eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
115 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam10
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ چقدر حال جهــ🌎ــان را پریشان کرده است😔 علیه السلام 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
زیبایی چهارفصل سال دروغی بیش در برابر زیبایت نیست ...😍 شهید جاویدالأثر (کمیل) حزب الله 🌺 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
📣 اطلاعیه بسیار مهم: باتوجه به شدت یافتن عالم بصیر و انقلابی، یاور کم نظیر امامین انقلاب، «حضرت حفظه الله» از عموم ولایتمداران و ارادتمندان انقلاب اسلامی، تقاضا می کنیم که با توسل به ائمه اطهار علیهم السلام برای حفظ این عمار بی نظیر امام خامنه ای، بردارند.🤲🤲😔 @Vajebefaramushshode
. 🔸در آخر الزمان، مردم ریاکاری پیدا می شوند که دائماً آیه قران و دعا می خوانند ، اظهار مقدس مآبی می کنند ؛ یک مردم تازه به دوران رسیده احقمی هم هستند . تنها چیزی که این مقدس مآبها به آن اعتنا ندارند، امر به معروف و نهی از منکر است . اینها تا مطمئن نشوند که امر به معروف و نهی از منکر کوچکترین ضرری به ایشان نمی زند، به آن تن نمی دهند. دائم دنبال این هستند که یک راه فراری برای امر به معروف ونهی از منکر پیدا کنند، یک عذری بتراشند که خوب دیگر نمی شود، دیگر ممکن نیست. دنبال آن عبادتهایی هستند که نه به جان ، نه به مال و نه به حیثیتشان ضرر می زند (مثل نماز و روزه) اما اگر وظیفه ای ضرری به جایی می زند، دیگر آن را قبول ندارد. تا آنجا که می فرماید اگر نماز هم به کار یا حیثیت یا جانشان ضرر می زد، آن را رها می کردند؛ همان طور که عالی ترین  و شریف ترین فرضیه ها را رها کردند، نماز را هم رها می کردند. آن عالی ترین و شریف ترین فرضیه ها کدام است؟ «ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضه بها تقام الفرائض» (امر به معروف و نهی از منکر) روایتی در کافی از دیدگاه شهید مطهری @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌥کاش میشد تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتـــــو می مانم ولی رفتی و گفتی که اینجا نبود ⛅️سالیان سال مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای دست های تو ولی بالا نبود ⛅️باز هم گفتی که می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍄🌿🍄🌿🍄 🍄گذشت کہ بفهمم تـو را اما مےدانم ڪہ 🍄از جـان بگذرے باید تر باشد تا پاره تنت را بگذاری و بروی... 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🌱 هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست ما را همین سر است که بر آستان توست 🍃 @Vajebefaramushshode
💢سامان یافتن همۀ شئون زندگی 🦋امام محمد باقر(ع) می‌فرماید: إنَّ الأمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهیَ عَنِ المُنكَرِ... فَریضَةٌ عَظیمَةٌ بِها.. یستقیم الأمر.۱ به وسیله امر به معروف و نهی از منکر، امر (حکومت)، مستقیم (پایدار) می‌گردد. 🔸اگر امر به معروف و نهی از منکر در جامعه رواج پیدا کند، کمک شایانی به استحکام نظام اسلامی و سامان یافتن همۀ امور و شئون خواهد کرد. 🍀رهبر معظم انقلام می‌فرماید: جامعه اسلامی با امر به معروف و نهی از منکر زنده می‌ماند. قوام حکومت اسلامی به امر به معروف و نهی از منکر است. بقای حاکمیت اخیار به این است که در جامعه، امر به معروف و نهی از منکر زنده باشد.۲ 1⃣ وسایل الشیعه، ج11، ص395. 2⃣ واجب فراموش شده، ص14.@Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💫حضرت امام خمینی رضوان الله علیه: تمامی ارگانهایی که بعد از انقلاب تشکیل شده و ، به هوش باشید! مراقب نفوذی های احتمالی در میان تشکیلاتتان باشید! @Vajebefaramushshode
🍃چقدر زیبای تو برازندۀ توست.. ابراهیم بودی و نفست را در آتش🔥 سوزاندی و برای دل درمانده از من هدایت کننده شدی💗 به راستی که پیامبر دل من تویی ♥️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖زن به همسری نیاز دارد تا تکیه گاهی امن و مطمئن در زندگی برایش بوده و دلگرمی اش دهد؛ 💫پس مهم است که باید هم عاشق و هم دوست او باشید.. @Vajebefaramushshode
🌹 "چند راه ساده برای دلداری دادن به همسر!" 8⃣ از او بپرسید که چگونه می‌توانید به او کمک کنید: 🍃 اگر واقعا نمی‌دانید که چه چیز در موقع ناراحتی حال همسرتان را خوب می‌کند، بهتر است صادقانه از خودش بپرسید که چگونه می‌توانم به تو کمک کنم؟ دلم می‌خواهد زودتر حال تو را خوب ببینیم. در جواب همسرتان انعطاف پذیر باشید. 👈 همیشه برای عاشقانه و شاد نگه داشتن زندگی مشترکتان تلاش کنید و هیچگاه همه‌ی مسئولیت‌های زندگی را گردن همسرتان نیندازید. وقتی شما انتظار درک همسرتان را دارید، خودتان نیز باید برای درک همسرتان انرژی صرف کنید و در برخی از مسائل خودتان را جای همسرتان قرار دهید و از زاویه او به قضیه نگاه کنید تا گاهی در مقابل عصبانیت همسرتان، سکوت کنید و به او آرامش دهید. @Vajebefaramushshode
یکنواختی در زندگی را تغییر دهید❌ مردان از خسته می‌شوند... ظاهر خود ؛ مثل لباس و آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید.👌❤️ @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣2⃣ شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت: _آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟😁 با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام! 😄🙈 همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم: _شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو!😄😬 مادرم با حرص گفت: _واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ!😬 دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم💑 نشستم، شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات! 😃 مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد🎂 هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو! 😌 دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم: _من باز مے ڪنم!😊 آیفون رو برداشتم: _بلہ! صداے عمو حسین اومد: _مهمون بے دعوت نمیخواید؟😀 همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم: _بفرمایید! رو بہ مادرم اینا گفتم: _عاطفہ اینا اومدن!😊 زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم، خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت: _دختر امون بدہ! 😄 عاطفه دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت: _هین هین تولدت مبارڪ!😍🎂 لبخندے زدم و گفتم: _مرسے عاطے فقط استخون برام نموند!😄 سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن، مریم بغلم ڪرد و گفت: _تولدت مبارڪ خانم خانما!☺️ با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت: _تولدتون مبارڪ! سرد گفتم: _ممنون! همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ!