.
*وقتی پای تلوزیون نسشته بودم و اخبار دادگاه مفسدین اقتصادی رو میدیدم دفاع این متهم طبری خیلی بهم برخورد وقتی میگفت دوستان زیادی دارم که فلان مبلغ و فلان جا را بنامم میزنن دلم گرفت نگاه به دورو برم کردم ببینم من چه رفیقای دارم و اگه نیاز بهشون داشتم چی بنامم میکنن ...*
*جناب طبری من رفیقای دارم که با دستکاری توی شناسنامه چهارده سال رو هجده کردن تا بتونن از کشورشون چطور جلو تانک و توپ و خمپاره و میدان مین دشمن متجاوز دفاع کنن ، همراهشون بودم که چجور تکه تکه شدن و بعضیاشون بی دست و بی پاه قطع نخاع شدن ، همچیشون دادن که با اون میلیارد میلیاد رفیقات نمیتونی یک بندانگشتشون رو درست کنی و فقط عکساشون رو میتونی تو بعضی از خیابونای پایین شهر ببینی چون دیگه تو بالاشهر جاشون شده تبلیغات کت شلوار و مبل و پیتزا و سهمشون شده یک قبر در گوشه کنار شهرها و روستاها که در بهترین نقطه اون محلههاست ، نمیدونم لواسونت کجاست و چرا بعضیای پایتخت نشین آرزوی اونجا رو دارن و بنامت میزنن تو را در منصبی گذاشته بودن که عدل و داد باید پای و دست میگرفتی در مقابل دست و پای که جانبازان دادن و بقول خودت بیست سال در انجا بودی چه کردی نا نجیب که دشمن را از خودت اینقدر خوشحال کردی این بود جواب اون خون رفیقای من ؟ حالا پز رفیقای دزد و اختلاس گرت رو میدی ؟ الهی شکر که همچن رفیقای نداریم و دلمون خوش هست به رفیقای که در دل خاک گلزار شهدا و گوشه گوشه آسایشگاها و کنج خانهها رفیقای دارم که هنوز جان فدای کشورشون میکنن نه رفیقای که مال و اموال و بیت المال برمیدارن و وقتی گرفتار شدن تو و امثال تو با گرفتن رشوه اونارو فراری میدادی ... الهی شکر که ما ازین رفیقا نداریم و رفیقای داریم که دعای خیرشون از اون میلیارد پول رفیقات با ارزشتر هست ...*
🌷🌷🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
همین یک عکس کارنامهی ۷ سالهی حسن روحانی رو نشون میده، دستورات تلفنی...
مثلا حسن روحانی از تو اتاقش زنگ میزنه به وزیر مسکن و بهش میگه قیمت مسکن باید کنترل بشه، خب اینو که همه میدونن وظیفهی اون وزیر هم همینه!
حالا پای رسانهها میاد وسط که از حسن روحانی بابت گوشزد کردن عملکرد وزیر به خودش ازش قهرمان میسازن 😐
@Bisimchimedia
هدایت شده از اُمُّ الفِتنه 🖍....
🔴 با اعلام مقام های عربستانی، مراسم حج امسال برگزار نمی شود
🌸گروه روشنگری فتنه ی اکبر و فتنه های آل سعود در ایتا 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2232811531C50266bc3fd
هدایت شده از عمّارِ ایران
🔻 #ویژه سالگرد روی کارآمدن دولت تدبیر و حسن روحانی در خرداد ۱۳۹۲
✍ با حمایت تمام قد هاشمی، خاتمی، سیدحسنخمینی و تمام سیاسیون اصلاحطلب، اعتدالی، کارگزاران، غرب گرایان و لیبرال ها آمدند
با شعار مذاکره کنیم و دست دوستی به سمت آمریکا دراز کنیم تا تمام مشکلات کشور حل شود!
۷ سال گذشته است
خروجی آنهمه مذاکره و عکسهای یادگاری با جلّادان غربی شده:
دلار ۱۸۰۰۰ تومانی، تحریمهای بیشتر، شهادت حاج قاسم توسط آمریکایی های جنایتکار
در سال پایانی دولتی هستیم که تمام حرفش در یک جمله خلاصه میشود:
ما نمیتوانیم...
و به قول محسن هاشمی:
۳۲ سال است کشور در دست تفکر ماست👇
قضاوت کنیم:
آیا انقلاب مشکل دارد یا ۳۲ سال انتخاب تفکر غربگرایانه اصلاحطلب-کارگزاران-اعتدال
که میگویند: #ما_نمیتوانیم!!!
⭕️ به لاریجانیها انتقاد میکنه،بهش حمله میشه
به احمدینژاد انتقاد میکنه،بهش حمله میشه
به آمریکا تک رسانهای میزنه،بهش حمله میشه
به روحانی ایراد علمی میگیره،میکشنش دادگاه
میگه چرا با اسرائیلیا مذاکره کردید،میکشنش دادگاه
به وزیر اطلاعات انتقاد میکنه،میبرنش زندان
خنده داره
#حسن_عباسی
👤 Amin Mosavi 2
@TWTenghelabi
⭕️ چند ضربه سنگینی که در زمان دولت #هاشمی و مدیریت برادرش در رسانه بر فرهنگ کشور وارد شد و هنوز مقابله با ان سخت است
1ممانعت از زاد و ولد
2 تخریب فرهنگ ازدواج ساده و بهنگام
3اشتغال بی حد زنان
4از بین بردن اموزش فنی و ترویج مدرک گرایی بی فایده
5حمایت از بیحجابی بعنوان حقوق زن
☀️@velayateaftab
وصل خوبان:
#حاج_قاسم
#خاطره_ناب
💢حاج قاسم...
مهندس پرواز ✈️
🔰قسمت اول:
🔶خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکیشان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم میشناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت "امیر" شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جاگرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰ ، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور میگرفتیم. اگر اجازه میداد اوج می گرفتیم. و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می شدیم. گاهی هم که اجازه نمی دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود میآمدیم و بار هواپیما چک می شد و دوباره بلند میشدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی گرفتیم از همان مسیربه تهران بر می گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من میخواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم:" با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخهای هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می دهم." به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می زنیم!
🔹ادامه...
☀️@velayateafta
#حاج_قاسم
#خاطره_ناب
💢حاج قاسم...
مهندس پرواز✈️
🔰قسمت دوم:
🔶من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می سوخت و بار هواپیما سبک تر می شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به اینها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم.
از زمین تا آسمان تغییر کرد. و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت "جت وی" که خرطومی را به هواپیما می چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می گرفتم می گفتند صبر کنید...
بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این "در" تحت هیچ شرایطی باز نمی شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم.
☀️
@velayateafta
#حاج_قاسم
#خاطره_ناب
💢حاج قاسم...
مهندس پرواز✈️
🔰قسمت سوم:
🔶از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت
ون، به سمت ما می آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین ها پیاده شدند و پله ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم.
سه چهار نفرشان که دوربین های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافر ها زوم می کردند.رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره ی مسافران پرواز را اسکن می کردند و با چهرهای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی ها دست از پا درازتر رفتند و عراقیها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در "کارگو" را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می کردم؟! این را که دیگر نمی شد قایم یا استتارکرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چارهای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن... سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می زد. حس میکردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمیدانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم...
🔶روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که بامن کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم...
قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدل افتخار گردنت می انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو میرسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم...
تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه ی گونه هاش پایین افتاد.
♦️راوی کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان.
☀️@velayateaftab