فردید:
این "میستر اگوست" - که پیر مغان بنده تعبیر می کنم - معمولا ما تصور می کنیم که در حافظ یعنی مرشد، اینطور نیست، مسلما پیر مغان در لسان الغیب تا آنجا که بنده دقت کرده ام همان "وجود" است. "وجود کل" را فلاسفه بنام "عقل اول" خوانده اند، در تصوف تعبیر به "وجود" شده است به تفسیر و توضیحی که در "مصباح الانس" آمده است، یعنی "ظهور بطون"، یعنی مرتبه ربوبیت، یعنی حق، البته نه حقیقت الحقایق یعنی "بطون ظهور"، بلکه به معنی ظهور بطون. آیا انسان چه نسبتی دارد با ظهور بطون؟ این خود نکته ای باریک و اساسی است. پیر مغان چنین گفت، چنان گفت، گاهی هم اشاره شده است به کلام الله، مبداء کلام الهی و از اینکه خدا با انسان به سخن گفتن آمده است، غالبا پیر مغان در حافظ معنایش این است. در موقعی که بنده بازگشتم و ابیاتی بدین مناسبت خواندم در باب پیر مغان این را توضیح می کنم، هم انسان است پیر مغان، هم نیست، درست مانند "وجود".
فردید:
در باب اینکه عرض کردم آنچه امروز بنام عرفان خوانده می شود دو قسم اساسی تقسیم می شود، یک قسم عرفان و تصوف همان عرفان و تصوف و حکمت اشراق یونانی است که در تعریف آن التزام وحی ماخوذ نیست، البته با کشف و شهود می خواهند که حقایق را کشف کنند، غالبا هم بیشتر کشف و شهود غرض است، بیشتر می پردازند به بحث فلسفی، از افلاطون تا افلوطین – پلوتینیوس یونانی – پلوتینیوس و فرفوریوس که تصریح دارند به اینکه ملتزم وحی نیستند. عباراتی است عربی که ما مباشران حکما به وحی انبیاء نیاز نداریم، عبارت از کسانی مانند فرفوریوس و افلوطین است و حکمت اشراق یونانی که ملتزم وحی نیست، در قرون وسطی و اسلام است که التزام وحی هم اخذ می شود در این نوع از حکمت بنام تصوف. حالا این تصوف که ملتزم وحی باشد – جان کلام در اینجاست بنظر بنده - تصوف ظاهرا با این که ملتزم وحی است ولی حقا و باطنا نیست چون که متافیزیک است نمونه آن مقامات العارفین بوعلی سیناست، قسمت آخر اشارات و تنبیهات که این میستیک است، ظاهرا عرفان است و مخالفتی هم با وحی در آن نیست ولی بالذات حکمت اشراق است، یونانی است، متافیزیک است، البته این متافیزیک هنوز خودبنیادانه نیست، بنیاد اندیش است ولی نه خودبنیاداندیش که حوالت تاریخی جدید است
فردید:
بنده حکمت معنوی اصیل را با حکمت اشراق متافیزیک و متافیزیک یونانی فرق می گذارم و تعبیر می کنم حکمت اصیل را به "حکمت انسی" یا "استیناسی". شاید بتوان گفت که توجه به این مساله نشان می دهد که چه فرقی است میان حکمت معنوی اصیل با فلسفه های عرفانی و حکمت اشراقی.
فردید:
انسان در نظر اهل انس یعنی گنوستیک ها وقتی می تواند انس به حق و حقیقت پیدا کند که قبلا از "سبحه جلال حق" از "حجاب حق" حالی برای او دست بدهد بنام "هیبت"، این مبنای تصوف اصیل است در تمام کتب تصوف. حال این سبحه جلال چیست؟ عدم چیست؟ عدمی که آینه هستی است چیست؟ عین ثابت اشیاء است که خود ما هستیم و نیستیم:
آینه هستی چه باشد نیستی نیستی بگزین گر ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود مالداران بر فقیر آرند جود
عم آئینه هستی است مطلق درو پیداست عکس تابش حق
همه ما "اعدام"یم، همه ما اعدام اضافی هستیم، همه ما سبحات جلال هستیم، در مقابل این حال خاصی است که هیدگر بنام Angst (1)می خواند درست مانند تصوف اسلامی یعنی حمکت استیناسی اسلامی که انسان در آناتی که انس به حق و حقیقت، انس به وجود پیدا می کند، انس به جمال حق در مقابل جلال حق، انس به لطف حق در مقابل قهر حق. این مساله برای بنده بسیار اساسی است، باز هم تکرار کنم، ملاحظه بفرمائید می توان یکی از خصوصیات میستیک متافیزیک – عرفان مابعد الطبیعه - را در عدم توجه به همین "عدم" دانست، به این نیستی(2) که آینه جلال حق است، حجاب حق است، حجاب وجود است(3) و بدین اعتبار وجود محدود، وجود متعین است. وجود بدین معنی ذات غیبی حق نیست، بطون ظهور حق نیست، ظهور حق است، متعین ثانی است، فیض مقدس است نه فیض اقدس، در باب تعین اول، تعین ثانی، مرتبه لاتعین، مساله ماهیات و اعیان ثابت و وجود، بنده همواره منتظر بوده ام که وقت آن فرابرسد که تفصیل بدهم. یکی از خصوصیات عرفان متداول هیچ و پوچ انگاشتن "عدم" و حجاب حق است و تفسیر "سبحات جلال" به "وجود" تا به متاخرین قائل به اصالت وجود. در اصالت وجود به معنی "متافیزیک متاخرین دوره اسلام" و همچنین بلحاظی دیگر میستیک متافیزیک برگسون، عدم به هیچ وجه مطرح نیست. حتی ماهیت که قبلا حد وجود می گرفتند صرف اعتباری است، آنچه هست وجود است و مراحل وجود به عنوان "نور مشکک". پیداست در همچنین متافیزیکی دیگر جای "هیبت" به نظر بنده برای آدمی در مقابل "سبحه جلال" به زحمت باقی می ماند.
