eitaa logo
با ولایت تا شهادت
151 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
604 ویدیو
20 فایل
|°•✨🌖•°| بچـه‌ها! شــــهدا خوب تمرین کردند، ولایت پذیریِ امـام‌ مهدی 'عج' رو در رکاب آسیـد روح‌الله‌ خمینــــی؛ ما هم بایــــــد تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام‌ مهـدی 'عج‌' رو در رکاب حضــــرت‌ آقا..! |حاج‌حسین‌یکتا|🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
« عزت دست ِخداست ! و بدانید اگر گمنام‌ترین‌هم باشید ولی نیـت شما یـٰاریِ مردم باشد ، می‌بینید خداونـد چقـدر با عزت‌و عظمت شمـا را در آغوش می گیرد » +شھید‌سلیمانی
«دلتنگم وبایدبپذیرم که دگرنیست..💔»😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷برای قاسم سلیمانی عزیز ما شادی روح او همه یک حمد و یک قل هو الله بخوانید🤲 💔😭
آن روز کہ باتمام زخم هایمان پلّہ های آخرمسجدالأقصیٰ رامشتاقانہ می دویم؛ همہ دنیایی کہ مارانادیده گرفت؛ماراخواهددیدوهمہ ازماخواهندپرسید: نام شماچیست؟! وفریادخواهیم زد: سربازان ...🌱
کهکشانی که تلسکوپ جیمز وب به تازگی کشف کرده و شبیه یک حلقه گل است. این کهکشان که حدود ۲۲۰ میلیون سال نوری با زمین فاصله دارد ، تقریباً ۹۰ هزار سال نوری گستردگی دارد و ما چقدر هیچ هستیم ! ... @velayaattashahadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با گریه بگفتند که سردار نیامد صد ناله و حسرت که سپهدار نیامد دنیا شده سرتاسرش آغشته به این که: «ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد...💔 :)
بریم گلزارشهدای کرمان سر قبر حاج قاسم سلیمانی:') tour.soleimani.ir خیلی قشنگ بود
با ولایت تا شهادت
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شـصـت ✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید عه.. عه .. عه .. من کی مثه زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم تمام مریضایِ بخش میشناسنت اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشیدفدایِ اون قدت بشم من قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری میپیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد مامان به خدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم ویلچرو بذار کنار مثلا مگه من فلجم این اکبر بیخود داره خود شیرینی میکنه در ضمن گفتم سارا خانووم فارسی حرف زدنو بلد نیستن، اما معنیِ کلماتی فارسی رو خوب متوجه میشنا آّبرمو بردین لبهایم از فرطِ خنده کش آمد این مادر و پسر واقعا بی نظیر بودند ناگهان تصویر مادرِ بی زبانم در ذهنم تجدید شد و کنکاشی برایِ آخرین لبخندی که رنگِ لبهایم را دیده بود حسام سرش را به سمت من چرخاند سارا خانووم ایشون مادرم هستن و اسم واقعی من هم امیر مهدیِ امروز خیلی خسته شدین بقیه ی ماجرا رو فردا براتون تعریف میکنم به میان حرفش پریدم که نه، که نمیتوانم تا فردا صبر کنم و او با آرامشی خاص قول داد تا عصر باقی مانده ی داستان را برایم تعریف کند.. مادر حسام پیشانی ام را بوسید و همراه پسرش از اتاق خارج شد چشمم به کبوتر نشسته در پشتِ پنجره ی اتاقم افتاد مخلوطی از خاطراتِ روزهایِ گذشته ام و دیدار چند دقیقه پیش حسام و مادرش در ذهنم تداعی شد چرا هیچ وقت فرصت خندیدن در خانه ی مان مهیا نمیشد؟اما تا دلت بخواهد فرصت بود برایِ تلخی و ناراحتی تهوع و درد لحظه ایی تنهایم نمیگذاشت و در این بین چقدر دلم هوایِ فنجانی چایِ شیرین داشت با طعم خدا خدایی که خیلی دیر فهمیدم هست درست وقتی که یک بند انگشت با نبودن فاصله داشتم دلهره ی عجیبی به سینه ام چنگ میزد حتی نفسهایی که می کشیدم از فرط ترس میلرزید کاش فرصت برایِ زنده ماندن بیشتر بود من اصلا آمادگی مرگ را نداشتم آن روز تا غروب مدام خدا را صدا زدم از ته دل با تمام وجود به اندازه تمام روزهایی که به خدایی قبولش نداشتم و آرزو میکردم که ای کاش حسام بود و قرآن میخواند هر چند که صدایِ اذان تسکینی بود برآن ترسِ مرگ زده، اما مسکنِ موجود درآن آیات و صوتِ حسام، غوغایی بی نظیر به پا میکرد بر جانِ دردهایم حسام آمد یالله گویان و سربه زیر در چهارچوب درب ایستاد از فرط درد پیچیده در خود رویِ تخت جمع شده بودم اما محضه احترام، روسریِ افتاده رویِ بالشت را بر سرم گذاشتم عملی که سرزدنش حتی برایِ خودم هم عجب بود حسام چشم به زمین دوخته؛ لبخند برلب نشاند انگار متوجه روسریِ پهن شده رویِ سرم شد پرستار گفت شرایطتون خوب نیست اومدم حالتونو بپرسم الان استراحت کنید، بقیه حرفا بمونه واسه وقتی که حالتون بهتر شد فعلا یا علی خواست برود که صدایش زدم نرو بمون بمون برام قرآن بخوون و ماند، آن فرشته سربه زیر… ⏪ ... 