💬🌷حاج قاسم سلیمانی:
🔹من شهادت میدهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد.
نشرمعارفشهدادرپیامرسانایتا
📎 #ایران_مقتدر
📎 #جان_فدا
📎#شهید
🌸 تصویر نوشت | نه فقط چشم و دلشان سیر نشد بلکه حرص و هوسشان صد برابر شد
🔸 حضرت آیتالله خامنهای: بعضی تصورشان این بود که این آزادی ارتباط زن و مرد در غرب موجب میشود که چشم و دل مردها سیر بشود و دیگر تخلفات جنسی انجام نگیرد. حالا شما نگاه کنید ببینید که چشم و دل اینها سیر شده یا حرصشان صد برابر شده؟ نه فقط چشم و دل سیر نشده حرص و هوس صد برابر شده است.
📌 دیدار اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب
📝 متن بیانات رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان منتشر شد.
🔍 بخوانید👇
https://khl.ink/f/51655
📌 گفت رفیق بهتره یا برادر؟
گفت برادری که رفیق باشه ...
🔹 شهید حاج قاسم سلیمانی:
از خدا میخواهم که من را هرچه سریعتر به اون "شهید حاج احمد کاظمی" ملحق کند و به او اگر بنویسم این را خواهم نوشت: مرا ببر...
◇ و چه زیبا، دو رفیق، دو عاشق، دو فـدایی
دو سـردار، دو برادر به هم رسیدند...
📎 #ایران_مقتدر
📎 #جان_فدا
📎#شهید
💢رفیق خوب تا بهشت میبرتت
با هم پیر شدن
با هم شهید شدن
گوشتهای تنشون با هم مخلوط شد😭
هم تن حاج قاسم رفت نجف دفن شد
هم تن ابومهدی اومد ایران دفن شد
📎 #ایران_مقتدر
📎 #جان_فدا
📎#شهید
با ولایت تا شهادت
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شـصـت_و_دومــ ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شد
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شـصـت_و_ســومــ
✍لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم فرق داره.. اساسی هم فرق داره وقتی “به ” مهر سجده کنی، میشی بت پرست اما وقتی ” روی” مهر سجده کنی اون هم برایِ خدا، میشی یکتا پرست خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمالِ خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا ما “رویِ” مهر “به” خدایِ آفریننده ی خاک و افلاک سجده میکنیم در کمال خضوع و خاکساری تعبیری عجیب اما قانع کننده هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باش بین “به” و “روی”اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود حتی سجده کردنش بر خدا اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش..
بی مقدمه به صورتش خیره شدم دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیرهر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود اما لبخندش عمیقتر شد چشم الان به اکبر میگم واستون بیاره دیشب شیفت بود مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد
و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید باز هم چای شیرین شده به دستش، طعم خدا میداد..
روسری را روی سرم محکم کردم من میخواستم وارد داعش بشم اما عثمان نذاشت چرا؟ صدایی صاف کرد خیلی سادست اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله، میخواستن دانیال رو گیر بندازن
پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین
تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خوونوادشو تهدید نمیکنه و درواقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده اینجوری راحتتر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن
از طرفی با ورود شما به اون گروه، اتفاق خوبی انتظارشونو نمیکشید
حالا چرا؟ اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده پس اگه شما عضو این گروه میشدین، یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد و اونوقت موضوع، شکل دیگه ایی به خودش میگرفت یعنی رسانه ایی اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ایی کنیم خیلی خیلی واسه وجهه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها، گرون تموم میشه
اینکه تو تمام اخبارها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی داعش و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه، نوعی شکست بزرگ و فاجعه محسوب میشد پس سعی کردن بی صدا پیش برن و من حیران مانده بودم از این همه ساده گی خودم..
بعد از حرفهایِ حسام، تازه متوجه دلیل مخالفتهایِ عثمان با ورودم به داعش شدم. و من چقدر خوش خیال، او را مردی مهربان فرض میکردم.
پرسیدم اون دختر آلمانی اونم بازیگر بود حسام آهی کشید نه یکی از قربانی هایِ داعش بود و اصلا نمیدونست که عثمان هم یکی از همونهاست و واقعا میخواست کمکت کنه تا به اون سمت نری مشتاقانه و جمع شده در خود باقی ماجرا را طلب کردم و نقش یان تو این ماجرا چی بود؟
لبانش را جمع کرد خب شما باید میومدین ایران به دو دلیل یکی حفظ امنیتتون و قولی که به دانیال داده بودیم
دوم دستگیری ارنست یه دو رگه ی ایرانی انگلیسیه، و مامور خرابکاری تو ایران از خیلی وقت پیش دنبالش بودم اما خب اون زرنگتر از این حرفا بود که دم به تله بده..