🎂9⃣1⃣ اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن! عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت!☺️ همہ مشغول روبوسے 😘😍و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے🍰 رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت: _امسال سال خیلے خوبیہ!😊 بے اختیار گفتم: _آرہ! مریم با شیطنت گفت: _ڪلڪ یہ خبرایے هستا!😉 بے تفاوت گفتم: _نہ از اون خبرا!😌 همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت: _مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟😕 عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت: _داش غیرت!😉 پدرم بہ شوخے گفت: _اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست! خالہ فاطمہ گفت: _پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے.👰 با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم: _بلہ ولے براے عروسے شهریار!😉 همہ با هم اووو گفتن😯 و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت: _هانے جدے میگے؟😍 در گوشش گفتم: _آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس!😁 عاطفہ با ناراحتے گفت: _ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بے سلیقہ بود!😒 بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم! مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد، پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت: _حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم!😊😍 قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین!😄 عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم: _گفتم ڪہ خل و چلہ!😄 عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود!☺️🙈خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت: _صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم!😊 خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم!😕 خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! 💔زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن، امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین☺️🙈☺️ و دست همدیگہ رو گرفتن! خالہ فاطمہ گفت: _هانیہ شمع ها آب شد! 🎂تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن! لبخندے زدم 🙂و شمع ها رو فوت ڪردم! زیر لب گفتم: _نوزدہ سالگے از تو شروع میشم! .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 •← ... 5⃣2⃣ آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم، سرکوچه ایستاده بودن، هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه، ☺️فردا عقد شهریار و عاطفه بود،💞💍عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد، 😳با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم، عاطفه با تردید پرسید: _هانی برای همیشه چادری شدی؟!😟 نگاهش کردم و گفتم: _آره!😌 دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت: _عاطفه اون لباسو ببین!😍 عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت: _لباس جشن رو باید آقامون بپسنده، یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت: _بله!بله!😉 با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم: _اینجا مجردم هستا!😄 عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت: _دخملمون چطوله؟😍 مریم لبخندی زد و گفت: _خوبه!☺️ با تعجب گفتم: _مگه جنستیش معلوم شده؟!😳 مریم با شرم گفت: _چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!😒سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم: _خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!😐 مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای 👀👀ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم، 😳سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی، این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم: _سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم: _سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت😳 و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم: _من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:🗣 _هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد، شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید!😊 دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم: _از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت: _چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت: _حنانه!😬 حنانه بدون توجه به سهیلی گفت: _ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!😊 _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!😊 حنانه با ذوق گفت: _آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!😄 از حرف هاش خنده م 😀گرفت، سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم: _خدا متاهلشون کنه!😄 حنانه با اخم مصنوعی گفت: _خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!😁 سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!😀 با تعجب😳 نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت: _میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!😆 از حالت هاش خنده م 😄گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم: _من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:😊 _خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت: _حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت: _خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:😊 _خداحافظ. رو به سهیلی گفتم: _خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت: _خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت: _متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!🙂 و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم: _مگه من چی گفتم؟! .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
‌‌‌‌‌‌‌‌「‌‌‌‌🕊°•. -این اضطرابهاےِ -شبِ جمعھ‌ منطقےستــ ؛ دارد دوباره فاطمھۜ گودال میرود . -أینَ‌مُنتَقِمــ🥀' ‌! ؟ -’الٰهـے‌عَظـُمَ‌البـَلاء‘- -اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج🌱:) @Vajebefaramushshode
﷽ ‹ السَّلاَمُ‌عَلَى‌ٰمَحَالِّ‌مَعْرِفَةِ‌اللَّهِ › -سلامـ بـرشما ڪه‌‌دلهایتـانـ‌ محلِ -معرفتــِ خـُداستــ🌱 : )
‌‌‌‌‌‌‌‌「‌‌‌‌🕊 -وَقَسمـ بھ . . -‌سربازانِ‌‌ خط‌ِمقدمـِ تـو ، -ڪه ؛ ڪوفه‌نمے‌شود ‌اینجـا ؛ - ” بیـا “. . 🌱. . ! -’الٰهـے‌عَظـُمَ‌البـَلاء‘ -’اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج‘ @Vajebefaramushshode
• . بھ جــانِ‌پـاڪِ‌تـو اے‌مـعـدن‌ِسخٰـاووَفـٰا ؛ ڪه‌صبـرنیستــ‌مـرابےتـو ، اے عـزیــز بیـا . . .“ چه‌جایِ‌صبـر ؛ ڪه‌گـر ڪوه‌ِقـٰافـــ‌ بـُودایـن‌صبــر ، زآفتابــِ جدایے،چـوبَرفــ‌گشتــ‌ فنـٰا ! -’العجل‌ قرار ِدلِـ بیقرارمـ‘- @Vajebefaramushshode‌‌‌‌‌