eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
115 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam10
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃چقدر زیبای تو برازندۀ توست.. ابراهیم بودی و نفست را در آتش🔥 سوزاندی و برای دل درمانده از من هدایت کننده شدی💗 به راستی که پیامبر دل من تویی ♥️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖زن به همسری نیاز دارد تا تکیه گاهی امن و مطمئن در زندگی برایش بوده و دلگرمی اش دهد؛ 💫پس مهم است که باید هم عاشق و هم دوست او باشید.. @Vajebefaramushshode
🌹 "چند راه ساده برای دلداری دادن به همسر!" 8⃣ از او بپرسید که چگونه می‌توانید به او کمک کنید: 🍃 اگر واقعا نمی‌دانید که چه چیز در موقع ناراحتی حال همسرتان را خوب می‌کند، بهتر است صادقانه از خودش بپرسید که چگونه می‌توانم به تو کمک کنم؟ دلم می‌خواهد زودتر حال تو را خوب ببینیم. در جواب همسرتان انعطاف پذیر باشید. 👈 همیشه برای عاشقانه و شاد نگه داشتن زندگی مشترکتان تلاش کنید و هیچگاه همه‌ی مسئولیت‌های زندگی را گردن همسرتان نیندازید. وقتی شما انتظار درک همسرتان را دارید، خودتان نیز باید برای درک همسرتان انرژی صرف کنید و در برخی از مسائل خودتان را جای همسرتان قرار دهید و از زاویه او به قضیه نگاه کنید تا گاهی در مقابل عصبانیت همسرتان، سکوت کنید و به او آرامش دهید. @Vajebefaramushshode
یکنواختی در زندگی را تغییر دهید❌ مردان از خسته می‌شوند... ظاهر خود ؛ مثل لباس و آرایش و یا حتی محیط اطرافتان را تغییر دهید.👌❤️ @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 •← ... 4⃣2⃣ شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم😃 و گفت: _آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟😁 با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام! 😄🙈 همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم: _شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو!😄😬 مادرم با حرص گفت: _واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ!😬 دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم💑 نشستم، شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات! 😃 مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد🎂 هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو! 😌 دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم: _من باز مے ڪنم!😊 آیفون رو برداشتم: _بلہ! صداے عمو حسین اومد: _مهمون بے دعوت نمیخواید؟😀 همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم: _بفرمایید! رو بہ مادرم اینا گفتم: _عاطفہ اینا اومدن!😊 زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم، خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت: _دختر امون بدہ! 😄 عاطفه دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت: _هین هین تولدت مبارڪ!😍🎂 لبخندے زدم و گفتم: _مرسے عاطے فقط استخون برام نموند!😄 سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن، مریم بغلم ڪرد و گفت: _تولدت مبارڪ خانم خانما!☺️ با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت: _تولدتون مبارڪ! سرد گفتم: _ممنون! همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ!🎂9⃣1⃣ اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن! عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت!☺️ همہ مشغول روبوسے 😘😍و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے🍰 رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت: _امسال سال خیلے خوبیہ!😊 بے اختیار گفتم: _آرہ! مریم با شیطنت گفت: _ڪلڪ یہ خبرایے هستا!😉 بے تفاوت گفتم: _نہ از اون خبرا!😌 همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت: _مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟😕 عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت: _داش غیرت!