#احکام_اعتکاف
سوال از شما پاسخ از ما
؟«ببخشید خانوم میشه داخل مسجد وایسیم حیاطو نگاه کنیم؟!!»🙄
پاسخ:«بله عزیزم»🥴
وی پس از گرفتن جواب، به طرز معناگرایانهای، محو تماشای حیاط شد!
#اعتکاف_دانش_آموزی
#مسجد_قبا
#قصدخلوتباخداکردهدلم
#مبطلات_اعتکاف
@vaeragh
@mahdipour_314
در دایره تعارفات بچهها عبارتی هست به اسم:« راضی نیستم اگه برندارید!»
این واژه فصلالخطاب است!
یعنی توی بذل و بخشش، مرغش یک پا دارد.
اگر پس بزنید، عقوبت الهی حتمیاست.
پن: شبهای اعتکاف، خوشمزهاند.
بعد افطار خوراکیهایی که مامانبزرگها گوشه ساک عزیزدردانههایشان جا دادهاند، مثل دم خروس میزند بیرون.
مادرها، دوستداشتنی دخترهایشان را تا دم در میآورند.
و بخورید و بیاشامیدی به پاست که نگو و تجربه کن...
#اعتکاف_دانش_آموزی
#مسجد_قبا
#قصدخلوتباخداکردهدلم
@vaeragh
@mahdipour_314
«همش فکر بازی هستی و سرت همش توگوشیه» مال خونس!
وقتی نفس کشیدنت هم میشود عبادت، با افتخار مینشینی به بازی کردن، طوری که حتی بزرگترها هم باتو همراه میشوند.
پن: خود بزرگوارمم که در عین نابلدی نشستم به بازی و صاحب بازی هم شد یارم. درست عین نخودیها...🥲
#اعتکاف_دانش_آموزی
#مسجد_قبا
#قصدخلوتباخداکردهدلم
@vaeragh
@mahdipour_314
نیمههای شب اول!
وقتی همه دوبهشک بودند شبهای قبل پتو را میکشیدند روی ریششان یا زیر آن،
(بماند که اصلا ریش نداشتند)،
وقتی مسئولین هر ده دقیقه چراغ یک گوشه را خاموش و گوشه دیگر را روشن میکردند تا نور مسجد به وضعیت مطلوب برسد،
وقتی خندههای بعضی بچهها از زیر پتو داشت به اعصاب بقیه نفوذ میکرد،
این چندنفر را در این وضعیت پیدا کردیم.
خلوتی یافته بودند و جمع کردن ثواب شروع شده بود...
حتما تا الان به جاهای خوبی رسیدهاند!
#اعتکاف_دانش_آموزی
#مسجد_قبا
#قصدخلوتباخداکردهدلم
@vaeragh
@mahdipour_314
حتما خاطرش را جمع کرده بودند که دعای بچهها اثر دارد.
یک تکه برگه آ۴ برداشته و از توی خانه لیست کرده بود اسم همه کسانی را که میخواست برایشان دعا کند.
روا نبود جابیفتم. دارد اسم مرا هم اضافه میکند.
سوز به دلتون، اگه اسمتون توی یک همچین لیستهایی نیست...😎
#اعتکاف_دانش_آموزی
#مسجد_قبا
#قصدخلوتباخداکردهدلم
@vaeragh
@mahdipour_314
فکر میکردم منی که معتکف نشدم امسال و نخودی بودم، وقتی تا انتها پیش بچهها نماندم، چطور یک نقطه بگذارم انتهای اندک روایتهایم !
دیدم همسایه بغلی، دوست بزرگوارم خوب به نتیجه رسیدند. بستن پرانتز بزرگی از جهت چراییِ کار!☺️👇
@zahra_a_213
هدایت شده از درج دل🌻زهرا عوضبخش
37.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزمرگی لامصب چیز بدیست! آدم طوری ساخته شده که هی باید به روزرسانی شود. ولی هر چه بگوییم حلوا دهان که شیرین نمیشود. تلخی نکنم اعتکافهای امسال هم جذاب بود و حرف نو داشت برای خودش. لااقل برای منی که چهار تا اعتکاف را انگار همزمان شرکت کرده بودم. پدرانه، دخترانه، پسرانه و مادرانه!
هزار در هزار تصویر و قاب داشت.
دنبال یک رویکرد بودم که وسط این همه کلیپ دلبر معنوی پیداش کردم.
یک مثال زنده و ملموس که خیلی عمیق بود!
🆔 @dorje_del
هدایت شده از حوزه هنری استان یزد
رونمایی کتاب جاده کالیفرنیا در یزد📚
✍️با حضور نویسنده اثر؛ محمد علی جعفری
و
جواد موگویی؛ نویسنده، تاریخ پژوه و مستندساز
دوشنبه 1 بهمن 1403، ساعت 18
مکان: حوزه هنری استان یزد، سالن استاد فرج نژاد
حوزه هنری استان یزد را دنبال کنید 👇👇
@artyazd_ir
لبنان
لبنان را همیشه دوست داشتم. شاید بهخاطر اینکه عروس خاورمیانه بود.
بهخاطر اینکه فکر می کردم، دیدنش میتواند کوله بار سفرهایم را به یکباره پر از زیبایی کند. شاید هم بهخاطر آدمهایی از آن خطه که حس خوبی ازشان میگرفتم!
هنوز هم دوستش دارم، با اینکه حالش این روزها زیاد خوب نیست. و شاید جای خیلی از آدمها تویش خالی باشد...
ولی من دوستش دارم.
عکس پست بعدی از لبنان رسیده!
قلم زدن در موردش یکجور محبت است به خطه دوست داشتنی که ندیدمش...
#لبنان
#سید_حسن_نصر_الله
«چندسال بخور نان و تره یک عمر بخور نان و کره.»
این ضربالمثل، ابزار مردم است برای تشویق بچههایشان به درس خواندن.
برای اینکه چندسالی سختی بکشد تا بعداز آن پولش از پارو و کره از نانش بالا برود.
پدر زینب و فاطمه چندسالی نان و ترهاش را توی دانشگاه علوم پزشکی خورد. اما وقتی مدرک دکترای داروسازی را دادند زیر بغلش خوشی و راحتی بازهم شروع نشد. یعنی هیچوقت کامل نبود!
چون اینجا لبنان است. هرچند دوران آرام زیاد داشته ولی آبستن جنگ بوده!
مخصوصا این روزها.
مرهم زخمها اینجا توی داروخانه پیدا نمیشود. که اگر اینطور بود کار بابای زینب و فاطمه بالا میگرفت. هر روز پول روی پول و خوشی بیشتر از قبل.
که اگر این بود، بچهها میتوانستند روی مبل راحتی خانه یله شوند و برنامه مورد علاقهشان را از السیدی خیلی اینچ خانهشان ببینند. اما الان لابلای بی خانمانها روزگار میگذرانند. و بابای داروساز حتی نمیتواند یک کرم آبرسان برای دخترهای ترگلورگلش بیاورد. که توی سرما پوستشان خشک نشود.
چون توی اسارت است و دخترهایش تنها.
اینجا زخم آدمها، نداشتن سرپناه است. فروریختن خانه جلوی چشم است. که اگر اینها نبود زینب و فاطمه الان توی مدرسه پشت نیمکت مشغول درس خواندن بودند. و وقتی معلم از شغل پدرها سوال میکرد؛ میایستادند و با لبخندی از سر رضایت و برق چشمی از سر ذوق و شاید حتی تن صدایی ناشی از باکلاسی میگفتند: خانوم! بابای ما؛ دکتر داروسازه!
#لبنان
@vaeragh
@mahdipour_314