eitaa logo
وارثون
6.2هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
92 فایل
کانال وارثون؛ کانال عکس، اخبار، مطالب و نکات اخلاقی علما و بزرگان تشیع است. ارتباط با ادمین کانال: @MohsenRanginkaman
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ حضرت آیت‌الله بهجت: 🔸ما چند نفر را دیدیم که کشته‌ کار بودند، و پیش همه معلوم بود؛ یکی شیخ انصاری رحمه‌الله و دیگری صاحب جواهر رحمه‌الله. 📝راستی‌راستی، خودشان را می‌کشتند و از مصادیق «مِدادُ الْعُلَماءِ أَفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشهَداءِ؛ مداد علما از خون شهیدان برتر است» بودند. 🔹یک دوره فقه استدلالی مبسوط از صدر اسلام تا به حال نظیر جواهر نوشته نشده است. 📚در محضر بهجت، ج٢، ص١٨٠ @varesoon @varesoon_bahjat
✅حجت الاسلام موسوی مطلق: 🔻من خیلی علاقه مند بودم که علت انقلاب معنوی آقای قاضی را بدانم. 🔹روزی به خدمت یکی از شاگردان علامه قاضی بودند رسیدم و از ایشان شنیدم که علامه قاضی فرمودند: 🔻اوایل سلوک برای من هیچ فتح بابی نمی شد و شیوه من این طوری بود که نماز مغرب را در حرم امام حسین (علیه السلام) و نماز عشا را در حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می خواندم. یک روز که در راه رفتن به نماز عشا به طرف حرم حضرت ابوالفضل (علیه السلام) می رفتم ، سیدی در حالی که دستشان را تکان می دادند ، با لحن خاصی به من گفتند : 🔻"آقای قاضی ، امروز ملجأ تمام اولیاء حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) است ." 🔹علامه قاضی فرموده بودند : 🔻این را که به من گفتند ، من حالم عوض شد ، و بی حال افتادم روی زمین ، پس از آن خودم را به زحمت به حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) رساندم و به ایشان متوسل شدم و از آن به بعد ، برای من فتح باب شد ." بردار حجاب از رخ ای دلبر حسن در ظلمت شب راهنمایی خواهم من در این بادیه صاحبنظری می جویم راه گم کرده ام و راهبری می جویم 📚کتاب در محضر افلاکیان / ص69 @varesoon
✅العبد محمدتقی بهجت: 🔻خیلی دیده یا شنیده شده است که عوام به حرم حضرت ابوالفضل (سلام‌الله‌علیه) یا حضرت امیر (علیه‌السلام) آمده‌اند و با توسل به آن‌ها فوراً حاجتشان را گرفته‌اند. 📚رحمت واسعه، ویراست سوم، ص٢۵٧ @varesoon @varesoon_bahjat
‌✅آیت الله سید احمد نجفی: 🔻یک شب در ایام محرم ، آیت الله حق شناس که در جهرم به سر میبردند ، سراسیمه از خواب بیدار شدند و اطرافیان را بیدار کردند و سراغ شخصی به نام داش منصور را می گیرند! 🔹اطرافیان میگویند: 🔻آقا این شخصی که شما سراغ او را میگیرید وجهۀ خوبی ندارد و به فسق و فجور معروف است. 🔻آیت الله حق شناس میفرمایند هرکه هست و هر چه هست او رابیاورید ؛ صبح روز بعد اطرافیان درب خانه داش منصور میروند و خانواده اش میگویند که به لار رفته و به این زودی ها برنمیگردد ، به لار میروند و بعد از مدتی او را پیدا میکنند و به محضر آقای حق شناس میاورند. 🔹داش منصور تا آقا را می بیند عرضه میکند: 🔻بخدا من خلافی نکرده ام چون در اینجا آبرو نداشتم تصمیم گرفتم ایام محرم به لار بروم و آنجا عزاداری کنم. 🔹آیت الله حق شناس او را در بغل میگیرد و ابراز محبت میکند و میفرماید: 🔻چه کرده ای که آزاد شدۀ امام حسین شده ای؟ 