eitaa logo
گروه تواشیح والعصر
236 دنبال‌کننده
893 عکس
458 ویدیو
17 فایل
🔅 بسم الله الرحمن الرحیم 🔅 #گروه_تواشیح_و_سرود_والعصر 🎼آماده اجرای قطعات #زنده در مساجد ، مدارس ، همایش ها، حسینیه ها و مراسمات مذهبی و... با هماهنگی قبلی 📞هماهنگی: ۰۹۳۵۵۹۱۸۵۴۱ 🌹 آدرس سایت گروه : www.valasrgp.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلـسَّلامُ عَلَیـکَ مُـرَمِلٌ بِالدِماء 🥀 مــانـده روے زمیـن پیکـر تو چـرا؟! اَلـسَّلامُ عَلَـی مَن دَفَنَـهُ اَهـلَ قُـری ای امـام غـریب سیـدالـشهداء 🖤 (ع) ✊ (ع) 🥀 @valasrgp
🔸شهید بابایی در بخشی از خاطرات خوددرمورد تحصیلات خلبانی اش گفته بود:دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود،اما بخاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود،تکلیفم روشن نبود وبه من گواهینامه نمی دادند،تااین که روزی به دفتر مسئول دانشکده،که یک ژنرال آمریکایی بود،احضارشدم.به اتاقش رفتم واحترام گذاشتم.او ازمن خواست که بنشینم.پرونده من در جلوی او،روی میزبود،ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول ویا رد شدنم اظهار نظر میکرد .او پرسش هایی کرد که من پاسخش رادادم.از سوال های ژنرال برمی آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت،زیرا احساس میکردم که رنج دوسال دوری از خانواده وشوق برنامه هایی که برای آینده ام دردل داشتم،همه در یک لحظه درحال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم.درهمین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود.او ضمن احترام ،از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود و با رفتن ژنرال ، من لحظاتی رادر اتاق تنها ماندم.به ساعتم نگاه کردم ،وقت نماز ظهر بود.با خود گفتم:کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم .انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست،همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام شود،او نخواهد آمد.به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟
🔸بالاخره گفتم نمازم را ادامه می دهم ،هرچه خدا بخواهد همان است .سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. 🔸ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معنا داری به من انداخت و گفت:چه میکردی؟ گفتم:عبادت میکردم. گفت :بیشتر توضیح بده.گفتم:در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. 🔸ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت:همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کار هاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم:آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. 🔸 با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضاءکرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت:به شما تبریک میگویم . شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلا از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم . آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دورکعت نماز شکر خواندم. @valasrgp
🎙 🔰 ویژه افراد ۱۳ تا ۱۸ سال 🌺 همراه با جوایز نفیس : 🔻نفر اول : ۱۰.۰۰۰.۰۰۰ ریال 🔻نفر دوم : ۷.۰۰۰.۰۰۰ ریال 🔻نفر سوم : ۵.۰۰۰.۰۰۰ ریال 🔘 علاقه مندان جهت شرکت در مسابقه، نام و نام خانوادگی، سن و شهر خود را به شماره +989038366945 در یکی از پیامرسان های تلگرام، واتساپ یا ایتا ارسال نمایند تا آیین نامه مسابقه برای آنان ارسال گردد. 📌عزیزان چون مجازی برگزار میشه،پیشنهاد میکنم شرکت کنید.
