eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.7هزار ویدیو
120 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات_شهدا 🌷 🔰در ارشد یکی از دانشگاه های تهران در قبول شد و در حلال احمر ⛑هم مشغول به کار بود. 🔰بابک جوان امروزی بود⚡️ اما دینی داشت همین غیرت دینی بود که او را به امام حسین رساند. 🔰میگفت:خانم حضرت زینب مرا باید بروم😊 تاب ماندن ندارم🚫.همیشه میخندید خوش تیپ بود👌 و زیبا بابک پراز بود اما بخاطر اعتقادش و برای پیوستن به خدا💞 از همه اینها گذشت. 🔰بابک فرزند سوم و چهارم این انقلاب بود دلبستگی های زیادی داشت امروزی بود و تمامی اینهارا به خاطر دفاع از آل الله و خانم حضرت زینب رها کرد💕. 🔰برادرش برای اینکه از فکر دفاع👊 بیرون بیاید به او پیشنهاد داد تا به برود اما او قبول نکرد❌ و میگفت:من باید بروم اگر نروم کی برود باید بروم تا شما در باشید خواب هایی از بانو دیده بود اما هیچگاه برایمان تعریف نکرد. 🔰خواب هایی که با شهادتش🌷 تعبیر شد فقط میگفت: من باید حضرت زینب (س) را کنم. ✅به ما بپیوندید👇 @Vajebefaramushshode
❌تبلیغات علیه عفت و با سوالاتی شروع میشه که جوابشون اصلا برای سوال کننده مهم نیست و فقط برای سوق دادن ذهن مخاطب به جهتی هست که سوال کننده دنبالشه. چند نمونه: 1-مگه بی حجابا، دنبال فحشا هستن؟ 2- یعنی بین هیچکی کارش به فحشا نمیرسه؟ 3- غیرتی بودن یعنی چی؟ آیا همون بد دل بودن نیست؟ آیا این بیماری نیست و ضد آزادی زن قلمداد نمیشه؟ 4- حالا بگو و بخند تو جلسات و مهمونی های دورهمی و رقص و آواز و ... رو نداشته باشیم چطوری کنیم؟ همش غم بخوریم؟ 5-مگه مهم پاک بودن دل نیست؟ 👈متاسفانه بعد از درگیرکردن مخاطب و ، و پس از انجام مواردخواسته شده مثل شرکت در بدون پوشش مناسب و ....اتفاقاتی میفته که اصلا حرفی از اون داخل سوالات زده نشده. برای نمونه یک مثال می زنیم.👇 💟 داخل عروسی و مهمونی و تو خیابون، یکی از مردهای فامیل و یا دوستان شوهر و ... از یک خوشش میاد و به نوعی دیوانه ی اون میشه. ⚠️در هر صورتی و تحت هر شرایطی به اون خانواده خودش رو نزدیک تر میکنه و تخصیصا به اون زن محبت میکنه، اونم در لباس دوست و... رو جلب میکنه. در بیشتر اوقات در مقابل شوهر اون زن از زن حمایت میکنه و حتی بعضا شوهر رو پیش زنش مورد تمسخر قرار میده. 💢این زن تو خودش مطمئنا با همسرش اختلافات و دعواهایی بر سر موضوعات مختلف داره و ناراحتیش رو پیش اون مرد به عنوان مشاور تعریف میکنه و اون هم اظهار همدردی میکنه و حتی با اشک ریختن دل زن رو نسبت به خودش نرم میکنه و ادامه ی این روند قدم به قدم میره تا .... 🔵 بله... قصه ی حجاب و رعایت محرم و نامحرم به خاطر اینه که از اول کسی در زن نامحرم نتونه نفوذ کنه و زمینه واسه فساد فراهم نشه. اما آیا این زمینه فقط برای بی حجابهاست و برای هیچ باحجابی این اتفاق نمیفته؟؟ بدون شک امکانش هست. ولی یک گام مهم و قدم محکمی هست واسه پاکدامنی. چون به زن یک میده که کسی اصلا به فکرش هم خطور نکنه که بتونه در اون شخص از راه نامشروع و خارج از عرف نفوذ کنه. و همیشه پیشگیری بهتر از درمان هست. @Vajebefaramushshode
💥دلنوشته شهید: 💢 همسر شهيد بودن، يک ويژه است . درعين حال كه همسرت را از دست داده‌ای ميدانی زنده است . دركنارت است و است . ميدانی 💢 زندگی ات را است و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو ميگذرد . گرمای دستش ديگر نيست ولی هميشه دستگيرت است . نيست ولی با ‌ات خوشحال است و با غمت دلگير میشود . 💢 قلبش نمیزند ولی هميشه احساسش زنده است و ميتوانی هميشه خانمش باشی . كسی او را پشت سرت نميبیند ولی میدانی حامی ‌ات است . 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، ن
❣﷽❣ 📚 💥 5⃣2⃣ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💢 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» 💠بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. 💢 دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. 💠دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. 💢 در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» 💠او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» 💠سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» 💢 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. 💠اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. 💢 نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. 💠همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... @Vajebefaramushshode
❤️نسبـت به ناراحتـی همسـرت؛ نباش"❤️ 💐 وقتی میشه و پیش میاد؛ نذار دلخوری به روز بعد بکشه، از دلش در بیار و بی‌تفاوت نخواب. این حس بی‌تفاوتی، از تلخ‌ترین‌ احساس‌هاست که روح و روان همسرتون رو میده. 💐 ناراحتی رو چال کن تا رو با و رضایت ازهم شروع کنید و گرنه روزی که با ناراحتی از شب قبل شروع بشه، اون روز هم هدر میره. حیف هستند روزهای عمر و . نذار به کام خودت و شریکت تلخ بمونه، با مهربونی و از خودگذشتگی. نترس کوچیک نمیشی. 💐 بازم میگم اگه گذشت آدم رو کوچیک می‌کرد؛ خدا با این همه گذشتش انقد بزرگ نبود. چه خوشبختند زن و شوهرهایی که حتی تو لحظات ناراحتی و دلخوری کنار هم هستن و رو از هم جدا نمی‌کنند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @Vajebefaramushshode
❤️ باشید تا طولانی شود!❤️ 🌺 ، میزان هورمون های همان هورمون های بخش را در بدن افزایش میدهد و یکی از عوامل طولانی شدن انسان است. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @Vajebefaramushshode
❣ 🌹امروز، روز و سرورت باشد ✨نام نغمه‌ی شورت باشد 🌹ای کاش، که سال بعد، جشن پدرت ✨در و با حضورت باشد😍 🌸🍃 میلاد (ع) مبارک باد❣ 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
-روح-شهدا-صلوات -شهدایی به ما بپیوندید👇🏻 •❥🌺━┅┄┄ @Vajebefaramushshode