فلسفی مر دیو را منکر شود در هماندم سخره دیوی بود
از خصوصیات حکمت استیناسی یک نوع اثنینیت میان هستی و نیستی است. عدم راز است، عدم حجاب حق است، عدم مسنلزم تعین ثانی است و بدون هیبت در برابر نیستی، بدون اینکه عدم متعلَق علم ما قرار بگیرد حتی متعلق علم حصولی ما، حضور انسان فراروی وجود ممکن نیست.
بنده این مساله را بطور اجمال برای شما طرح کردم، طوری نیست که یک دفعه برای بنده انکشافی حاصل شده باشد، عمری است در این مطالب گذرانده ام، بیش از سی سال است که جستجو می کردم که در پهنه های فلسفی کدام صحیح است، کدام درست است؟. مساله میستیک، مساله عرفان، مساله تصوف، سالهاست که مبتلابه فکر بنده بوده است، وقتی بود که بنده واقعا کتابهای فلسفه های حیویت را می خواندم، برگسون را یک وقتی تمام آثارش را مطالعه کرده بودم، کوشش بنده این بود که سردربیاورم از مسائل همچنین تاحدی – البته به معنی متداول ولی برای خودم تا حدی نبوده است – فلسفه اسلام تا اسفار چهارگانه، چهار سفر عقلی و حصولی صدرالدین شیرازی برای حصول بعدی موضوع. کسی که مدد بسزائی به بنده رسانیده باید عرض کنم که هیدگر بود. تنها هیدگر است که بنظر بنده واقعا مساله حکمت استیناسی را بطرز بسیار عمیقی مطرح کرده است. این حوالت، حوالت هیدگر است و از آنجا گذشت از مابعدالطبیعه. اینطور نیست که بنده همینطور یکدفعه کتابش ر اباز کرده باشم و مدافع هیدگر شده باشم چنانکه رسم است امروز. کافیست انسان کتابی از فلان فیلسوف بخواند و بعد خود مدافع این فلسفه است! با جستجو به هیدگر رسیدم حالا کی و کجا؟ بازمی گردم به این مطلب، فقط اشاره ای می کنم و می گذرم. سالها می گذرد شاید سی سال است در وقتی که بنده فلسفه های حیویت را مطالعه می کردم، برگسون را مطالعه می کردم و خب می دیدم راضی نمی کند بنده را، خیلی می کوشیدم که مقایسه کنم برگسون را و فلسفه های حیویت را با "حکمت معنوی" به اصطلاح امروز بنده، میدیدم یک جائیش می لنگد، خلاصه به هیچوجه رضایت خاطر پیدا نکردم، اشاره ای می کنم و رد می شوم، کتابی از هیدگر – مابعدالطبیعه چیست – بدست بنده افتاد در همان موقع و وقتی که این کتاب را خواندم رسیدم به وصف مراحلی که انسان می رسد تا به "هیبت". در ابتدا وصفی که هیدگر کرده است در باب باصطلاح فرانسه"....."،به آلمانی Langweil، یعنی ملالت خاطر بنده همان موقع یکدفعه ذهنم رفت به این یک بیت حافظ :
دلم ملال گرفت از جهان و هر چه در اوست درون خاطر ما کس نگنجد الا دوست
این ملالت خاطر بود که واقعا به من حرفی زد. البته بعد که تتبع کردم دیدم این مساله ملالت خاطر اولین حال اصیلی است که بتدریج اگر انسان سیر کرد می رسد به هیبت.