😉 پدرم بہ شوخے گفت: _اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست! خالہ فاطمہ گفت: _پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے.👰 با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم: _بلہ ولے براے عروسے شهریار!😉 همہ با هم اووو گفتن😯 و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت: _هانے جدے میگے؟😍 در گوشش گفتم: _آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس!😁 عاطفہ با ناراحتے گفت: _ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بے سلیقہ بود!😒 بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم! مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد، پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت: _حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم!😊😍 قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین!😄 عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم: _گفتم ڪہ خل و چلہ!😄 عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود!☺️🙈خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت: _صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم!😊 خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم!😕 خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! 💔زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن، امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین☺️🙈☺️ و دست همدیگہ رو گرفتن! خالہ فاطمہ گفت: _هانیہ شمع ها آب شد! 🎂تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن! لبخندے زدم 🙂و شمع ها رو فوت ڪردم! زیر لب گفتم: _نوزدہ سالگے از تو شروع میشم! .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 •← ... 5⃣2⃣ آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم، سرکوچه ایستاده بودن، هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه، ☺️فردا عقد شهریار و عاطفه بود،💞💍عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد، 😳با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم، عاطفه با تردید پرسید: _هانی برای همیشه چادری شدی؟!😟 نگاهش کردم و گفتم: _آره!😌 دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت: _عاطفه اون لباسو ببین!😍 عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت: _لباس جشن رو باید آقامون بپسنده، یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت: _بله!بله!😉 با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم: _اینجا مجردم هستا!😄 عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت: _دخملمون چطوله؟😍 مریم لبخندی زد و گفت: _خوبه!☺️ با تعجب گفتم: _مگه جنستیش معلوم شده؟!😳 مریم با شرم گفت: _چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!😒سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم: _خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!😐 مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای 👀👀ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم، 😳سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی، این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم: _سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم: _سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت😳 و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم: _من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:🗣 _هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد، شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید!😊 دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم: _از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت: _چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت: _حنانه!😬 حنانه بدون توجه به سهیلی گفت: _ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم!😊 _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم!