قالَ الامام الحُسَینُ علیه السلام: یَا ابنَ آدَمَ! تَفَکَّر و قُل: أینَ مُلوکُ الدُّنیا و أربابُهَا الَّذینَ عَمَروا وَ احتَفَروا أنهارَها، و غَرَسوا أشجارَها، و مَدَّنوا مَدائِنَها؟! فارَقوها و هُم کارِهونَ، و وَرِثَها قَومٌ آخَرونَ، و نَحنُ بِهِم عَمّا قَلیلٍ لاحِقونَ.
امام حسین (علیهالسلام) فرمودند:
«ای فرزند آدم ! بیندیش و بگو:
کجایند پادشاهان دنیا و صاحبان آن، که آبادش کردند و در آن، جویها کَندند و درختها نشاندند و شهرها ساختند؟!
از آن، دلگیرانه جدا شدند و به قومی دیگرش وا نهادند و ما نیز به زودی به آنها ملحق میشویم.»
إرشاد القلوب: ص ۲۹
@varesoon_karbala
📷تنها تصویر بهدست آمده از میرزا عبدالرحیم نهاوندی
عبدالرحیم نهاوندی (متوفای ۱۳۰۴ق) در حلقۀ درس صاحب جواهر حضور یافت. درخشش میرزا در درس صاحب جواهر چنان بود که او را یکی از چهار نفری برشمردهاند که آن فقیه بر روی منبر تدریس به اجتهادشان شهادت داد.
میرزا پس از صاحب جواهر، به جمع شاگردان شیخ انصاری پیوست و سالها از محضر شیخ بهره برد. او در همان زمان حیات استادش، در نجف کرسی تدریس داشت و پس از وفات شیخ تنها کسی بود که رسائل را در نجف تدریس میکرد.
میرزا عبدالرحیم نهاوندی پس از سی سال اقامت در نجف، در سال ۱۲۹۱ق، به قصد زیارت مشهد مقدس، بدون همراهی خانوادهاش به ایران سفر کرد. او پس از یک سال اقامت در مشهد، هنگامی که در مسیر بازگشت، از تهران گذر میکرد، مورد استقبال علمای بزرگ شهر از جمله حاج ملاعلی کنی قرار گرفت که از او خواستند در تهران رحل اقامت افکند و به تدریس و ترویج بپردازد.
🔸میرزا عبدالرحیم این پیشنهاد را پذیرفت و در تهران سکونت یافت. وی تا زمان وفات خود، به مدت دوازده سال کرسی تدریس مدرسۀ مروی را در اختیار داشت و بهعنوان مدّرس رسمی آن مرکز علمی شناخته میشد.
@tarikh_hawzah_tehran
@varesoon
.
حضرت آیتالله بهجت:
گاهی به مطالب و دستورات روشن و آسان شرعی که میدانیم، عمل نمیکنیم؛ و آنگاه نزد اساتید معرفت و اخلاق و تربیت میرویم، و تقاضای ذکری سنگینتر و مطالبی بالاتر از آن چه لازم داریم میکنیم...
این، علامت آن است که نمیخواهیم از راه صحیح، بالا برویم و به کمالات و درجات عالی معنوی برسیم!
.
📚در محضر بهجت، ج۲، ص۳۸۰
.
@varesoon
إلزَم رِجلَها ؛ فَإنَّ الجَنَّةَ تَحتَ أقدامِها
حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمودند:
در خدمت مادر باش ؛ زيرا بهشت زير قدم هاى مادران است .