کسی که ابتدا مطرح کرده است در تفکر جدید کیرکه گور است. تنها کسی که خواسته است بنظر بنده در دوره جدید از تصوف و عرفان و میستیک به معنی متداول - حوالتش چنین آمده است - سیری پیدا کند به "la gnose"، به حکمت انسی و استیناسی، کیرکه گور است. سورن کیرکه گور دانمارکی، بدون اینکه هنوز بتواند و این حوالت آمده باشد برای کیرکه گور که از مرتبه باصطلاح حکمای استیناسی – عجالتا بگویم – وجدا راهی از بیان مطالب به وجود معنوی پیدا کرده باشد، یعنی تصوف در مقابل فلسفه یا عرفان فلسفی و متافیزیک مانند مثلا عرفانی که در متافیزیک صدرالدین از آن دفاع می شود.
فردید:
آن کسی که اهل وجد است در سماع است برای اینکه از خود فنا پیدا کند و یافت معنوی پیدا کند، ولی تا آنجا که در وجد است – و در وجد هم "خود" را فرا روی حق می بیند - باز هم یافتش، یافت موهوم است یعنی وجودش وجود وجدانی است، یافتش یافت وجدانی است. تا به Erlebnis، یافت، یافت مبتنی بر وجدان حیاتی و به زیست دریافتن است. این عبارت از یافت موهوم است و هر یافت موهوم حظ نفس در آن است و این عبارت از یافت موهوم است.
فردید:
تا به وقتی که انسان تن آسان است و جویای حظ نفس است علمش و یافتش موهوم است، مفهومی است نه معنوی. فقط در دقایق و آناتی که است که انسان ....تا وقتی که انسان فنای از هرگونه ادراک موهوم پیدا نکند، راهی به حق ندارد – به معنی حضوری و اصیل لفظ – نسبت بی واسطه تفصیلی یعنی حضور حقیقی برای او نمی تواند که دست بدهد، اما این یافت معنوی پیداست ابتدا شروع می شود با احوالی که یکی عرض کردم که ملالت خاطر است بتدریج، تا وقتی که ممکن است برای انسان در مقابل سبحه جلال حق یعنی "عدم" حالی دست بدهد بنام "هیبت"، و با این هیبت است که انسی برای انسان پیدا می آید، {یعنی}تحقق حقیقت در یک ترادیسیون، در یک فرادهش برای آدمی که بارها بنده یادآور شدم. خب مسله چون برای بنده مهم است باید محول کنم به وقت خودش. "حقیقت" به آن معنی که مثلا در گفته علی ابن ابی طالب آمده است، "کشف سبحات جلال من غیر اشاره". "اشاره" بعدا توضیح خواهم کرد، یعنی بدون اشاره عقلی یا حسی که مربوط به وجدان است و یافت موهوم. حقیقت عبارت از کشف سبحات جلال بدون اشاره است. این سبحات جلال کی و چگونه کشف می شود برای انسان؟: "باید کشف شود با حال خاصی که هیبت باشد".
فردید:
بنظر بنده امروز کار هیدگر رسوخ در حکمت معنوی است به سهم خودش در غرب که البته پشت سر او غیر از پشت سر حکمای معنوی اسلام است. او از متافیزیک خوبنیادانه است که به معنا و معنویت می خواهد قدم بگذارد یا اقلا بیان کند با فلسفه - در هیدگر سابق نه لاحق - که متافیزیک چیست. حال آنکه در حکمت اسلام تخته پرش آنها غیر از متافیزیک خودبنیادانه بوده است، یا متافیزیک بنیاداندیش بوده است و یا شریعت و یا تصوف غیر حقیقی و افتاده در مقامات و تشبه به فرشته و حیوان اعم از اینکه فرشته ملک باشد یا شیطان بدان معنائی که در زمان حافظ با آن مخالفت می کنند:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
صوفی صافی که گناه نمی کند اگر باده به اندازه نخورد عاصی است، طاغی است، متشبه به فرشته است یعنی شیطان(1)، و بنظر بنده و چنانکه هیدگر در چند جا توضیح می کند حوالت امروزی بیش از هر چیز همین است، باده باندازه نخوردن، باده غرور نوشیدن، باده عصیان و تشبه به شیطان.
پن:
1 – در متن "فرشته است یعنی شیطان" آمده ولی بنظر نگارنده باید "فرشته است یا شیطان" بوده باشد. یعنی فردید شعر حافظ ر اینطور معنی می کند که صوفی باید به اندازه باده بخورد، اگر کمتر از اندازه باده بخورد تشبه به فرشته است و غرور در کار می آید و اگر بیشتر از اندازه باده بنوشد کارش مثل شیطان به عصیان می کشد.