😊 حنانه با ذوق گفت: _آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر!😄 از حرف هاش خنده م 😀گرفت، سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم: _خدا متاهلشون کنه!😄 حنانه با اخم مصنوعی گفت: _خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن!😁 سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟!😀 با تعجب😳 نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت: _میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه!😆 از حالت هاش خنده م 😄گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم: _من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:😊 _خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت: _حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت: _خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:😊 _خداحافظ. رو به سهیلی گفتم: _خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت: _خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت: _متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه!🙂 و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم: _مگه من چی گفتم؟! .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
‌‌‌‌‌‌‌‌「‌‌‌‌🕊°•. -این اضطرابهاےِ -شبِ جمعھ‌ منطقےستــ ؛ دارد دوباره فاطمھۜ گودال میرود . -أینَ‌مُنتَقِمــ🥀' ‌! ؟ -’الٰهـے‌عَظـُمَ‌البـَلاء‘- -اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج🌱:) @Vajebefaramushshode
﷽ ‹ السَّلاَمُ‌عَلَى‌ٰمَحَالِّ‌مَعْرِفَةِ‌اللَّهِ › -سلامـ بـرشما ڪه‌‌دلهایتـانـ‌ محلِ -معرفتــِ خـُداستــ🌱 : )
‌‌‌‌‌‌‌‌「‌‌‌‌🕊 -وَقَسمـ بھ . . -‌سربازانِ‌‌ خط‌ِمقدمـِ تـو ، -ڪه ؛ ڪوفه‌نمے‌شود ‌اینجـا ؛ - ” بیـا “. . 🌱. . ! -’الٰهـے‌عَظـُمَ‌البـَلاء‘ -’اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج‘ @Vajebefaramushshode
• . بھ جــانِ‌پـاڪِ‌تـو اے‌مـعـدن‌ِسخٰـاووَفـٰا ؛ ڪه‌صبـرنیستــ‌مـرابےتـو ، اے عـزیــز بیـا . . .“ چه‌جایِ‌صبـر ؛ ڪه‌گـر ڪوه‌ِقـٰافـــ‌ بـُودایـن‌صبــر ، زآفتابــِ جدایے،چـوبَرفــ‌گشتــ‌ فنـٰا ! -’العجل‌ قرار ِدلِـ بیقرارمـ‘- @Vajebefaramushshode‌‌‌‌‌
🔹در نامه ٣١ ، امام علی علیه السلام، را دارای چهار رکن معرفی کردند؛ «الاِْیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَالْیَقِینِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجِهَادِ» 🔸حضرت در خصوص می فرمایند: «وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَب: عَلَى الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ» ✅ جهاد نیز چهار شاخه دارد: 🍃 🍃 🍃راستگویی در هر حال 🍃دشمنی با فاسقان @Vajebefaramushshode
✅ آیت الله العظمی جوادی آملی: 💢 غیر از موعظه، ارشاد، تعلیم و پند است. 🔷🔹این موارد باب خود را دارند اما آنجایی است که شخص بدون هیچ عذری، و در حال انجام گناه است 👈 به چنین شخصی می توان فرمان داد که از انجام کارش دست بردارد. در این هنگام شخص ، دارد. 📌در حقیقت اگر به امر او گوش ندهد دو مرتکب شده؛ ♨️ اول آنکه کار خلاف کرده! ♨️ و دوم اینکه به حرف «وَلیِ خود» گوش نداده است! 🔶🔸آمر به معروف در مقام «وَلی» امر به معروف می کند.در نظام اسلامی اینگونه است که « وَالمُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضٍ ۚ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَیَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ» (آیه ۷۱ سوره مبارکه توبه) 👇 👈که البته دارای درجاتی است؛ که درجات ابتدایی و مهم آن همان و این انزجار است که اگر هر کس در مقابل شخص گناهکار این انزجار را از خود نشان دهد در بیشتر موارد، شخص از کار خود پشیمان خواهد شد و دیگر به مراحل بعدی نیازی نخواهد بود. @Vajebefaramushshode
