• V A L A N •
با خودم گفتم: بَه پسر چقد بسوزی به پاش و بسازی ؛ دیدی سالِ گذشته هم دستِ خودتو نگرفتی ببریش ولیعصر ق
زدم بیرون، اما تا ی قطره بارون صورتمو نوازش کرد؛ قلبم طلیسچی شد و فریاد زد :
۶ تیر ۱۴۰۱
• V A L A N •
زدم بیرون، اما تا ی قطره بارون صورتمو نوازش کرد؛ قلبم طلیسچی شد و فریاد زد :
- بارون اومدُ یادم داد تو زورت بیشتره :)!
۶ تیر ۱۴۰۱
• V A L A N •
- بارون اومدُ یادم داد تو زورت بیشتره :)!
یهویی صدا مغزمم شنیدم ك آروم میگه :
۶ تیر ۱۴۰۱
• V A L A N •
یهویی صدا مغزمم شنیدم ك آروم میگه :
- ممکنه هر دفعه اونجوری
ك میخواستی پیش نره !
۶ تیر ۱۴۰۱
۶ تیر ۱۴۰۱
۶ تیر ۱۴۰۱
۶ تیر ۱۴۰۱
• V A L A N •
- هنوز نفهمیدم چرا قلبمو شکستی ؛
اخه آدم مگه خونهیِ خودشو خراب میکنه ?!('
۶ تیر ۱۴۰۱
۷ تیر ۱۴۰۱
۷ تیر ۱۴۰۱
۷ تیر ۱۴۰۱
• V A L A N •
صبح رفته بودم مترو، ایستگاه آزادگان ی فسقلی اومد جلومو گفت :
- خاله میشه دست کنم تو موهات،
آخه من ببعی خیلی دوس دارم :))!
۷ تیر ۱۴۰۱