🌹*«جای شهدا خالی»*🌹 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻫﻤﺖ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ‌ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ... 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ.... 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ. ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ، ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟ 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ... ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟ 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ: " ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ " حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید: *ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ... ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ..... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ..... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ... ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ.... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ لباﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ.... ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ.... ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ.... بوی ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ.... ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ.... ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ، ﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ... ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ عطر ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. 🌹 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ. و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم. 🌹 یاد شهید «بابایی» بخیر که طلاهای همسرش را فروخت و به افسران و سربازان متاهل داد و گفت : مایحتاج عمومی گران شده و حقوق شما کفاف خرج زندگی رو نمیده !! 🌹 یاد شهید «رجبی» بخیر که پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت کسی دیگر پرداخت میکند. 🌹 یاد شهید «بابایی» بخیر که یکی از دوستانش تعریف میکرد که : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده و به حمام میبره !! 🌹 یاد شهید «حسین خرازی» بخیر که قمقمه آبش را در حالی که خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت که کامش از تشنگی به هم نچسبه!! 🌹 یاد شهید «مهدی باکری» بخیر که انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر کار میکنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باکریه که صورتشو پوشونده کسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🌹 آره یاد خیلی شهدا به خیر که به ما یاد دادند بدون چشم داشت و تلافی کمک کنیم و اگر کاری میکنیم فقط واسه رضای خدا باشه و هر چیزی رو به دید خودمون تفسیر نکنیم !! 🌹 برای خشنودی شهدا وشفاعت از ما درماندگان یک حمد و ( ٣ صلوات) اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @valasrgp
🌹🌹قال الله تعالی🌹🌹 🔸بدانید که زندگی دنیا بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و رقابت در افزایش اموال است. 🔸همانند بارانی که محصولش کشاورزان را در شگفتی فرو میبرد،سپس خشک میشود به گونه ای که آن را زرد رنگ میبینی ،سپس خس و خاشاک گردد. 🔹زندگانی دنیا جز کالای فریبنده نیست. 🔹سوره ی مبارکه حدید آیه 20🔹 @valasrgp
🖤 جان عالم به فدای دلِ بابایی تو 🖤 بعد از تو ضرب المثل شد دختران بابایی اند ... سالروز شهادت ریحانه الحسین (ع) حضرت رقیه خاتون یاس کبودِ شهر شام بر شما تسلیت باد. @valasrgp