💠 اقسام امر به معروف و نهی از منکر در کلام ؛ ❇️ ﮔﺎهی ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺛﺮ نمی ﻛﻨﺪ، ﻭلی ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ، ﻓﻄﺮﺕ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ. **ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺍﻣﺎم ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﺗﺎ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﻣﺮﺩم ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﺩ.  ❇️ ﮔﺎهی ﺍﻣﺮ ﻭ نهی، ﻓﻀﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺣﻔﻆ می ﻛﻨﺪ. **ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺴﺘﺤﺐ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺍی ﻧﺒﺎﺷﺪ **ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻥ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎیی ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﺎشینی ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺯﻳﺮﺍ ﺣﻔﻆ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ ﻓﻀﺎی ﺍﺣﺘﺮﺍم ﻭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ، ﻟﺎﺯم ﺍﺳﺖ.  ❇️ ﮔﺎهی ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﻣﺎ، ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎﺯ نمی ﺩﺍﺭﺩ، ﻭلی ﮔﻔﺘﻦ ﻫﺎی پی ﺩﺭ پی، ﻟﺬّﺕ ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﺎم ﺍﻭ ﺗﻠﺦ می ﻛﻨﺪ ﻭ ﻟﺎﺍﻗﻞ ﺑﺎ ﺧﻴﺎﻝ ﺭﺍﺣﺖ ﮔﻨﺎﻩ نمی ﻛﻨﺪ.  ❇️ ﺑﺮﺍی ﺑﺎﻳﺪ ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻧﮕﻔﺘﻦ، ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﻴﻂ ﺧﻔﻘﺎﻥ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺳﻜﻮﺕ ﺗﺒﺪﻳﻞ می ﻛﻨﺪ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻣﻘﺎم ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ. ﻗﺮﺁﻥ می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «ﻭ ﻣﻦ ﺍﺣﺴﻦ ﻗﻮﻟﺎً ﻣﻤّﻦ ﺩﻋﺎ ﺍﻟﻲ ﺍﻟﻠّﻪ» ❇️ ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺛﺮ ﻧﻜﻨﺪ، ﻟﺎﺍﻗﻞ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﻳﻚ ﻧﻮﻉ ﻗﺮﺏ ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻭ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﺳﻮﺯ ﻭ ﺗﻌﻬّﺪ ﺍﺳﺖ.  ❇️ ﮔﺎهی ﺍﻣﺮ ﻭ نهی ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺛﺮ نمی ﻛﻨﺪ، ﺍﻣّﺎ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺧﻠﺎﻓﻜﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻭﺟﺪﺍﻧﺶ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ، می ﻓﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺣﻖّ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻳﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺛﺮ ﻧﻜﻨﺪ، ﺭﻭﺯﮔﺎﺭی ﺍﺛﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﻭ نهی، ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺭﺍم می ﻛﻨﺪ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ می ﮔﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﺍم ﻋﻤﻞ ﻛﺮﺩم. ﺍﻳﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭ نهی ﺍﺯ ﻣﻨﻜﺮ، ، ﮔﺮﭼﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﻧﺪﻫﻨﺪ. ﻗﺮﺁﻥ می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: «ﻭ ﺍﺫﺍ ﺫﻛّﺮﻭﺍ ﻟﺎﻳﺬﻛﺮﻭﻥ» ﻭ ﻳﺎ ﺑﺎﺭﻫﺎ می ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: ﻣﺮﺩم ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺷﺎﺩﻫﺎی ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻮﺵ نمی ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻭی می ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﻣﺎ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺗﻮﻗّﻊ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﻣﺎ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﻨﺪ.  ❇️ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﻳﻚ ﺑﺮﺍی ﺧﻠﺎﻓﻜﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻧﮕﻮﻳﺪ کسی ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺖ! ﻋﻠﺎﻭﻩ ﺑﺮ ﺁﻧﻜﻪ ﻋﺬﺭی ﻫﻢ ﺑﺮﺍی ﮔﻮﻳﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﻮﻳﻨﺪ ﭼﺮﺍ نگفتی؟  ❇️ ﻫﻨﮕﺎم ﻗﻬﺮ ﺍلهی، ﺁﻣﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺠﺎﺕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻳﺎﻓﺖ. ✍ تفسیر نور @Vajebefaramushshode