پس از طریق شما اقدام کردیم چون جریان رابط و دانیال انقدر مهم بود که به خاطرش وارد کشور بشه
به همین خاطر یان رو وارد بازی کردیم اون و عثمان چندین سال پیش تو دانشگاه با هم دوست و همکلاسی بودن اما همون سالها، عثمان با عضویت تو گروههای سیاسی قید دانشگاه رو زد و تقریبا دیگه همدیگه رو ندیدن یان هم بعد از مدتی عضو یکی از گروههای محلیِ حمایت از حقوق بشر شده بود و به عنوان روانشناس برای درمان مهاجران جنگ زده ، توی این انجمن ها فعالیت میکرد...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شـصـت_و_چــهـارمــ
✍پس من هم به عنوان یه فعال وارد انجمنی شدم که یان توش حضور داشت و با نزدیک شدن و جلب اعتمادش، اون رو برای کمک وارد بازی کردم
و از دانیالو خوونوادش گفتم..
و اینکه از داعش فرار کرده و چون من یکی از دوستان قدیمش بودم ازم خواسته، قبل از اینکه آسیبی از طرف افراطیون متوجه خوونوادش بشه، هر چه زودتر بی سرو صدا اونا رو راهی ایران کنم وازش خواستم تا با برقراری ارتباطِ مثلا اتفاقی، با عثمان رو به رو بشه و بدون اینکه اجازه بده تا اون از موضوع بویی ببره، خودش رو به شما برسونه و با استفاده از ترفندهای روانشناختی ازتون بخواد تا به ایران بیاید منظورش را درست متوجه نمیشدم خب یعنی چی یان نپرسید که چرا خودت مستقیم به خوونواده اش، چیزی نمیگی یا اینکه چرا عثمان نباید از موضوع چیزی بدونه سری به نشانه ی تایید تکان دادقاعدتا باید میپرسید پس من زودتر جریان رو به شیوه ی خودم توضیح دادم
اینکه سارا با مسلمون جماعت به خصوص من، مشکل داره چون فکر میکنه که من باعث عضویت برادرش تو داعش و تنها موندش شدم در صورتی که اینطور نیست و تمام تلاشم رو برای منصرف کردنِ دانیال انجام دادم اما نشد و برایِ اینکه یان حرفهامو باور کنه، کلی عکس و فیلم از خودمو دانیال بهش نشون دادم و با یه تماس تلفنی از طرف برادرتون اطمینانشو جلب کردم
در مورد قسمت دوم سوالتون اینکه چرا عثمان نباید چیزی بدونه؟ اینطور گفتم که چون عثمان هم به واسطه ی خواهرش هانیه به نوعی با این گروه درگیره و ممکنه علاقه اش به سارا باعث بشه تا فکر کنه میتونه ازش محافظت کنه و مانع سفرش به ایران بشه، اونوقت جون خودش و خوونواده ی دانیال رو به خطرمینداره
از اونجایی که یان یکی از فعالان انجمنهایی مدافع حقوق بشر و مهاجرین بود به راحتی قبول کرد
تقریبا با شناختی که عثمان داشتم، این نقشه برایم قابل قبول نبودیعنی اینکه یه درصد هم احتمال ندادین که عثمان و رفقاش از این نقشه تون بویی ببرن اینکه شما از یان کمک خواستین
لبخندش عمیق شد و چالِ رویِ گونه اش عمیق ترخب ما دقیقا هدفمون همین بود اینکه عثمان از تلاش ایران ونزدیکی حسام به یان و کمک خواستن ازش، برایِ برگردوندنِ سارا به ایران مطلع شه اصلا نمیتوانستم منظورش را بفهمم چرا باید عثمان متوجه نقشه ی ایران برای کشاندنم به این کشور میشد مبهوت و پر سوال نگاهش کردم
و با تبسم ابرویی بالا داد خب بله کاملا واضحه که گیج شدین
در واقع طوری عمل کردیم تا عثمان و بالا دستی هاش به این نتیجه برسن که ما داریم به طور مخفیانه و از طریق یان، شرایط برگردوندنتون به ایران رو مهیا میکنیم و این اجازه رو بهشون دادیم تا از هویت حسام، یعنی بنده با خبر بشن اینجوری اونا فکر میکردن که دانیال ایرانه و خیلی راحت میتونن از طریق شما بهش برسن
که اگر هم دستشون به دانیال نرسید، میتونن حسام رو گیر بندازن و اون رابط رو شناسایی کنن
و در واقع یه بازی دو سر برد رو شروع میکنن غافل از اینکه خودشون دارن رو دست میخوردن و ما اینجوری با حفظ امنیت شما، ارنست رو به خاکمون میکشونیم پس بازی شروع شد