فردید:
تا آنجائی که ما گذشته و حال و آینده داریم، نیست انگاریم و حتی متشبه به شیطان و دروغ زده. بنده همگان را باز به پس فردا می سپارم، پس فردائی که شاید فرصت پیدا کنم که بعد توضیح کنم که مرادم چیست. بهرحال پس فردای همه ما عبارت از سبحه جلال است، عدم است، مرگ است و مرگ آگاهی و ترس آگاهی و از آنجا مرگ آگاهی و از آنجا در آناتی انس به حق و حقیقت، به "وجود".
فردید:
یک حقیقت است که در صدر تاریخ جدید تحقق پیدا کرده، این حقیقت تحقق پیدا کرده با سیاست، با هنر، با فلسفه، با متافیزیک که فلسفه غرب همان متافیزیک است. یک پرسشی است که از وجود کرده، جواب داده، حالا سخن از وجود گفتن هر جوری هست، هنرمند یک جور جواب می دهد، فیلسوف یک جور، اهل متافیزیک یک جور، سیاستمدار یک جور جواب می دهد، دیندار هم یک جور جواب میدهد، این چهار تا که حقیقت با آن تحقق پیدا می کند هر چهار تا حقیقت خودبنیادانه ممسوخ است.
با "علم"، حقیقت تحقق پیدا نمی کند. علم از حقیقتی که در صدر تاریخ جدید تحقق پیدا کرده بهره می جوید، حقیقت ریاضی حقیقت حصول است.
پس شما دو حقیقت دارید یک حقیقت حصولی و یک حقیقت حضوری است. با هنر نحوی از تحقق حقیقت حضوری و با سیاست اصیل نحوی از تحقق حقیقت حضوری است، با عمل، با سیاستی که تاریخ از آن بوجود آمده باشد، با یک فیلسوف هم که این حقایق تحقق پیدا می کند، این حقایق حقایق نیست انگارانه خودبنیادانه هستند(1). هنر در عصر حاضر دیگر تحقق پیدا نمی کند، حتی سیاست هم کارش تمام است، فلسفه هم کارش تمام است، آنچه باقی مانده واقعیت این حقایق است. یعنی بشر امروز بیشتر رفته به علم حصولی.
علم حضوری تاریخی است(2)، یک علم حضوری که تحقق پیدا کرده در صدر تاریخ جدید با دکارت است، با این حضور {دکارت} نسبت بی واسطه ای پیدا کرده با اسمش، من این اسم را می گویم اسم خودبنیادانه، اسم نیست انگارانه، که امروز کارش تمام است. پس ذات این هنر در این است ....امر مقدس را برده .......(3)خیلی که جلو برویم من اسمش را گذاشتم حقیقت بی واسطه ای نسبت به وجود، نسبت به خدا، اما این علم بی واسطه ای که نسبت به وجود و خدا پیدا کرده این علم بی واسطه ذاتش در فجور است.
هنرمند اهل الهام است، بهش الهام می شود ولی چه بهش الهام می شود؟ یک وقت است که {قرآن} می گوید: "والنفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها"(4) {الهام جدید} الهام فجور است، هر نوع طریقه که حقیقت تحقق پیدا کند.
الهام دو نوع است فجور آمیز و تقوی آمیز، الهام جدید فجور است، فجور تمام شده است دیگر، این هنر غرب خوشبختانه در بحران است، سیاست، فلسفه و متافیزیک در بحران است. دیگر نمی تواند متافیزیک برگردد، نتیجه اش چرا، که علم و صنعت است. این علم و صنعت که هست خیر و برکت درش نیست هر چه هست شر است. درست می گویم یا نه؟ آیا علم جدید که به صنعت ختم می شود بیشتر خیر است یا شر؟ شر است. آیا سیاستهای امروز خیر است یا شر؟ بگوئید از نظر متافیزیک و شعر خیر است یا شر؟ .....
فردید:
اما پس فردا، من به ما گفتم شما زمان را خطی نکشید ببریدش الی غیرالنهایه، هر دوره ای از تاریخ محدود است{و}یک زمانی دارد و ما تابعش هستیم، یک زمان طولیست یک زمان عرضی، زمان را عرضی نگیرید، یعنی هندی زمانی داشت زمانش رفت، یونانی آمد زمانش رفت، قرون وسطی آمد زمانش رفت، و دوره جدید با زمانش آمد، پس فردا یعنی این زمان برود زمان دیگری بیاید، پس فردا به این معنی که این هنر برود هنر دیگری بیاید، این فلسفه گور ش را گم کند و حتی این متافیزیک، {وقتی}گورش را گم کرد رفت، باقی می ماند علم و صنعت، وقتی این مبنی(6) رفت علم را می توان به سرعت پیش بینی کرد طوری دیگر خوهد بود چون نسبت انسان طور دیگری می شود با عالم و آدم با مبدا عالم و آدم، و این تغییر نسبت قریب الوقوع است. هیچ چیز نمی تواند جلویش را بگیرد و بارها گفتم نسل جوان نوعا وضع موجود را نمی خواهد، حالا بعضی می آیند دفاع از بورژوازی ممسوخ آخرالزمان می کنند، اینها اقلیت هستند، دولت ها هستند که نمی گذارند جوانها انقلاب کنند.