-خُـوشاچشمے ؛ -ڪه‌رُخسـارِتـوبینـد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌’ ! -اللّهُمَّ‌عجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَــرَج
ترانه.mp3
3.7M
-«به‌دور‌تو‌گردم‌امام‌زمانــ🌻»-
• . -تشنه‌هستیمــ ؛ -وبه‌دریـاڪم‌محلےمی‌ڪنیمـ ' -دردهستــــ ؛ -‌وبه‌مـداواڪم‌محلےمی‌ڪنیمـ' -اوگرفتـارِهمینــ ؛ -”مَـن“بـودنِ”مٰاهـٰا“شـده ؛ -پـَس‌نمے‌آیـددگــر ' -تـاڪم‌محلےمی‌ڪنیمــ🥀' ! ‌‌‌‌‌↝🌊•.」 @Vajebefaramushshode
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 🔰 همـــایـــش مجازی و بزرگ ❓چگونه با امر به معروف و نهی از منکر ، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را یاری کنیم؟؟ سخنران: استاد ارجمند کشوری آقای علی تقوی مدرس حوزه و دانشگاه زمان: پنج شنبه بیستم آذر ماه ساعت ۲٠ - ۱۹ جهت ثبت نام مشخصات زیر را فقط به یکی از آی دی ها در پیام‌رسان‌های ایتا، سروش و بله بفرستید. ✅نام و نام خانوادگی ✅شماره تماس ثبت نام برادران: @Man_yek_Basiji_hastam ثبت نام خواهران: eitaa.com/Narges312 🌺 eitaa.com/Rihanee 🌺 ble.ir/Narges312 🌺 sapp.ir/Narges312 🌺 ble.ir/Rihanee 🌺 sapp.ir/rihanee1361 عزیزان این جلسه مختص کسانی است که هنوز وارد کانال های آموزش مجازی استاد تقوی نشده اند. به دلیل ظرفیت محدود جلسه، از پذیرفتن افراد آموزش دیده، معذوریم. 😊 لطفا تا میتوانید این پیام را نشر دهید تا همگان با ظرافتهای امر به معروف ونهی از منکر آشنا شوند. 🌹 ❌❌ورود اعضاء کانال های آموزش، به دلیل اتلاف وقت مدیران ثبت نام، اشکال شرعی دارد. ❌❌ # بی_تفاوت_نباشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔉 💟 چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم، عاشقانه سر کردیم...❣ 🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸 🔹ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم، اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋ ↩️همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...👏 🔹اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم... حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔😏 👈 مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم، آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳 اما کسی که نماز با توجه میخونه، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...💝 بین حجاب ها، چادر هم همین حالت رو داره.. چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...💓 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 •← ... 6⃣2⃣ با بهار وارد ڪلاس شدیم، بهار خواست چیزے بگہ ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند شد، 📲با دست زدم روے پیشونیم و گفتم: _واے!چرا خاموشش نڪردم؟! 😬 سریع از تو ڪیفم موبایل رو درآوردم و جواب دادم. _جانم مامان. _هانیہ جان دارم میرم بیرون ڪلید برداشتے؟ انگار هول بود! با شڪ گفتم: _آرہ،چیزے شدہ؟😟 مِن مِن ڪنان گفت: _خب...خب... 😥 نگران شدم،با عجلہ از ڪلاس بیرون رفتم،بهار هم پشت سرم اومد! _مامان چے شدہ؟براے بابا یا شهریار اتفاقے افتادہ؟😨 _نہ عزیزم نہ! با حرص گفتم: _پس چے؟!قلبم اومد تو دهنم!😨 خندہ اے ڪرد و گفت: _نہ دختر!😄 فاطمہ و مریم اینجا بودن،مریم دردش گرفت بردنش بیمارستان🏥💨🚙 منم دارم میرم! قلبم یخ زد، احساس ڪردم یہ نفر با پتڪ بہ سرم ڪوبید اما... من فراموشش ڪردم؟نہ؟باید ڪامل فراموش میڪردم باید میگذشتم از احساسم... با سردے تمام ڪہ خودم یخ زدم گفتم: _آهان!خداحافظ!😕 مادرم متوجہ حال بدم شد با ملایمت گفت: _هانیہ!😟 +مامان جان ڪلاسم دارہ شروع میشہ، خداحافظ!😐 سریع علامت قرمز رنگ رو لمس ڪردم! بهار با نگرانے گفت: _چے شدہ؟!😟 برگشتم سمتش،شونہ هام رو دادم بالا و گفتم: _هیچے بابا،دختر امین دارہ بدنیا میاد!