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شده به حنجره ی حسام به خواب رفتم با بلند شدنِ زمزمه ی اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم، چشم به دوباره دیدن گشودم آسمانِ صبح، هنوز هم تاریک بود.. و که حسامی با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زده گی، آرامشش را دست و دلبازانه، فخرفرشی میکرد به صورتِ خفته در متانت اش خیره شدم. تمام شب را رویِ همان صندلی به خواب رفته بود؟ حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام، دلبری میکرد محضه خجالت دادنم اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم، در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا زمزمه ی اذان صبح در گوشم، طلوعی جدید را متذکر میشد، طلوعی که دهن کجی میکرد کم شدنِ یک روزِ دیگر ازفرصتِ نفس کشیدن ، و چند در قدمی بودنم با مرگ را و من چقدر ته دلم خالی میشد وقتی که ترس مثله آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را آستین لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم سراسیمه در جایش نشست نگاهش کردم این جوان مسلمان، چرا انقدر خوب بود؟نماز صبحه دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد الان خوبین؟ سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم دیشب اینجا خوابیدین؟ قرآن را روی میز گذاشت دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم منم اینجا انقدر قرآن خووندم، نفهمیدم کی خوابم برد ممنون که بیدارم کردین من برم واسه نماز شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم البته اگه حالتون خوب بود دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم فرصتی برایِ خلاء. سری تکان دادم من خوبم همینجا نماز بخوونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین بعد از کمی مکث، پیشنهادم را قبول کرد بعد از وضو و پهن کردنِ سجاده به نماز ایستاد طنین تلفظِ آیات، آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ایی چشم پوشی نداشتم زمانی، نماز احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ایی رهایی، کنکاش میکردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم کرنش کرده باشد و من باز فقط نگاهش کردم عبادتش عطرِ عبادتهایِ روزهایِ تازه مسلمانیِ دانیال را میداد. سر به زیر محجوب رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد.. اما من سوال داشتم چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟ در یک کلمه پاسخ داد زیارت عاشورا اسمش را قبلا هم شنیده بودم زیارتی مخصوصِ شیعیان زیارتی که حتی نامش هم، پدرم را به رنگ لبو درمیآورد نوبت به سوال دوم رسید چرا به مهر سجده میکنی یعنی شما یه تیکه خاک وگلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟ با کف دست، محاسنش را مرتب کرد ما “به ” مهر سجده نمیکنیم ما “روی” سجده میکنیم منظورش را متوجه نشدم یعنی چی؟ مگه فرقی داره ⏪ ... 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
هدایت شده از افلاکیان خاکی
📝 جملات رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره شهید سلیمانی؛ 🍃 سردار شهید عزیز را با چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه‌ی درس‌آموز نگاه کنیم. ۹۸/۱۰/۲۷ 🍃 فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه‌ی مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد. ۹۸/۱۰/۱۳ 🍃 بنده قلباً و زباناً او را تحسین میکردم امّا امروز در مقابل آنچه او سرمنشأ آن شد و برای کشور بلکه برای منطقه به وجود آورد، در مقابل او من تعظیم میکنم. ۹۸/۱۰/۱۸ 🍃 شهید سلیمانی، هم در زمان زنده بودنش استکبار را شکست داد، هم با شهادتش شکست داد. ۹۹/۹/۲۶ 🍃 شهادت او، زنده بودن انقلاب در کشور ما را به رخ همه‌ی دنیا کشید. ۹۸/۱۰/۱۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•