كنزالعمّال ، ح 45443
@varesoon_hadis
📝غيبت و دين
يُؤتى بأحَدٍ يَومَ القِيامَةِ يُوقَفُ بينَ يَدَيِ اللّه ِ و يُدفَعُ إلَيهِ كتابُهُ فلا يَرى حَسَناتِهِ ، فيقولُ : إلهي ، ليسَ هذا كتابِي ! فإنّي لا أرى فيها طاعَتي ؟ ! فيقالُ لَهُ : إنّ رَبَّكَ لا يَضِلُّ و لا يَنسى ، ذَهَبَ عَمَلُكَ بِاغتِيابِ الناسِ . ثُمّ يُؤتى بآخَرَ و يُدفَعُ إلَيهِ كتابُهُ فَيَرى فيهِ طاعاتٍ كثيرَةً ، فيقولُ : إلهي ، ما هذا كتابِي ! فإنّي ما عَمِلتُ هذهِ الطَّاعاتِ ! فيقالُ : لأنَّ فلانا اغتابَكَ فَدُفِعَت حَسَناتُهُ إلَيكَ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : روز قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كار نامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بيند. عرض مى كند : الهى! اين كار نامه من نيست! زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم! به او گفته مى شود : پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش. عمل تو به سبب غيبت كردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد ديگرى را مى آورند و كار نامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند. عرض مى كند : الهى! اين كار نامه من نيست! زيرا من اين طاعات را به جا نياورده ام! گفته مى شود : فلانى از تو غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.
📚جامع الأخبار : 412/1144.
♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️
@varesoon
من برنامه کودک تلویزیون را داشتم و راستگو را نمیشناختم. یک روز دیدم آخوند جوان کوتاه قدی یک راست آمد کنارم نشست و سلام علیکم و بعد گفت: من آمدهام برای بچهها برنامه اجرا کنم.
آن روزها کاملا اوضاع انقلابی بود. منشی داشتم، ولی قاعده بر این بود که منشی مانع ورود کسی نشود. من که دل خوشی از آخوندهای جوان و بیتجربه نداشتم که به نام انقلاب مدعی هر کار و تخصصی شده بودند، گفتم: آقاجان سن و سالی هم نداری که بگویم حاج آقا این کارها به شما نیامده. تلویزیون و تولید در آن دستگاه، حرفهای تخصصی است. همین که دوربین را از استودیو خارج کردهاید و جلو منبر گذاشتهاید کافی است. لطفا بروید به جنگ زید و عمر ادامه دهید و درستان را بخوانید.
اما راستگو میدان را خالی نکرد و گفت: من حاضرم با بهترین هنرپیشهها و مجریان برنامه کودک مسابقه بدهم و فیالبداهه برنامه اجرا کنم.
پیشنهاد تفریحی خوبی بود. تا چشم باز کنم دیدم همکاران قرتی تکستور گروه کودک توی اتاق جمع شدهاند تا به آخوند جوانی که ادعای فلان و بهمان دارد بخندند. یک ربع نگذشته بود که راستگو کار خودش را کرد. آنهایی که برای مسخره کردنش آمده بودند هر کدام برای بهتر شدن برنامهاش پیشنهادی میدادند. راستگو هم کم نمیآورد و درباره پیشنهادها اظهارنظر میکرد.
راستگو دلش میخواست با عبا و عمامه برنامهش را اجرا کند، آن هم هفتگی و مرتب و با حضور بچهها و پخش مستقیم. من میگفتم که: فقط یک بار اجرا کن آن هم تولیدی، نه پخش مستقیم که فیلمش امکان ویرایش داشته باشد و حتما با لباس عادی. اختلاف نظر ما باعث شد که برنامهای تولید نشود.
دو سه هفته بعد آمد و به اجرای بدون عبا و قبا و عمامه و همچنین به تولیدی بودن برنامه، نه پخش مستقیم آن تن در داد. من و همراهانم هم قول دادیم که اگر برنامهاش را پخش کردیم و گرفت «چند برنامه دیگر!» هم ادامه بدهیم. چند جلسه با پیراهن شلوار اجرا کرد. یواش یواش وسط برنامه نصف لباسش را پوشید و خلاصه در برنامه اعلام کرد که روحانی است و …
با هم دوست شدیم. خیلی هم دعوا میکردیم چون اختلاف سلیقه داشتیم. همدیگر را دوست داشتیم. مرا دعوت میکرد برای طلبههای نوآموز کلاسهایش ادبیات کودکان یا قصهگویی درس بدهم. به خانه هم میرفتیم. در روزگاری که بازیهای کامپیوتری جرم بود، با هم تا صبح آتاری و… بازی میکردیم.