😐 _ناراحت شدے؟😕 سرم رو بہ نشونہ منفے تڪون دادم و گفتم: _خوشحالم نشدم! بے اختیار قطرہ اشڪے😢 مزاحم از گوشہ چشمم بہ زمین سرد افتاد، سقوطش صداے مرگبار سقوط احساسم💔 رو میداد! بهار بغلم ڪرد و گفت: _گریہ ندارہ ڪہ خل!مگہ مهمہ؟! با صداے لرزون گفتم:😢 _نہ!خداڪنہ دل دخترشو پسر همسایہ نبرہ! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود!سریع از بهار جدا شدم و دستے بہ صورتم ڪشیدم. همونطور ڪہ زمین رو نگاہ مے ڪرد گفت: _مشڪلے پیش اومدہ؟ +نہ! بازوے بهار رو گرفتم تا بریم سر ڪلاس ڪہ سهیلے گفت: _خانم هدایتے چند لحظہ!✋ بهار نگاهے بهمون انداخت و وارد ڪلاس شد، سهیلے چند قدم بهم نزدیڪ شد،دست بہ سینہ رو بہ روم ایستاد. _عظیمے مشڪلے پیش آوردہ؟😠 منظورش بنیامین بود،سریع گفتم: _نہ!نہ!اصلا ربطے بہ دانشگاہ ندارہ! همونطور ڪہ دیوار پشت سرم رو نگاہ مے ڪرد گفت: _میخواید امروز ڪلاس نیاید؟😐 مطمئناً نمیتونستم سر ڪلاس بشینم، قلبم بہ ڪمے آرامش احتیاج داشت،جاے زخم هاے قدیمے تیر مے ڪشید!😔💔آروم گفتم: _میشہ؟😒 سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد و گفت: _یاعلے!✋ رفت بہ سمت ڪلاس،زیر لب گفتم:خدا خیرت بدہ! راہ افتادم بہ سمت نمازخونہ! بہ آغوشش احتیاج داشتم!✨ .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode
❣﷽❣ 📚 •← ... 7⃣2⃣ بهار پاڪت آبمیوہ رو بہ سمتم گرفت و گفت: _دیروز ڪلاس نیومدے نگرانت شدما!😊 آبمیوہ رو از دستش گرفتم،همونطور ڪہ نے رو وارد پاڪت مے ڪردم گفتم: _حالم زیاد بد نبود اما طورے هم نبود ڪہ بتونم سرڪلاس بشینم خدا سهیلے رو خیر....😊😟 حرفم نصفہ موند،با دیدن صحنہ رو بہ روم دهنم باز موند،😳😥بهار از من بدتر!😨 سہ تا طلبہ 👳♂👳♂👳♂ڪنار سهیلے ایستادہ بودن و باهاش دعوا مے ڪردن! یڪے شون انگشت اشارہ ش 👈رو بہ سمت سهیلے گرفت خواست چیزے بگہ ڪہ چشمش افتاد بہ من!👀 با دیدن من پوزخند زد و گفت:😏 _یار تشریف آوردن! سهیلے سرش رو بہ سمت من برگردوند، برگشت سمت طلبہ! با ڪلافگے گفت: _بر فرض بگیم درستہ بہ چہ حقے تو جمع آبرو میبرے؟حدیث بیارم؟ 😐✋ طلبہ با عصبانیت😠 یقہ پیرهن سهیلے رو گرفت و گفت: _دارے آبروے این لباس رو میبرے! با گفتن این حرف یقہ سهیلے رو ڪشید بہ سمت خودش! یقہ پیرهنش پارہ شد! باید بہ سهیلے ڪمڪ مے ڪردم! محڪم و با اخم گفتم: _آقاے سهیلے مشڪلے پیش اومدہ؟😠 بہ سمت دانشگاہ اشارہ ڪردم و ادامہ دادم: _خبرشون ڪنم؟ دست چپش رو بہ سمتم گرفت،یعنے صبر ڪن!✋ یقہ پیرهنش رو گرفت، صورتش سرخ شدہ بود،😤نفس عمیقے ڪشید و زل زد تو چشم هاے طلبہ،بہ من اشارہ ڪرد و گفت: _زنمہ!😠 چشم هام😳 داشت از حدقہ مے زد بیرون!بهار با دهن باز نگاهم 😧ڪرد! طلبہ با تعجب نگاهش ڪرد،چندبار دهنش رو باز ڪرد ڪہ چیزے بگہ اما نتونست، سرش رو انداخت پایین! سهیلے ادامہ داد: _یہ لحظہ بہ این فڪر ڪردے؟!😠 با پشت دستش ضربہ آرومے بہ شونہ پسر زد و گفت: _من این لباسو پوشیدم بدتر از این نشونش ندن! اینے ڪہ تن منہ عبا و عمامہ نیست چشمات چے مے بینن؟!👳♂😠 😬با حرص نفسش رو داد بیرون، سرش رو بہ سمت من برگردوند، چشم هاش زمین رو نگاہ مے ڪرد! _عظیمے دارہ مشڪل ساز میشہ! با دست بہ سہ تا طلبہ رو بہ روش اشارہ ڪرد و گفت: _مے بینید ڪہ!😠 بند ڪیفش رو محڪم روے شونہ ش گرفت و فشار داد! 👀نگاهے بہ دوست هاش انداخت و راہ افتاد بہ سمت خیابون! چیزهایے ڪہ مے دیدم برام گنگ بود اما با اومدن اسم بنیامین همہ چیز رو حدس زدم، بہ خودم اومدم و دوییدم سمت سهیلے! نفس نفس زنون صداش زدم: _آقاے سهیلے!😒 ایستاد،اما برنگشت سمتم،با قدم هاے بلند خودم رو،رسوندم بهش! _نمیدونم چہ اتفاقے افتادہ ولے مطمئنم بنیامین عظیمے ڪارے ڪردہ،من واقعا عذر میخوام نمیدونم چے بگم!😔 زل زد بہ ڪفش هام،👀👟 چهرہ ش گرفتہ و عصبانے بود!😠 _مهم نیست!میدونم باهاش چے ڪار ڪنم تا یاد بگیرہ با آبروے دونفر بازے نڪنہ! با شرم ادامہ داد:😓 _اون حرفم زدم بہ دوست هام یہ درسے دادہ باشم! دستے بہ ریشش ڪشید. _همون ڪہ گفتم زنمہ! با گفتن این حرف رفت،شونہ م رو انداختم بالا،مهم نبود!😕 .... 🌹🍃🌹🍃 @Vajebefaramushshode