eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
330 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
هـر رنگ مویی که دلت خواست این هست👇 دیگه الکی هزینه نکن فرمول انواع رنگ های در خانه بدون دکلره 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4101111829C3c35eb5b6e توخونه موهاتو خودت بزار
🔴 کشیدن انواع ⭕️ فوت و فن کامل زیر ساخت 🤷‍♀ 🔵 آموزش 💄 👩‍🎤 💅 حالت دادن مو زیر 😅😍 این کانال خیلی معرکست😉 ورود👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4101111829C3c35eb5b6e
100 کا پست آزاد بانوان دومین سومین 10,000😍 معمولی 7000😍
پست آزاد نامحدود 🤩 عمومی جز رمان خبری ورزشی خودرویی دومین سومین آخرین 9000😍 معمولی 8000😍
جلل الخالق🤯دیروز رفتم خونه ی دختر خالم دیدم درست کرده هر لایه هم یه 😳😳 رنگاشم باهم قاطی نمیشد تا با قاشق هم نمیزدی🤯مونده بودم چطور درست کرده🧐 دید دارم هاج و واج نگاش میکنم 🤪 خندش گرفت گفت نمیری از 😅 بیا اینجا عضوشو تو هم کلی یاد بگیر😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3776118920Cdd2925f990 بدو بیا تا پاک نشده🏃‍♀ واقعا عاااااالیه 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂☝️
👰🏻‍♀من یه نو عروسم که خونم تو کل فامیل تکه😍😍 وقتی چیدمان خونمو دید داشت شاخ درمیاورد😂😂 منم بد😜 نگفتم از اینجا یاد گرفتم🙈👇 https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0 https://eitaa.com/joinchat/196608185Cf3bdc18fa0 😉
400 کا پست آزاد عمومی جز رمان اولین دومین آخرین 10,000 🤩🤩 سومین 9000 🤩 معمولی 8500 😍 حتما 15 دقیقه تایم آخر رعایت بشه ✔️ وگرنه سی درصد کسری🚫 قبل تبلیغ پست خام کانال باشه ✔️
⭕️شوهر وقتی فهمید که باردار هستم🐒🙊 منو برای همیشه رها کرد🚯 چند روز به پیشنهاد گلناز یعنی انداختن بچه فکر کردم و گلناز هم دارو های لازم را غیر قانونی برایم تهیه کرد و من هم مصرف کردم نیمه های شب یهو درد عجیبی به سراغم آمد که باعث شد من دختر ۶ ماهه ام رو زنده به دنیا بیاورم . وقتی به جثه ضعیف دخترم چش دوختم، ناگهان حس مادرانه همه وجودم رو فرا گرفت و اشک ریزان روانه بیمارستان شدم تا اینکه🙈😳... ادامه 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2690121934C2b6ba6f26a
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد! نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم. ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن. شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد... شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن... موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم... واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید... تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟ یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت.. ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇 https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a
** مذهبی ها عشقشون واقعی تره😍😍😍 **
پست آزاد نامحدود🤩 عمومی جز رمان و ورزشی🚫 کایی 9000😍 کسی فاصله ریپ رو برداره یا توی شات ریپ مشخص نباشه کایی 4000واریز میشه📌