اولین 6000😍😍 معمولی 4500😍 عمومی جز رمان و خبری مذهبی فروشگاهی 🚫 صد کا✔️

پر از 💜😍کلیپ عاشقانه😍💜 💝تکست عاشقانه 💝 ❣ عکس و پروفایل عاشقانه ❣ اگه دنبال کلیپ و عکسی که برا عشقت بفرستی زود بیا👇👇👇👇👇👇👇 💋❤️💋❤️💋❤️💋❤️💋❤️💋 https://eitaa.com/joinchat/3215261984Cd5e32115b1 https://eitaa.com/joinchat/3215261984Cd5e32115b1 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

📌گسترده ونوس💫💫 عمومی جز رمان گروه اول👇محدود✔️ اولین 6000😍 دومین 5500😍 معمولی 4500😋 https://eitaa.com/joinchat/2296250404C43a853de42 گروه دوم 👇محدود✔️ دومین یا اخرین 5500😍🤑معمولی4500 https://eitaa.com/joinchat/3016949796C441f887f93 گروه سوم👇 محدود ✔️سومین 5000😍 معمولی 4500😍 https://eitaa.com/joinchat/2903048424C545f1ee24c گروه چهارم👇محدود✔️5000😍 https://eitaa.com/joinchat/1042546935Cc9bd661d33 گروه پنجم👇 محدود✅ اولین6000🤑😍 معمولی 4500😍 https://eitaa.com/joinchat/6095116C39c2493197 گروه ششم👇 محدود✔️آخرین 5000😍 معمولی 4800😍🤑 https://eitaa.com/joinchat/311689487C4ef83a51a8 🙏همه ی تبلیغا حمایت کنید 🙏 تا 20 دی کامل واریز زدیم😋

.

شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد! نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم. ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن. شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد... شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن... موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم... واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید... تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟ یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت.. ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇 https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a

📌گسترده ونوس💫💫 عمومی جز رمان گروه اول👇محدود✔️ 5200😍 https://eitaa.com/joinchat/2296250404C43a853de42 گروه دوم 👇محدود✔️ 5000😍 https://eitaa.com/joinchat/3016949796C441f887f93