فردید:
"همین آقا که اشاره بهش کردم – هرچه می خواهد به من بگوید – جوان است امیدوارم با این انقلاب حالی که و این تحولی که برای همه دست داد، خودش هم در راه باشد، جوان است زندگی انسان است و حسن عاقبت و سوء عاقبت مال موقع مرگ است. اگر یک جوان بیست سی چهل ساله، پنجاه ساله انقلاب حقیقی اسلامی برایش دست بدهد، این را خدا میخواهد. معمولا من از ظاهر می گویم، مشکل است که انسان قلب انسان دیگری... گرچه نمیشود گفت.
اشخاصی بودند، من وقتی غرب زدگی را مطرح کردم باید به شما بگویم، خیلی ها آمدند گفتند آقا به تو ارادت داریم فلان...اشکالی ندارد، جوانها هستند و یک عده دیگر، فریادی که از من دیدند، حس کردند، همان فریادی که هیدگر تفسیر نیچه می کند. نیچه آدمی بوده است که در برهوت آخرزمان، در برهوت هیستوریسم و تاریخ بی فکر و ذکر زده، در برهوت اساطیر و امانی آخر زمان فریاد می زند، فریاد می زند، کارش فریاد بوده. من فریاد می زنم ولی در عین حال بذری است افشانده ام. میدانم دلهای شما جوانها حتی گفتم برای ایدئولوگها هم اینها را هم می گویم...جهان طوری است که...، قطعی که نیست ولی جهت باشد دلهایتان تا آنجا که مومنید عرش رحمان باشد... ولی من چکنم؟ اصولی که من دارم معنایش این نیست که حالا بیائید برایم شعار بدهید یا مهم باشم و از این حرفها، درویشی هم به آن معنی که جهاد اصغر را فراموش کنم مخالفم، جهاد اصغر و اکبر.
در این گفتگوها ظاهرا گفته ام سر من را بشکن نرخ مرا نشکن، حالا نه شما، این معنایش این است که اینقدر نرخ من.... شما ممکن است تعارف بکنید به من، نرخ من معناش این است که درس خواندن لازم دارد، من نیم قرن شب و روز کار کردم، شما هم بروید درس بخوانید، زبان یاد بگیرید، بله، بشرط اینکه اول تعهد باشد بعد درس، نه اینکه بگوئید من درسم را بخوانم بعد تصمیم بگیرم که بعد باید ایمان داشته باشم یا نه، نخیر! اول تعهد و بعد هم برای اینکه پایه این تعهد انقلابی که مرجعش جهاد اصغر و اکبر است – نه تنها جهاد اکبر زمان فرض کنید حافظ یا مولانا – من خودم برای اینکه ارکان این ایمان را تقویت کنم باید مرتب درس بخوانم. برای این هم زبان عربی لازم است، زبان خارجی هم لازم است برای اینکه شما جوانید، غیر از شهید مطهری است، حتی شهید مطهری هم اگر یک قدری سنش بالا نرفته بود می نشست یک زبانی یاد می گرفت دو سه سال آلمانی می خواند بهتر بود، حالا او نخواند، او طور دیگری است، شما جوانها که روزنامه هم می خوانید می روید در مدارس جدید درس می خوانید اگر زبان خارجی نخوانید به خودتان و به ایمانتان یک قدری - اهل ایمان که هستید و تعهد - یک کمی لطمه وارد می شود. امیدوارم خدا و همت شما - تنها اراده نیست همت هم هست همت غیر از اراده است - همتی که دارید هم همواره تعهد دینیتان، انقلابیتان در جهت ظهور مهدی موعود و جهاد اکبر و اصغر زیادتر و بر حسب درسی که می خوانید زبان هم بخوانید، مخصوصا فلسفه و حکمت که عربی لازم است، فارسی و عربی لازم است.
حالا سر مرا حتما که نمیشکند کسی، یک کسی مقتضی است که می آید تو گوش من بزند و نرخ مرا میخواهد جلو ببرد یک چیزی است. یک کسی آمده شهید شده نرخش تقویت پیدا میکند حالا هی بیایند ستایشش بکنند و نفهمندش، نرخش ضعیف میشود، این دیگر درست است فرض است ها ! متشکر از اینکه همه شما تلفن می کنید که به من ارادت دارید، چه دارید، چه دارید، ولی در صورتی متشکرم که نرخ من هم ....به شرطی که بروید هر روز بیشتر درس بخوانید به شرطی این که تعهدتان هم درس از بین نبرد.....، این نرخ مرا تقویت کرده، شما نه ها! نوعا می گویم.
