eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
120 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣3⃣#قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣3⃣ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. 💢صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. 💢 مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. 💢 از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» 💢پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» 💢همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. 💢همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» 💢 احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. 💢 عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. 💢 چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... @Vajebefaramushshode
عصرتون بخیر رفقا؛ میخواستم در مورد پیام حضرت آقا به جوانان فرانسه نکاتی رو خدمتتون عرض کنم. ارسال پیام ولی امر مسلمین جهان حضرت آیت الله خامنه ای به یکی از دقیق ترین و کارآمدترین ابزارها در دیپلماسی عمومی است. بجای خطاب قراردادن دولت هتاک فرانسه یا ساختار سیاسی این کشور و یا حتی خطاب قراردادن مسلمین جهان، را به تامل در سراب بودن مساله در فرانسه واداشتند. ایشان با طرح سئوال های استفهام انکاری به روشنی و اختصار وسیله و ابزار بودن مساله آزادی را به تصویر کشیدند، و در آخر نیز با طرح یک نمونه موردی یعنی مساله این استاندارد دوگانه در آزادی بیان را ذکر کردند که هر انسان منصفی فارغ از دین و سلایق خود به درستی آن شهادت خواهد داد. نکته دوم و در پیام آن است که رهبرمعظم در برابر هدف قراردادن هویت مسلمین جهان یعنی الشان دقیقا با حمله به هویت جعلی و خودساخته غربی ها یعنی در هولوکاست ورق را برگردانده و توپ را در زمین آنها انداختند. آنچنان که ایشان در پیام خود به جوانان فرانسوی انذار دادند که چرا حتی طرح سئوال و نوشتن و تردید راجع مساله هولوکاست منجر به و فشار خواهد شد؟ حال آنها هستند که باید پاسخ بدهند چرا هتاکی و به پیامبر خدا آزاد است اما طرح سئوال پیرامون یک مساله جعلی تاریخی ممنوع و سرانجام اش زندان است. رهبر انقلاب با طرح مجدد مساله هولوکاست ماجرا را با مساله اصلی جهان اسلام یعنی گره زدند. طرح مساله فلسطین و مبارزه با به عنوان محور وحدت مسلمین جهان آن هم زمانیکه بعضی از سران خائن کشورهای عربی به دنبال سازش با رژیم هستند اقدامی بسیار هوشمندانه بود. ایشان در پیام خود نه از منظر شیعی یا از منظر مسائل و منافع ملی جمهوری اسلامی ایران، بلکه از زاویه مسائلی که موجب وحدت مسلمین جهان می شود ورود کردند. ارسال این به جوانان فرانسوی بزرگترین درس عمومی به دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی بود. پیش از آن هم ایشان در نامه ای به جوانان پیام رهایی بخش اسلام و عدالت را به گوش آنها رساندند، اما در همین زمان شاهد هستیم دستگاه سیاست خارجی کشور آنچنان درگیر و دار بروکراسی ها و قواعد و ملاحظات بی مورد هست که هیچ واکنش درخوری از سوی آنها بخصوص از منظر عمومی شاهد نیستیم. متاسفانه وزارت خارجه به عنوان متولی امر صرفا به اظهارات رسانه ای بسنده می کند و از ظرفیت عظیم دیپلماسی عمومی با پشتوانه گرانبهای آرمان های انقلاب اسلامی استفاده نمی کند. @Vajebefaramushshode