🌹 ﷽🌹در محضر نهج البلاغه
📜 نامه به سلمان فارسی، قبل از ایام خلافت
🔹روش برخورد با دنيا
♦️پس از ياد خدا و درود! دنيای حرام چونان مار است، كه پوستی نرم، و زهری كشنده دارد، پس از جاذبه های فريبنده آن روی گردان، زيرا زمان كوتاهی در آن خواهی ماند، و اندوه آن را از سر بيرون كن، زيرا كه يقين به جدایی آن، و دگرگونی حالات آن را داری، و آنگاه كه به دنيا خو گرفته ای بيشتر بترس، زيرا كه دنياپرست تا به خوشگذرانی در دنيا اطمينان كرد او را به تلخ كامی كشاند، و هرگاه كه به دنيا انس گرفت و آسوده شد، ناگاه به وحشت دچار می گردد.
📜 نهج البلاغه، @valyamr_pirbakran
به گزارش خبرگزاری بسیج پیربکران جلسه حجاب و عفاف روز دوشنبه ۱۶ تیرماه ۹۹ساعت ۱۱ دردفتر امامجمعه پیربکرا ن به ریاست امام جمعه پیربکران و فرمانده حوزه شهید بهشتی جناب سروان حسن پور و فرمانده حوزه کوثر سرکار خانم رحیمی و مسئول ستاد امر به معروف جناب آقای طیاری و اعضاء دیگر تشکیل شد قرار شد برنامه ها در هفته حجاب عفاف انجام شود دفتر امام جمعه پیربکران حوزه بسیح شهید بهشتی حوزه بسیج کوثر خواهران روابط عمومی حوزه شهید بهشتی پیربکران ناحیه شهرستان فلاوجان خبرگزاری بسیج پیربکران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_تلخ 🎭
🎥 کنایه مهران مدیری به آرایش فراوان و استخدام منشی
@valyamr_pirbakran
سَعی کُنید
عآشقباشید...
عاشقِ خدمت کردن
منتظر نباشیدکه کسی به
شما بگوید
خداقوت
یا کسی ازشما تشکرکند..
ویا کسی قَدرِ کار وتلاش و
مشقتی را که کشیده اید بداند!!!
کاربرایخدا انجامبده
"شهیدحسین معزغلامی"
#اخلاص
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
@valyamr_pirbakran
+به قول حاج حسین یڪتا:
دنیا دنیای تیپ زدنهـ ♥️!
فقط مهم اینه که #کی
#برای_کی تیپ میزنه‼️
شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋
ابجۍ گلم ، برادری ڪه واسه امام حسین اشڪ میریزی🙋♂ ،
خواهری ڪه نمیزاری چادرت از سرت بیوفته و ارثیه حضرت زهرارو تو این جنگ از سرت بڪشن🙋♀
[دمت گرم✋]
اما فقط یه چیزۍ☝️🏼
+اقا پسر الگوت بود حضرت علۍ(ع)
#حواست هست ؟🤔
همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد🍃
مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️
پس این چت📲 ڪردنا و... چۍ میگه😔✋🏼
+دخترخانوم وارث ارثیه حضرت زهرا(س)
شما چیۍ🙂❓
#حواست هست❓🤔
خود حضرت فاطمہ جلوی یہ مرد ڪور حجابشو رعایت مۍڪرد🙂؛
چشمات قشنگه💕 ،صورتت زیباعه💛 ، میدونم همه ی اینارو. .
ولی قرار نبود زیباییاتو بزاری برای هرڪسۍ😒
پس این پروفایل و اینا چۍ میگہ❓
جایی ڪه با چندتا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش😔
_قرار بود #یار باشیم💪 . . .
_قرار بود #منتظر باشیم🧡 . . .
_قرار بود راه #شهدارو ادامه بدیم🐾. . .
_قرار بود برای #رفیق شهیدمون مرام بزاریم🍃 . . .
ولۍ قرار نبود به مجازی #باخت بدیم 😏 . . .
اومدیم تو صحنه ۍ جنگ دشمن تا #مقاومت ڪنیم ،گفتیم جنگ نرمهـ
ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیدم😅🤯
#یادته_باشه👇
«وَما هٰذِهِ الحَياةُ الدُّنيا إِلّا لَهوٌ وَلَعِبٌ وَ
إِنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوانُ لَو كانوا يَعلَمون»
این زندگی دنیا🌏
چیزی جز سرگرمی و بازی نیست💫؛
و زندگی واقعی سرای آخرت است♥️،
اگر میدانستند. . .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
═══✼🍃🌹🍃✼══
@valyamr_pirbakran
⛔️ فاصله اجتماعی را رعایت کنید!