یان به عنوان یه دوست قدیمی به عثمان نزدیک شد و عثمان خودشو به سادگی زد.. به اینکه یه عاشقِ دلسوخته ست که هیچ خبری از نقشه ی ایران و نزدیکیِ من به یان نداره حتی مدام با برگشت شما مخالفت میکرد میگفت که بدون شما نمیتونه و اجازه نمیده بالاخره با تلاشهایِ یان شما از آلمان خارج شدین و مثلا به طور اتفاقی منو تو اون آموزشگاه دیدین
در صورتی که هیچ چیز اتفاقی نبود
و عثمان و صوفی بلافاصله با یه هویت جعلی به امید شکار دانیال و یا حسام وارد ایران شدن اما خب این وسط اتفاقات غیر قابل پیش بینی هم افتاد که بزرگترینش، بد شدن حالتون بعد از دیدنم تو آموزشگاه و این بیماری بو اون شب تازه نوبت کشیکم تموم شده بود و واسه استراحت رفتم خونه که پروین خانووم باهام تماس گرفت
وحشتناک بود اصلا نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم
تو راه مدام به دانیال و قولی که واسه سلامتی تون بهش داده بودم، فکر میکردم اون قدر صلوات نذر کردم که فکر کنم باید یه هفته مرخصی بگیرم، تا بتونم همه شونو بفرستم
ولی خب از اونجایی که هیچ کار خدا بی حکمت نیست، بد شدن حال اون شبتون و اومدن من به خونتون باعث شد که عثمان و صوفی زودتر نقشه اشون رو شروع کنن
دیگر نمیداستم چه چیزی باید بگویم نکنه پروین هم نظامیه
خندیدبلند و با صدا نه بابا حاج خانووم نظامی نیستن حالا میفهمیدم چرا وقتی از یان میپرسیدم که دوست ایرانیت کیست اسم چیست مدام بحث را عوض میکرد بیچاره یانِ مهربان
دیوانه ترین روانشناس دنیا...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارش برف در مکه مکرمه جمعی از زائران خانه خدا را غافلگیر کرد و زائران در حالی که زیر برف خیس شده بودند، به زیارت و طواف کعبه پرداختند.
@velayaattashahadat
می گشاید هر گره را حضرتِ امّ البنین
دست می گیرد ز هر کس رحمتِ امّ البنین
این در و آن در نزن جای دگر اصلاً نرو..
چاره سازی ها کند چون همّتِ امّ البنین
گریه کُن های حسین تحتِ لوایش زنده اند
حامی ماهاست قطعاً غیرتِ امّ البنین
ذرّه ای هم غصّه ی روزی نخور یک لحظه هم
ریزه خواری کن فقط از دولتِ امّ البنین
سفره دارِ عالم است امّ الفضائل امّ عشق..
عالمی مبهوت کرده عزّتِ امّ البنین..
راست قامت بود در راهِ شریعت مثلِ سرو
لرزه افکنده به دشمنِ هیبتِ امّ البنین
بعدِ نالیدن برای #فاطمه حالا ..بجاست..
ناله کردن از غم و از غربتِ امّ البنین
در بقیع می رفت تا طرحی زند از یک مزار
بود گریه بر مصائب..عادت #امّالبنین
#وفاتامالبنینسلاماللهعلیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «مدیون مردمیم»
🔺در پی انتشار سخن سردار سلیمانی در مورد دختران کم حجاب دقت کنید:
سردار سلیمانی گفتند باید با مردم حرف زد و مسائل رو روشن کرد، خط کشی بین مردم نکنید، همون دختر بی حجاب را هم باهاش حرف بزنید نه اینکه طردش کنید.
منظورشون این بوده که باید مسائل برای مردم تبیین بشه و تلاش بشه با مردم ارتباط بگیریم و هدایت کنیم نه اینکه با هنجارشکنی و بی قانونی و مقابله با احکام شرع و در برخورد با مرتبطین سرویس های اطلاعاتی و افراد مغرضی که با برنامه ریزی بدنبال ترویج ولنگاری هستند کاری نداشته باشیم و کنار بیاییم.
اما در خصوص جوانان و نوجوانان ناآگاه باید ضمن حفظ احترام و ارتباط با این قشر تلاش کنیم اصلاح بشن.
رهبر معظم انقلاب بارها نسبت به جریان #تحریف تذکر دادند.
نگذاریم با تحریف سخنان سردار سلیمانی فضای کشور را برای گسترش ولنگاری آماده کنند