پشتِ جملهی " مهمنیستعادتکردم "
قِدِ یھ عمر زور زدن واسه درست شدنِ
شرایط وُ نتیجھ نگرفتن، درد خوابیده .
روزي گفتیم فقط مرگ میتواند ما را از یکدیگر جدا کند ، مرگ دیر کرد ، و ما از یکدیگر جدا شدیم =) .
نمیدونم چرا هیچکس باور نمیکنہ که
تعدادِ دوستای من زیاد نیست، من فقط آدمایِ
زیادی و میشناسم، وگرنھ نه اونا به درد من
میخورن، و نه من بھ دردِ اونا .
دلم میخواد بدونم چطوري دلتون میاد
دلِ کسی و بشکونین که واسهی شما از
خودشم گذشتھ .
یھروزی بالاخره بهت پیام میدم و میگم
چقدر دلم برات تنگ شده و دلم بودنت و
میخواد. بعد میدوني چیکار میکنم ؟
بعدِ اینکه بهت پیام دادم، گوشیم و از
پنجره پرت میکنم بیرون . .
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدي . .
نگفتم گفتنيها را، تو هم هرگز نپرسیدي : )