🔻متوجه منظور آقا نمیشود تا ایشان خوابی را تعریف میکنند و منصور میگوید قبل از رفتن به لار به سراغ برادر همسرم رفتم که خانواده ام را به او بسپارم که گفتند به منزل حاج بُنکدار رفته ، رفتم و دیدم عده ای جمع شده اند تا آتش زیر دیگ(نذری) را که خاموش شده بود روشن کنند که من رسیدم از من کبریت خواستند و من آتش زیر دیگ را روشن کردم! 🔻آیت الله حق شناس او را از قبل نمی شناخت اما در عالم رویا دیده بود بواسطه روشن کردن یک کبریت او را از آتش دوزخ نجات داده اند و بعدها داش منصور عبدی مطیع در برابر مولای خود میشود. @varesoon
✅علامه حسن‌زاده آملی(ره): 🔻آمل در مسجدی مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم. روز دوم که پس از نماز به منزل آمدم، پس از خوردن ناهار آماده استراحت شدم ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند و من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم در حالی که نباید دعوا می کردم، در محیط خانه پدر باید با عطوفت رفتار کند، لذا پس از لحظاتی ناراحت شدم به حدی که اشکم جاری شد. 🔹از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شاید دلشان را به دست آورم و از ناراحتی ام کاسته شود ولی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرموده اند: 🔻«دلی را نشکن که اگر شکسته شد قابل التیام نیست، چنانچه اگر ظرف سنگی شکست با لحیم اصلاح نمی شود.» 🔻زمین و آسمان بر من تنگ شد واحساس کردم که نمی توانم در آمل بمانم. از آمل بیرون آمده و به قصد عزیمت به تبریز و محضر آقای الهی به تهران آمدم. پاسی از شب گذشته بود، به خیابان باب همایون رفتم وپس از تهیه بلیط عازم تبریز شدم. هنگام اذان صبح به تبریز رسیدم و به مدرسه طالبیه رفتم. 🔻وقتی در زدم خانمی پشت درآمد. خودم را معرفی کردم و پرسیدم:آقا تشریف دارند؟ پس از چند لحظه آقا خودشان آمدند و پس از خوشامد گویی مرا به منزل بردند. پس از احوالپرسی اظهار داشتند من نمی دانستم شما قم هستید یا آمل، لذا می خواستم نامه ای به اخوی (علامه طباطبایی) بنویسم تا آن را به شما برسانند. 🔹با تعجب پرسیدم: 🔻آقا چه اتفاق افتاده که می خواستید مرا درجریان بگذارید؟ 🔹فرمودند: 🔻من(در عالم کشف) خدمت آقای قاضی مشرف شدم و سفارش شما را به ایشان کردم ولی آقای آملی، ایشان از شما راضی نبودند! 🔹با شنیدن این جمله تا لاله گوش سرخ شدم. عرض کردم: آقا، چطور؟ چرا راضی نبودند؟ 🔹فرمود: ایشان به من گفتند: 🔻آقای آملی چطور هوس این راه را دارد، درحالی که با عائله اش این طور رفتار می کند؟! 🔹بعد فرمود: حاج آقای آملی، داستان رفتار با عائله چیست؟ زبانم بند آمد و اشکم جاری شد و بالاخره ماجرا را به ایشان عرض کردم 🔹فرمود: 🔻«آقا! چرا؟ این ها امانت خدا در دست ما هستند؟» 🔹به قم بازگشتم و ماجرا را خدمت علامه طباطبایی عرض کردم، ایشان هم تعجب کرد و پس از سکوت زیادی فرمود: 🔻« آقای قاضی بزرگ مردی بود!» @varesoon