فردید:
اما در باب بعضی اشخاص .....، من دوسه مرتبه اسمی از دکتر داوری عزیز بردم، آقای دکتر معزز مکرم....، بعضی ها آمدند گفتند آقا تو دکتر داروی را بزرگش کردی، در فحوای حرفمن و کلمه "توقع" که گفتم این احساس را کرده بودند، نه غلط بوده نه درست. آقای دکتر داوری... آدم به دوستش توقع دارد پدر به فرزند، فرزند به پدر ولی یک آدم غریبه توقعی ازش نمی رود. من توقعم به دکتر داوری ... این هم نمی شود... اگر ایشان بیاید موضع من را بگیرد، دکتر داوری لازم نبود، دکتر داوری لازم است. دکتر داوری همین اندازه که برداشته اند در روزنامه ها اینطور جامعه باز بهش حمله کرد، من هم داخلش بودم چنانکه خواندید در مجله ماهیانه کیهان فرهنگی، معلوم میشود که ایشان نرخ مرا نشکسته ولی توقعم این بود که قدری بیشتر وقت داشته باشد و برسد کار بکند هرجا برود خدمت می کند..... بهتر است. حالا یک وقت میگویم من توقعم این بود که صراحتش بیشتر بود شاید این توقع من که صراحتش بیشتر باشد، تالی فاسد پیدا کند. یا اگر بیاید موضع من بگیرد - به من میدانم اعتقاد دارد دارد من هم بهش اعتقاد دارم – نمیتواند، میگذاشتندش کنار موقت، مثل من، مرا که کنار نگذاشتند بنده کنار، ایشان تو میدان، هردو لازم است، من کنار، اگر توی میدان بودم نمیتوانستم که بروم تا آخر و صراحت لهجه در بعضی مسائل داشته باشم، لازم است که ایشان یک قدری کجدار و مریز، من هم بروم هردو هم انشاءالله بتوانیم در جهت انقلاب اسلامی، در جهت مبارزه و جهاد اصغر و اکبر به سهم خودمان خدمتی انجام بدهیم. جهاد اصغر و اکبری که اعم از اینکه ما خدمت انجام بدهیم و ندهیم جهت نسخ شدنی نیست، نیست، نیست به عقیده بنده.حالا در باب ایشان فرض کنید من - حالا گذشته از ایشان - هی بخواهم شماتت کنم، سالهاست بهش گفتم آقا زبان آلمانی یاد بگیر، می گوید کارم زیاد است، سنم است، دیگر نمیتوانم. من رفته ام به اتیمولوژی و به علم الاسماء تاریخی، ایشان اگر قرار شد یک همچه کاری را کنار بگذارد خیلی استعداد دارد، این هم که نمیشود باور کنید در دانشگاه که من بودم تنها کسی بود که حرف که من میزدم یک کم شکفتگی پیدا میکرد و من میدیدم آقا این دارد میگیرد، آقا با یک هوشمندی و استعداد و سکوتی قلم بدست میگرفت مطالب را یادداشت میکرد، مطالب ناپخته آنروز من. اساتید دیگر عالمشان جیز دیگری بود من که با اساتید دیگر مخالف نبودم من و او همسخن بودیم، تا حالا هم هستیم...
فردید:
غالبا اشخاصی که لیسانس حقوق اند بیشتر می بینم اگر یک قدری با من نزدیک بشوند مطالب مرا درمی یابند تا آنهائیکه مثلا لیسانس فلسفه هستند یا حتی فوق لیسانس و حتی دکتر فلسفه در اینجا، برای اینکه زمان پایان تمام شدن تفکر فلسفی است که خب تقریبا مقارن میشود با تشکیل دانشکده ادبیات و دانشکده علوم انسانی و فلسفه و ادبیات، گروه فلسفه زمانی نبوده که بتواند پرسش کند از فلسفه، مخصوصا فلسفه جدید و اینکه فلسفه در یونان چه بوده، حکمت و فلسفه در اسلام چه بوده و فلسفه در غرب چیست. اینکه میگویم تفصیل میخواهد که فعلا وقتش نیست. چطور است که بعضی از جوانان حقوق خوانده و گاهی هم بعضی از جوانان که علوم طبیعت و ریاضی خوانده اند اینها بهتر توجه میکنند؟ برای اینکه آن بار باصطلاح متافیزیک غربزده فاقد ذکر و فکر، بطور رسمی و باصطلاح سیستماتیک بر شانه شان کمتر است
خاطره یوسفعلی میرشکاک از دیدار با فردید وقتی که از خواست شعر بخواند ترکیبی از اخلاق تند و فکر عمیق فردید را نشان می دهد: ...