🔷در حسرت زیارت اربعین امسال : «نگارا از عجم مهمان نمیخواهی؟» دلی آشفته و حیران نمیخواهی؟ خدا را شکر..نوکر کم نداری، لیک غلام و نوکر‌ از ایران نمیخواهی؟ برای اینهمه زوارِ دربارت مگر شاها بلا گردان نمیخواهی؟ به خیلِ کاروانِ اربعین امسال سیاهی لشکر و اعوان نمیخواهی؟ برای مرهم زخم دل زینب دو دیده از غمت گریان نمیخواهی؟ به جاده از نجف تا کربلا ، جانا دمِ موکب، مگر دربان نمیخواهی؟ میان کشتی ات گر پر شد از آدم؛ الا ای نوحِ من،حیوان نمیخواهی؟ به پیش پای زینب ، آن زمانی که میاید از سفر ، قربان نمیخواهی؟ خلاصه... اربعین نزدیک و ره بسته... «نگارا از عجم مهمان نمیخواهی؟» 😔😔😔 @valasrgp
🍏راز یک معمای شیرین🍏 🌷توجبهه قسمت تعمیرگاه کار میکردم چون هوای جنوب خیلی گرم بودصبح زود تا ظهر کار میکردیم ظهر هم میرفتیم استراحت. 🌷یه روز ظهر تو هوای گرم یه بسیجی جوانی اومد گفت:اخوی خدا خیرت بده ما عملیات داریم ماشین مارو درست کن برم.😊 گفتم :مرد حسابی الان ظهره خسته م برو فردا صبح بیا🤨 با آرامش گفت:اخوی ما عملیات داریم ازعملیات میمونیم😊 🌷منم صدامو تند کردم گفتم :برادر من از صبح دارم کار میکنم خسته یم نمیتونم خودم یه ماهه لباس دارم هنوز وقت نکرده م بشورم😒 گفت:بیا یه کاری کنیم من لباسای شما رو بشورم شماهم ماشین منو درست کن.😌 🌷منم برای رو کم کنی رفتم هرچی لباس بود مال بچه هارو هم برداشتم گذاشتم جلو تانکر گفتم:بیا بشور ایشون هم آرام و با دقت لباسارو میشست منم برا اینکه لباسارو تموم کنه کار تعمیررو لفت دادم بعد تموم شدن لباسا اومد. 🌷گفت :اخوی ماشین ما درست شد؟ ماشین رو تحویل دادم داشت از محوطه خارج میشد که با مسؤولمون برخورد کرد بعد پیاده شد و روبوسی کردن و هم دیگه رو بغل کردن😍😘 🌷اومدم داخل سنگر به بچه ها گفتم:این آقا از فامیلای حاجی هست حاجی بفهمه پوستمونو میکنه😱 🌷حاجی اومد داخل سفره رو انداختیم داشتیم غذا میخوردیم حاجی فهمید که داریم یه چیزی رو پنهان میکنیم پرسید:چی شده؟🤔 🌷گفتم:حاجی اونی که الان اومده فامیلتون بودن؟ حاجی گفت:چطور نشناختین؟ ایشون مهدی باکری فرمانده لشکر بودن🙂 یه سوال؛ 👈بنظر شما ما شایستگی شهادت را داشتیم یا ایشون؟🌹 ایشون کجا ما کجا؟!!!!!!!!!😵😭 راوی:رضا رمضانی منبع:کتاب خداحافظ سردار شادی روح شهدا صلوات @valasrgp
▫️ قرائت زیارت اربعین، همنوا با رهبر انقلاب 📅 پنجشنبه ۱۷ مهر، ساعت ۱۰‼️ 📲 پخش زنده از شبکه یک و شبکه‌های اجتماعی KHAMENEI.IR
⚡️داستان واقعی📜 شاید خیلیا بدونین،شاید ندونین⚡️ یه روز یه پسر 19ساله...!👱🏻‍♂ که خیلیم پاک بوده...!😊 ساعت دوازده شب...!🕛 با موتور توی تهرانپارس بوده...!🏍 داشته راه خودشو میرفته...!🛣 که یهو میبینه یه ماشین🚘با چند تا پسر...!👤👤👤 دارن دوتا👩🏻👩🏻 دخترو به زور😱😱 سوار ماشین میکنن...! توذهنش فقط یه چیز اومد...!☝️🏻 👈🏻ناموس👉🏻 👈🏻ناموس👉🏻 👈🏻ناموس👉🏻 👌🏻کشورم ایران👌🏻 میاد پایین...!😡😡😡 تنهاست...!👤😶 درگیر میشه...!🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر؟👊🏻🖐🏻💪🏻 توی درگیری دخترا👩🏻👩🏻 سریع فرار میکنن و دور میشن...! میمونه علی و هرزه های شهر...!😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو🔪 صاف میشینه رو شاهرگ گردنش...!😢😢 میوفته زمین...!😔 پسرا در میرن...!🏃🏻‍♂ کوچه خلوت،شاهرگ،تنها،دوازده شب...!😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه...!🕔 پیرهن سفیدش سرخه سرخه..!😣 مگه انسان چقد خون داره؟😔 ریش قشنگش هم سرخه...!🙁 سرخ و خیس...!😒 امّا خدا رحیمه...! یکی علی رو پیدا می کنه و میبره بیمارستان...!🚑 اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه...!😳 تا اینکه بالاخره یکی قبول میکنه و عمل میشه...!😐 زنده میمونه...!☺️ اما فقط دوسال بعد از اون قضیه...! دوسال بازجر، بیمارستان🏥 ،خونه...🏠 ،بیمارستان 🏥، خونه...🏠..! میمونه تا تعریف کنه چه اتفاقی افتاده...😐 میگن یکی از آشناهاش میکِشَتِش کنار...!😏 بش میگه علی آخه به توچه؟ چرا جلو رفتی؟🤔 میدونی چی گفت..؟ گفت: حاجی فکر کردم دختر شماست..!از ناموس شما دفاع کردم...!!😶 🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨 جَوُون پر پر شده مملکتمون...!😇 علی نوزده ساله به هزااااااااار تا آرزو رفت...😔 رفت که تو خواهرم...👈🏻👩🏻👉🏻 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت ...👉🏻 گفت خدااااااا...!🗣🗣 من از این شکایت دارم...!😠 داری جوابشو بدی...!؟😥😥 🌿شادی روحش صلوات🌿 @valasrgp