🔹حکمة خیریّة فی کلمة عبّاسیّة دانستی که خیر وزیر عقل است و مراد از خیر، عشق است. لذا نسبت عباس علیه السلام به مولای ما (امام حسین علیه السلام)، نسبت عشق است به عقل، پس او وزیر ایشان است. 🔸 بیان مطلب این گونه است که: عباس در کودکی موحد بود. آن هنگام که امیرالمومنین علیه السلام خواست به او سخن گفتن را بیاموزد به او فرمود: بگو یک. پس عباس گفت: یک. پس از آنکه به او دو را آموخت، فرمود: بگو دو. عباس پاسخ نداد و با اشاره فهماند که نمی خواهم با زبانی که وحدت بر آن جاری شده، غیر از وحدت چیزی بگویم. پس او در ابتدای عمر خود موحد بود و به عشقی که به توحید داشت از گفتن دو خودداری کرد. 🔹بنا بر این عباس به نسبت با مظهر اتم توحید، (یعنی حسین علیه السلام) موحدی عاشق بود. لذا نزد مولایش نمی نشست در حالی که اصحاب نزد امام می نشستند. بلکه ایشان را با عنوان برادری صدا نمی کرد و میگفت «یا سیدی و مولای»، مگر آن هنگامی که بر زمین افتاد. پس به خاطر شدت عشق به دیدار امام حسین به برادری حضرت را نداد داد تا عِرق اخوت به جنبش درآید و گفت: «یا اخاه، ادرک اخاک»: ای برادر، برادرت را دریاب. مقصود او دیدار امام بود در صورت ولایی او تا متناسب با این صورت و جلوه بیعت نماید. پس امام بر دو چشم عباس دست کشید. عباس جمال ولایی و حقیقی امام را دید. سپس امام فرمود: «آیا وصیتی داری؟» عباس از روی عشق گفت: «مرا به خیمه ها نبر، چرا که لشگر میبیند امیرشان به زمین افتاده و احساس ضعف می کنند». همچنین از روی حیا وصیت کرد که «تا زمانی که زنده ام مرا به خیمه ها نبر. از سکینه حیا می کنم چرا که به او وعده آب داده بودم». انا لله و انا الیه راجعون. 🔸 ای شیعیان محب! وصیت ابوالفضل به نبردن به سمت خیمه ها برای زمان حیاتش بود. پس چرا بعد از شهادت اش او را به خیمه ها نبرد و این گونه قبر او از خیام فاصله دارد؟ دلیل آن این است که پیکر او از شدت ظلم بر آن پاره پاره بود و نمی شد آن را حمل کرد. سلام الله علی روحه و جسده الشّریف و لعنة الله علی اعدائه. 🔺ترجمه رساله العقل و الجهالة، تالیف آیت الله العظمی میرزا محمدعلی شاه آبادی (قدس سرّه) @Ayatollah_ShahAbadi @varesoon
✅مرحوم حضرت آیت الله بهجت(ره): 🔻«آقای نظام رشتی یکی از خطبای با اخلاص و مشهور ایران بود که در تهران سکونت داشت. این مرد با اخلاص ارادت عجیبی به خاندان پیامبر داشت و نیز دارای نفود کلام بود به گونه ای که وی بر خلاف سایر خطبا در ابتدای سخن در منبرش خطبه نمی خواند بلکه با جمله «السلام علیک یا مظلوم یا اباعبدالله» منبرش را آغاز می کرد و قادر بود با گفتن همین جمله جمعیت را منقلب سازد و شاید در تهران هنوز کسانی باشند که از روضه های سوزناک نظام چیزی در خاطره داشته باشند.» 📚منبع: خورشید درخشان شمال، محمدتقی ادم نژاد، بوستان کتاب قم، اول، ۱۳۸۳ ش، ص ۱۴۴٫ @varesoon @varesoon_bahjat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مرحوم حضرت آیت الله مجتهدی 🔻نظام رشتی راخواب دیدند گفتند......!!! @varesoon
✅شیخ حسین انصاریان: 🔻نظام رشتی در میان مبلغان یك مبلغ نمونه و در میان نوكران یك نوكر واقعی و با اخلاص بود كه قطعا نظیر نداشته است. او در تهران، خیابان ری كوچه دادار منزل استیجاری داشت 🔹روزی صاحب خانه او مرا دعوت كرد و به منزلش برد و گفت: 🔻«این اطاقی است كه نظام در آن زندگی می‌كرده است و در آن گوشه اطاق نیز جان داده است. من در آخرین لحظات مرگش بودم. ساعت ده صبح دخترش را صدا زد و گفت: آفتابه و لگن بیاور كه می‌خواهم وضو بسازم، دخترش گفت: آقا جان الآن كه موقع نماز نیست. فرمود: می‌دانم ولی وقت ملاقات با خداست. وضو گرفت، روی تخت خوابیده بود اما چشمان او به درب اطاق دوخته بود و مرتب چیزی را زمزمه می‌كرد و انتظار كسی را می‌كشید. 