با یک خاطره تمامش کنم.
بیست و چند سال پیش خانه ما نزدیک فرودگاه مهرآباد بود. شب بود و آماده خواب بودم که تلفن خانه زنگ زد. راستگو بود. گفت: میایی مرا از فرودگاه به خانهات ببری؟
سر به سرش گذاشتم که ای بابا تاکسی بگیر و بیا. بگذار آقایان علما و شخصیتها یک بار هم شده سوار تاکسی شوند و از این حرفها. شوخیهایم که تمام شد. گفت: بابا جیب علما خالی است. پول ندارم. زود بیا و منتظر جواب من نشد و تلفن را قطع کرد.
سوار پیکان جوانانم شدم و رفتم فرودگاه. آوردمش خانه. شام هم نخورده بود. نیمرویی رو به راه کردیم و تا اذان صبح تعریف کردیم. صبح پرواز داشت به مشهد. در آنجا هم برنامه داشت. ماجرا از این قرار بود که از قم آمده بود مهرآباد تهران از آنجا پرواز به شهری و سه روز اجرای برنامه و حاج آقا لطف کردید و خوش آمدید و پرواز به شهر دیگر و شهر بعدی. در هیچ یک از شهرها به او پول نداده بودند. یک جا یک کیلو چای داده بودند. یک جا یک تخته پتو و… آن روزها پول دادن به معلم مدرس و سخنران جماعت زشت بود و اینجور نبود که پیش از منبر پاکت داده شده باشد!
خلاصه چای و پتو را که هر دو بسیار به درد بخور بودند و در زمان جنگ نایاب، به ما داد و رفت. بردمش فرودگاه تا به مشهد برود و کلاسهایش را اداره کند و حاج آقا خداحافظی بشنود و برگردد… بله. حاج آقا خدا حافظ. آنچه را هم که گرفته بودی نبردی. حاج آقا خداحافظ. خوش به حالت که اندوختههای نگرفته بسیاری را بردی.
@varesoon
قال امیرالمومنین (علیهالسلام):
يَنْبَغِي لِمَنْ أَيْقَنَ بِبَقَاءِ الْآخِرَةِ وَ دَوَامِهَا أَنْ يَعْمَلَ لَهَا
کسی که یقین به پایداری و دوام آخرت دارد، سزاوار است برای آن کار کند.
غررالحکم/ حدیث ۲۹۸۶
@varesoon_najaf
آیت الله محفوظی:
در همهٔ فرهنگ های بشری امانت داری امر پسندیده ای تلّقی شده است
در اسلام نیز این مقولهٔ انسانی،بسیار با اهمیت است و قرآن و نیز سیرهٔ انبیا و اولیا و معصومان پاک بر ترویج و تثبیتِ امانت داری بوده است
دلیل این اهمیت آن است که اساساً استواری جوامع بشری در همهٔ ابعاد سیاسی اجتماعی اقتصادی و فرهنگی، وام دار امانتداری و گسترش آن در جامعه است.
اگر امانتداری در جامعه ای تضعیف شود،اعتماد افراد از میان می رود و پریشانی و خیانت،سایهٔ شوم خود را بر زندگی مردم خواهد افکند.
در تعالیم اسلام،امانت داری چنان با اهمیت است که حتی از ایمان هم بالاتر می باشد
امیرمؤمنان فرمود:أفضَل الايمان الأمٰانَة
امام صادق(ع( امانتداری را معیار مناسبی برای ارزیابی شخصیتِ معنوی دانسته و می فرماید:به طول رکوع و سجدهٔ انسان نگاه مکن،زیرا اگر به آن عادت کرده باشد از ترک آن بیمناک خواهدبود؛به راستی و امانت داری او بنگر که چگونه امانت را پاس میدارد.
قرآن انسانها را به ادای امانت فرمان داده و می فرماید
إنّ اُلله يَأْمُرُكُمْ أن تُؤدَّوا اُلأمانات إِلي أَهْلِها
خداوندبه شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آن ها رد کنید.
@varesoon