❗️از آدم مشکوک به کرونا ۲ متر؛
❗️از آدم دروغگو ۱۰ متر
❗️از آدم ریاکار ۱۰۰ متر
❗️از آدم متعصب ۱۰۰۰ متر
❗️از آدم حسود ۱۰/۰۰۰متر
❗️از آدم جاهل و خرافاتی همیشه
🔑فاصله را رعایت کنید تا جسم و روان تان از هر آفتی مصون باشد. @valyamr_pirbakran
#حرف_حساب✨
ٱز عـٱرفـئ پرسیـدنـد :
« چه شـٓد به ٱین مَقـٱم رسیـدئ ...؟! »
.
.
گفـت :« سَـٓر رٱه دلم نشستَـٓم ؤ مرٱقب قَلبـٓم بـؤدم ؤ نگـذٱشتَم که هَـر کَسـئ به قَلبَـم وٱرد ؤ ٱز آن خـٱرج شَـٓؤد ... .»🌱
@valyamr_pirbakran
💕 امیرالمؤمنین علیه السلام:
🍃خوردن گردو
🔹در گرمای شدید (تابستان)، باعث شدت گرما در بدن میشود و زخمها و ترکهای بدن را تحریک میکند؛
🔹ولی در زمستان کلیهها را گرم و سردی را دفع میکند.
🔸أَکْلُ الْجَوْزِ فِی شِدَّهِ الْحَرِّ یُهَیِّجُ الْحَرَّ فِی الْجَوْفِ وَ یُهَیِّجُ الْقُرُوحَ عَلَی الْجَسَدِ وَ أَکْلُهُ فِی الشِّتَاءِ یُسَخِّنُ الْکُلْیَتَیْنِ وَ یَدْفَعُ الْبَرْدَ
📚کافی، ج۶، ص۳۴۰
🌙🔴🌎شخص اول مملکت چی گفت
شخص دوم چی جواب داد‼️
🔻گفت به مذاکره خوشبین نیستم
🔺گفتند باید واقعبین بود.
🔻گفت کشور را معطل مذاکره نکنید
🔺گفتند در انزوا نمیتوان به توسعه رسید.
🔻گفت زیر دستکش مخملی دست چدنی دارند
🔺گفتند اوباما انسان مؤدبی است.
🔻گفت باید قوی شویم و این زبانی است که دنیا میفهمد
🔺گفتند ما خودمان زبان دنیا را بلدیم
🔻گفت به ظرفیتهای داخلی توجه کنید اقتصاد مقاومتی تنها راه نجات ماست
🔺گفتند توانمندی ما در حد آفتابه و آبگوشت بزپاش است!
🔻گفت، گامها را متوازن تعریف کنید و تا آنها اقدام جدید نکردهاند، تعهدات را ادامه ندهید
🔺گفتند نمیشود!
🔻گفت خرِشان که از پل بگذرد، به ریشِتان میخندند
🔺گفتند امضای کری تضمین است.
🔻گفت قدم زدن با شیطان کار اشتباهی بود
🔺گفتند برای تضمین منافع ملت با هر کسی مذاکره میکنیم.
🔻گفت اگر برجام را پاره کنند ما آتش میزنیم
🔺گفتند مگر معاهدات بینالمللی جای منقلبازی است؟!
🔻گفت به اروپا دل نبندید که سگ زرد برادر شغال است
🔺گفتند با اروپا آمریکا را منزوی میکنیم!
♦️ گفتنیها را گفت و نشنیدند و سرشان که به سنگ خورد، گفتند #برجام تصمیم نظام بوده و بدون اذن ایشان هیچ اقدامی انجام ندادهایم!
@valyamr_pirbakran
💠ماجرای تکاندهنده از شهیدی که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره‼️
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت😳
تک فرزند خانواده هم بود😍
زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇
مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️
اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇
فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست.
گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱
بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰
پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇
قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔
اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓
زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲
گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊
عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭
جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓
وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔
گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳
مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭
💔شادی وروح شهدا صلوات💔
✍راوی: محمد احمدیان از بچه های تفحص
🌷🌷🌷🌷🌷
@valyamr_pirbakran
بر اساس خاطره ای حقیقی از خادم حضرت_رضاعلیه السلام .....
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روی ضریح دستی بر سینه نهادم و به رخصتی بر مرخصی از حضرت ، به گامهایی کوتاه ، حرم را ترک کردم
به استراحتگاه خادمین که می آمدیم ، هرشب میهمان احسان و کرامت علی بن موسی الرضا بودیم و ظرف غذایمان آماده روی میز بود
از روزی که همای سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد داشتم جز لقمه نانی به تبرک ، از سفره ی حضرت برندارم و غذای سفره خانه را هر شب به نیابت از امام رئوف بر زائری هدیه نمایم
لباس خدمتم به صد آداب از تن در میآوردم و به سلام و صلواتی کنار مینهادم ، ظرف غذا را در دست میگرفتم و میان رواق، به راه می افتادم
بیشتر شبها لقمه ی حضرت یا نصیب پیرزنی میشد که عصا زنان دنبال غذای تبرکی بود ، یا پدری که کودکی بیمار، روی صندلی چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرکت میداد...