🔹یك دفعه گفت: 🔻«حسین جان خوش آمدی.‌» به دخترش گفت او را بلند كند، وقتی او را بلند كردیم، به صورت ایستاده بلند شد و در حالی كه تبسم بر لب داشت و شادمانی در چهره‌اش نمایان بود دست راست خود ر ا به زحمت به روی سینه‌اش گذاشت و جمله «السلام علیك یا ابا عبدالله‌» را بر زبان جاری ساخت و افتاد و روحش به ارواح انبیا و اولیای الهی ملحق شد. . سخنرانی شب نهم محرم سال 1377 شمسی. خورشید درخشان شمال
🔻به این ترتیب نظام رشتی پس از سال ها نوکری برای ائمه طاهرین (علیهم السلام ) در روز ۲۳ ماه رمضان سال ۱۳۶۳ ق مطابق ۲۱ شهریور ۱۳۲۳شمسی دار فانی را وداع گفت. 🔻آیت الله سیدمحمدحسن لنگرودی(ره) درباره تشییع باشکوه پیکر این خادم اهل بیت(علیهم السلام) چنین می گوید: «جنازه نظام رشتی را از مدرسه حاج ابوالفتح- واقع در میدان قیام تهران(شاه سابق)- مردم تهران آن هم با پای پیاده با شگوه هر چه تمام تر تا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام ) تشییع و ذفن کردند و شاید تنها جنازه ای بود که بدین وسیله در آن مسیر طولانی تشییع شد و قبل از آن سابقه نداشت. 🔻پیکر نظام رشتی روضه خوان بیش از دو دهه هیئت های تهران را در «مقبره خانی آبادی» شهر ری در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام ) دفن کردند. 📚منبع: اختران فروزان ری و طهران، ص۲۸۸٫ خورشید درخشان شمال، ص ۱۴۸٫ @varesoon
4_218793931935056061 - <unknown>.mp3
5.85M
✅حجت الاسلام موسویان 🔻عنایت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به نظام رشتی 🔻بخاطر خدا و ائمه معصومین (علیهم السلام) روضه بخوانیم و خدمت کنیم نه بخاطر پول @varesoon
🔹نظام نیز در یکی از منبرهایش این کرامت را بیان کرده است و ما به نقل از خود او این قضیه را می خوانیم: 🔻یک سال مسافرت به خراسان کردم و در شهرهاى آن استان مانند مشهد مقدس و تربت حیدریه و کاشمر انجام وظیفه می نمودم و منبر می رفتم. از تربت حیدریه به تربت جام که غالبا اهل سنت و متعصب هستند رفتم در موقع ورود تا از ماشین پیاده شدم دیدم چند نفر با چراغ فانوس جلو آمدند و خوش‏آمد و خیر مقدم گفته و اظهار سرور از آمدن من کرده و چمدان مرا برداشته و مرا راهنمائى می کردند. من تصور کردم که اینها منبر مرا در مشهد و کاشمر و تربت دیده و می شناسند از این جهت به استقبال آمده و اکنون مرا به منزل می برند. مقدار زیادى راه بردند تا به یک منزل رسیده و مرا وارد کردند و برایم چائى حاضر کرده و احوال‏پرسى گرمى نمودند و مدتى از مسافرتهایم مستفسر می شدند و صحبت می کردند تا شب به نیمه رسید و خواب بر من غلبه کرد و خستگى‏ و کوفتگى راه یک طرف و زیاد نشستن شب هم یک طرف گفتند خیلى معذرت‏ می خواهیم شما را خسته کردیم. غذاى مختصرى آوردند اندکى خوردم ولى از خستگى و غلبه خواب نتوانستم به حد کافى و اشباع غذا بخورم برایم رختخواب‏ انداختند و گفتند شما خسته هستید استراحت کنید تا صبح که ورود شما را اطلاّع‏ دهیم. 