«حالا یه غزل تازه بخون ببینم»
«چشم استاد»
شب است و پنجرهای دارم که روبروی تهی بازست / شکسته حنجرهای دارم که قاب خالی آوازست
«خب، تهی یعنی چیه؟»
«استاد! من ناراحت بودم، افسرده بودم»
«مزخرف نگو، تهی یعنی چه؟»
«استاد من میخواستم بگم غیر از سیاهی و بدبختی روبروی من نیست، افق ...؟»
«چرند نگو، تهی یعنی چه؟»
«نمیدونم استاد»
«تهی یعنی تائو، یعنی خدا فهمیدی؟»
«فهمیدم استاد»
دکتر داوری برخلاف برخی غرب گرایان مقابل نظریه تمدن اسلامی موضع نمی گیرد و آن را محال نمی داند بلکه برای آن راه حل اجمالی ارائه می کند:
«برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افق های باز خداحافظی می کند ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن (که نمی دانیم چگونه ممکن است) متصوّر نمی شود».
🔸دکتر داوری گرچه همچنان معتقد است برای رفتن در راه تجدد باید از عقل جدید راهنمایی خواست اما دوباره دیدگاه خود درباره انتظار را مطرح می کند:
«زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است ولی متأسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمی دانیم و نمی خواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با درد تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود».
این صبر و درد تفکر و جسارت در عمل همان صدایی است که این روزها برخی از طرفداران روشنفکری نمی خواهند از داوری شنیده شود.
رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان علمی (مهر97) حدیث محبوب خود را خواند: «بارها هم این حدیث شریف را خواندم که «العلمُ سُلطان» علم قدرت است». ایشان قبلا گفته بودند که: «جمله اى در نهج البلاغه هست که خیلى جمله ى پرمغزى است. میفرماید: «العلم سلطان»؛ علم اقتدار است. «سلطان» یعنى اقتدار، قدرت. «العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه»؛ علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد، میتواند تحکم کند؛ میتواند غلبه پیدا کند؛ هر کسى که این اقتدار را به دست نیاورد، «صیل علیه»؛ بر او غلبه پیدا خواهد شد؛ دیگران بر او قهر و غلبه پیدا میکنند؛ به او تحکم میکنند».
اما باید دقت کرد که در فلسفه غرب مشهور است که فرانسیس بیکن می گفت علم قدرت است؛ دکتر داوری اردکانی در شرح این نظر می گوید: علمی که ناظر به تصرّف و تسخیر موجودات باشد پیشنهاد و طرح او بود. بیکن می گفت علم پیش بینی است یعنی پژوهش علمی صرف کشف روابط ضروری و قوانین علمی نیست بلکه علم تغییر دادن و ساختن و قدرت است.
در تفکر توحیدی علم نور است و خداوند آن را در قلب هر کس بخواهد می اندازد؛ الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء. اما علم مدرن اومانیستی غربی حاصل فاعلیت و تغییر انسان است. خداوند خلقت را مسخر انسان کرده است: أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ (لقمان20) اما اجازه نداده است در آنچه مسخر او شده تغییر ایجاد کند بلکه تغییر امر شیطان است وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ (نساء119). بلکه باید بر اساس اراده الهی از مسخرات بهره برد. پس سلطان به معنی بهره گیری از تسخیر الهی حرکت در راستای هدف خلقت است ولی علم بیکنی بر اساس تسخیر بشری ورود شیطان است.
شاهد قرآنی حدیث العلم سلطان که در شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۳۱۹ ) بیان شده را می توان آیه وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُم (انفال60) دانست. قوه و قدرت در این آیه برای اقتدار وترساندن دشمن است. علم در این آیه و در روایت برای غلبه بر دشمن است. اما علم در تفکر بیکن برای غلبه بر جهان و طبیعت و تسخیر و تملک آن است.
تفاوت حدیث با سخن فیلسوف مدرن این است که ما علم را برای اقتدار می خواهیم نه برای تغییر در خلقت.
دکتر داوری: "اخیراً از من پرسیده اند آیا پدید آمدن غرب مکر الهی نیست؟ پاسخ من این است که غرب در ۴۰۰ سال اخیر براساس اندیشه و تفکر و با ظهور اراده به قدرت، پدید آمده و بر جهان مسلط شده است. اسم مکار هم گمان نمی کنم در این دوران اسم غالب الهی باشد وانگهی یک تاریخ دو هزار و پانصد ساله یا پانصد ساله نمی تواند حاصل مکر خداوندی باشد».
این گفته دکتر داوری بیش از هرچیز اشاره به سخن استاد او فردید است که از مکر لیل و نهار می گفت. این اصطلاح فردیدی در واقع اصطلاحی قرآنی است. فردید احیاکننده این کلمه بود. یکی از سخنان سخت و اساسی تاریخ اندیشان همین مفهوم زمانه است.