آن شب ظرف غذا محکمتر از همیشه در دستانم جا خوش کرده بود و از کنار هر پیرزن و یا بیماری که رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش زنم
مات از بُخلِ خویش ، حدیث نفس میکردم و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده دلم را که دریایش قطره گشته...
همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم که ناگاه در مقابل پدری به همراه پسرک خردسالش، میخکوب شدم...
مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و کودکش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود که یقین کردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه کج کنم، اما چه کنم که قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود...
دل یک دله کردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ی حضرت است... از طرف آقا علی بن موسی الرضا هدیه به شما...
حرفم هنوز تمام نشده بود که پسرک چشمانش برقی زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت کوچکش را روبه ایوان طلای حضرت چرخاند و به همان لحن کودکانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید...
آنگاه در ظرف را باز کرد و به خوشحالی ادامه داد: بابا قاشق هم برایم گذاشته اند...
پدر که صورتش غرق اشک شده بود ، آرام پرسید:
_چگونه محبتتان را جبران کنم؟
هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و به کلماتی در هم ریخته پاسخش دادم:
_ من کاره ای نبودم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما
مرد که حال کنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ی رواق غذایش را نوش جان کند، راویِ ماجرایش شد:
- میخواستم برای زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میکشد ، طاقت کودکانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهی گرفت
پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولی همسرم اصرار داشت که باید برای خداحافظی پسرمان هم بیاید
هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخی میداد؛
تا اینکه مادرش آمد ، کنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینی عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانی هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستی از خودِ امام بخواه...
خلاصه به اوقاتی تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدیم...
زیارت خواندنم طولانی شده بود و پسرم این پا آن پا میکرد، ولی من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم
سرِ نماز بودم که مرتب کودکم ، گوشه ی کتم را میکشید و میگفت بابا دیگر خیلی گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟
آنقدر جملاتش مکرّر شد که کلافه نماز را سلام دادم و به عتابی گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستی از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوی ضریح اشاره کردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود
و سر نمازِ بعدی که ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام کرد و زیر لب زمزمه کرد: آقا واقعا گرسنه ام... دروغ نمیگویم...
آنقدر مظلومانه به امام درددل کرد که هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک کردم؛ هنوز چند قدمی نیامده بودیم که شما با ظرف غذایی از راه رسیدی...
و حال من هم کنار پدر نشسته بودم و بر راءفت امام رئوف اشک میریختم که پسر غذایش را تمام کرد و رو به حضرت باز به همان لحن کودکانه گفت
آقا ممنون...سیر شدم...
@valyamr_pirbakran
هدایت شده از خبرگزاری بسیج پیربکران شهرستان فلاورجان
🔻 هشام الهاشمی که بود⁉️
تروری که واکنش گسترده عراقیها را به دنبال داشت
🔹 "هشام الهاشمی" یکی از مشهورترین کارشناسان و تحلیلگران امنیتی و استراتژیک عراق که اشراف کمکنظیری بر حوزه تروریسم و به ویژه گروه تروریستی داعش داشت، دوشنبه شب در برابر خانه خود توسط افراد مسلح ناشناس کشته شد! ترور وی، واکنش گسترده طیفای مختلف جامعه عراق را به دنبال داشت و میتواند زمینهای برای تحولات امنیتی در آینده نزدیک باشد.
🔹 قاطبه گروههای حشدالشعبی، روابط نزدیکی با هشام الهاشمی داشتند. "مهند العقابی" مدیر روابط عمومی حشد الشعبی، "محمد شیاع السودانی" از سیاسیون سرشناس نزدیک به محور مقاومت، "احمد الاسدی" سخنگوی رسمی ائتلاف فتح، "ریان الکلدانی" برجستهترین فرمانده مسیحی حشد الشعبی و... از چهرههای سرشناس محور مقاومت بودند که با ارائه اسناد و توضیحات مختلف، روابط حسنه میان قاطبه نیروهای حشد الشعبی و هشام الهاشمی را متذکر شده و نسبت به ترور وی ابراز تأسف کردند.
🔹 اما در این میان گروهی تلاش داشتند تا بدون ارائه هیچ سندی، گروههای مقاومت ملی عراق را به ارتکاب این ترور متهم سازند.
هدایت شده از خبرگزاری بسیج پیربکران شهرستان فلاورجان
○وگفت...
زیر تمام این کــلاه ها #سـری بوده که به #ایـران می اندیشیده است.
○برای استقرار این نظام و ماندنش حــدود ۲۱۹ هزار #شهید دادهایم...💔
○یعنی برای هر صندلی ۷۳ شهید !
و به تعبيری ديگر برای هر صندلی يك #كربلا بر پا شده است...
#اللـهم_الحقـنی_بالشهـدا
@basijnews_pirbakran