🔻پس به رختخواب رفتم ولى یک مرتبه خیالات و توهمات مرا گرفت که اینجا کجاست و اینها کیستند و چه سابقه‏اى با من دارند با کمال خستگى و غلبه خواب‏ بکلى خواب از چشمم پرید مانند کسی که احساس شرّى کند از اطاق مجاور صدائى‏ شنیدم که کسى می گفت خوابش رفت دیگرى می گفت خوب شکارى نصیبمان شد سومى گفت کلکش را هرچه زودتر بکنیم و صداى تیز کردن چاقو شنیدم و حس‏ کردم که در مهلکه افتاده و با پاى خود سوى مرگ آمده‏ام از همه جا امیدم قطع در میان رختخواب نشسته و به مولایم حضرت سید الشهداء روحى له الفداء عرض کردم‏ آقا جان نظام یک عمر نوکرى کرده اگر یک ساعت آقائى نکنید نوکرت از بین‏ میرود، تا این توسل را پیدا کردم دیدم گویا اطاق می لرزد و سقف آن صدا می کند و گویا کسى به من گفت نظام برخیز و در میان طاقچه اطاق بنشین و گویا کسى مرا در طاقچه گذارد که یک مرتبه صداهاى مهیبى یکى پس از دیگرى برخاست از خود رفتم و بیهوش شدم، وقتى بخود آمدم که آفتاب بالا آمده و بر من می تابید. 🔻پس چشم گشودم دیدم جز تل خاک چیزى نمی بینم فقط دیواری که در آن دو طاقچه بود یکى چمدانم بود و دیگرى هم خودم سالم مانده ما بقى تمام آبادى و شهر از زلزله خراب و مردمش در زیر آوار آن مانده و آن میزبان هاى خائن هم در زیر آوار و خروارها خاک و سنگ و چوب دفن شده‏اند. 🔻«او از رفتن به شهر[تربت جام] منصرف شد و به طرف تربت حیدریه حرکت می کند و در حالی که نه عبا و قبایی بر تن داشته و نه عمامه ای بر سر، در اثر شدت گرما و تشنگی و گرسنگی و در حالی که هیچ رمقی نداشت در همان بیابان ها به زمین افتاد به حدی که قدرت برخاستن نداشت و خود را آماده مرگ می بیند. ناگهان صدای پای اسبی به گوش می رسد و به او نزدیک می شد ، شخصی از اسب پیاده شده و می گوید: «نظام رشتی تو هستی؟! نگران نباش.» صاحب اسب مقداری آب گوارا به او می دهد و او را سوار اسب می کند و با خود می برد. بعد از مسافتی کوتاه نظام را در شهر نیشابور دم منزل حاکم پیاده می کند و نامه ای به دست او می دهد تا به حاکم تحویل دهد. وقتی حاکم نامه را مشاهده می کند می گوید: «تو نظام رشتی هستی؟ با چه وسیله ای آمده ای و لباس هایت کجاست؟» نظام بر می گردد ولی اثری از اسب سوار نمی بیند. حاکم که نظام را قبلا با عمامه و قبا و عبا دیده بود، درمورد اینکه این فرد نظام رشتی باشد تردید می کند. چون نظام در نزد حاکم دیگران لباس ها را ندشت ولی نظام پس از اطمینان دستور می دهد برای نظام لباس روحانیت تهیه کنند. 🔻وی در همان شهر به منبر رفت و به مردم چنین می گوید که «ای مردم! قدر حسین (علیه السلام ) را بدانید همه نعمت های خدا به خاطر وجود این نازنین است که بر ما نازل می شود و همه بلا ها به واسطه این سید جوانان اهل بهشت است که از ما دفع می شود. وی انگاه چگونگی نجات یافتن از مهلکه مرگ را برای مردم می گوید و فی البداهه این شعر سروده و برای مردم می خواند: من از کودکی عاشقت بوده ام قبولم نما گرچه آلوده ام به هنگام پیری مرانم ز پیش که صرف تو کردم جوانی خویش به پهلوی بشکسته مادرت مبادا برانی مرا از درت 🔹آقایی می فرمودند: 🔻«من گمان می کنم آن اسب سوار از رجال الغیب و آن نامه هم از طرف وجود مقدس حضرت ثامن الحجج(علیه السلام ) بوده است.» 📚منبع: خورشید درخشان شمال، ص ۱۴۴ – ۱۴۸٫ اختران فروزان ری و طهران، شیخ محمد شریف رازی، مکتبه الزهرا، ص ۲۸۶- ۲۸۷٫