در قرآن گفت و گوی مستضعفین و مستکبرین بیان شده است. ظالمین وقتی مقابل پروردگار قرار می گیرند (برای مقصریابی) اقوالی را به هم ارجاع می دهند و نوعی مخاصمه می کنند. مستضعفین می گویند اگر شما نبودید ما مؤمن می شدیم ومستکبرین می گفتند ما شما را منعی نکردیم و شما خود مجرم بودید و مستضعفین سخنی بالاتر می گویند که : بلکه مکر روزگار (لیل و نهار) بود که ما را به کفر امر کردید ...(سبأ31-33)
فایده بحث مکر لیل و نهار این است که مستضعفین تکلیف خود را می شناسند. زمانه عسرت با تعبیر مکر لیل و نهار قرآنی تر تحلیل شود و این زمانه برای مستضعفین معنادار است. تقسیم بندی استضعاف و استکبار را باید مهم بدانیم. ما نباید از استناد تحلیهای تاریخی به خداوند گریزان باشیم. سنت استدراج هم حاصل الحاد در اسماءالله است؛ یعنی استدراج هم به نحوی با اسم الهی مرتبط است. استدراج کید متین خداست:
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ، وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ ، وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ ، وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (اعراف180-183)
داوری سعی می کند بحث را فلسفی کند تا سوءتفاهمات ناشی از مشهورات دینی را کم کند و به این دلیل بارها در طول عمر خود از به کار بردن «نفسانیت» برای سوبژکتیویته غربی اظهار ندامت کرده است! اکنون هم تلاش می کند بگوید تاریخ غربی تاریخ قدرت است نه دوران غلبه اسم مکرالهی.
پیشنهاد من این است که به "فعلیکم بالقرآن" بدانیم که مستضعفیم و بدانیم که مکر لیل و نهار رخ داده است و مستضعفین به جای کشیده شدن به سوی فرمان مستکبرین باید هجرت کنند.
داوری اردکانی:
معنی ریاضی بودن علم جدید صرفاً این نیست که علوم به ریاضیات نیاز دارند و در محاسبات خود باید از ریاضیات بهره بگیرند. علم جدید از آن جهت ریاضی است که جهان ریاضی شده است. ما جهان را با نظر ریاضی نگاه می کنیم. گالیله و دکارت جهان را جهان ریاضی یافتند و گالیله حتی گفت که خداوند مهندس است و جهان را با قلم ریاضی آفریده است. جهانی که ریاضی است فیزیک و شیمی و بیولوژی و اقتصاد و دیگر علم هایش هم باید ریاضی باشد. به عبارت دیگر با طرح ریاضی است که تکنولوژی جدید پدید می آید و جهان مسخّر می شود و مگر تکنولوژی کنونی صورتی از تحقق ریاضیات نیست. اصلاً کوشش برای یکی کردن منطق و ریاضی اثبات این قضیه بود که ریاضیات علمی در کنار علوم دیگر و مثلاً بالاتر از آنها نیست بلکه صورت همه علوم است.
داوری اردکانی:
تا غایت علم جدید به نظر نیامده بود، قواعد روش هم تنظیم نشد. به عبارت دیگر قواعد روش در زمانی تنظیم شد تسلط بر طبیعت و تصرف در موجودات منظور نظر قرار گرفت
به قول ادگار مورن: به یمن روش است که علم پدیده ها را مجزا، جدا و گسسته و به عناصر کاهش می دهد
در نتیجه حاصل طرح جدید فیزیک ریاضی این است که موجودات پیوند درونی و ذاتی با اجزای دیگر طبیعت ندارند
اخلاقی بودن درنزد حافظ در وصف کسانی است نتوانسته اند در عالم مهر و وفا و در فراسوی نیک و بد سیر کنند. وقتی می شنویم که سعدی شاعر اخلاق است هم مدحش کرده ایم و هم تمنای گذر از او را داشته ایم. اخلاقی بودن در اینجا به معنی وجود کلمات مؤدبانه و با نزاکت نیست (بلکه در اشعار سعدی گاه تعابیر بی ادبانه ای هم دیده شده است). اخلاقی بودن یعنی توسل به دستورالعمل ها و تدابیر برای خرمی و گشایش مردمان. اما رند را با اینها چه کار؟ داوری می گوید سعدی در غزل هم اهل اخلاق است. اما حافظ از نام و ننگ گذر کرده است. البته داوری این را هم می گوید که در سعدی مقدمه گذشت از نام و ننگ هست اما او به ساحت خود باز می گردد؛ پایان بوستان سعدی تسلیم و قبول قهر و غلبه خداوندی و آغاز ورود به آفاق خلت و معرفت است. این چیزی است که در نزد حافظ به اوج رسیده است.