eitaa logo
-وصال
223 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
341 ویدیو
5 فایل
˓ ﷽ °• پِلاڪ را از گردنش‌ در آورد.! گفتم‌:از ڪجـٰا تو را بشنـٰاسند؟! گفت:آنڪہ بـٰاید‌ بشنـٰاسد! میشنـٰاسد.♡🖇• "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒🍃" وَصـ☘ـال:)🌏 شرایطمون: @vesal_media🌝🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
-وصال
یمار فقط در طلب لطف طبیب است .. - ما منتظر نسخۀ درمان حسینیم .. !🌿
-وصال
گـردفـرشِ‌ح‌ـرَمـتش هَسـت‌‌شفـٰاۍِدل‌مـٰا؛ هَـرکھ‌زـٰائـرشـده آرـٰام‌گـرِفته‌سـت‌اینجـٰا(:♥️ـ!
-وصال
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے🌸 ✨ #پارت7 وقتی داشت میرفت لبخندی زد و گفت: _مراقب دلت باش. همه ش به فکر سهیل
••🌸 نگاهش نمیکردم.گفتم: _بله. -میشه لطف کنید صداشون کنید؟ -الان صداشون میکنم. رفتم تو دفتر بسیج و به حانیه گفتم یکی بیرون کارت داره. حانیه دوستم بود. گفته بود داداش مجرد نداره.دوباره با بقیه خداحافظی کردم و پشت سر حانیه رفتم بیرون. چند قدم رفتم که حانیه صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت: _خونه میری؟ -آره -صبرکن با امیـن میرسونیمت. -نه،ممنون.خودم میرم،خداحافظ. -نگفتم میخوای برسونیمت یا نه.گفتم میرسونیمت. از لحنش خنده‌ام گرفت. بهش نزدیکتر شدم.نزدیک گوشش گفتم: _میخوای با نامزدت دور بزنی چرا منو بهونه میکنی؟ لبخندی زد و گفت: _بیا و خوبی کن. بعد رو به پسری که کنارش بود گفت: _ابوطیاره تو کجا پارک کردی؟ پسر گفت: _تا شما بیاین من میام جلوی در. بعد رفت.به حانیه گفتم: _نگفته بودی؟خبریه؟ -آره،خبرای خوب.به وقتش بهت میگم. سوار ماشین شدیم.... حانیه که خونه ما رو بلد بود به پسر جوان آدرس میداد. مدتی باهم درمورد کلاسها صحبت کردن بعد حانیه برگشت سمت من و بی مقدمه گفت: _ایشون هم امین رضاپور داداشمونه. خنده م گرفت،اما خنده‌مو جمع کردم و یه نگاهی به حانیه کردم که یعنی آره جون خودت. حانیه گفت: _راست میگم به جون خودش.امین پسرخاله مه و برادر رضاعی من. گیج شده بودم! سوالی به حانیه نگاه کردم.لبخند میزد.معنی لبخند حانیه رو خوب میدونستم. تو دلم گفتم خدایا قبلنا میذاشتی تکلیف یکی رو معلوم کنم بعد یکی دیگه میفرستادی. تو فکر بودم که حانیه گفت: _زهرا خانوم رسیدیم منزلتون،پیاده نمیشید؟! میخوای یه کم دیگه دور بزنیم؟! بعد خندید. من یه نگاهی به اطرافم کردم.جلوی در خونه بودیم. من اصلا متوجه نشده بودم.خجالت کشیدم. حانیه گفت: _برو پایین دیگه دختر.زیاد بهش فکر نکن.خیره ان شاءالله. سؤالی نگاهش کردم. لبخند طولانی ای زد.بالاخره خداحافظی کردم و پیاده شدم. حانیه شیشه پایین داد و باخنده گفت: _لازم به تشکر نیست،وظیفه شه. اینقدر گیج بودم که یادم رفت تشکر کنم.... قلبم تند میزد. تشکر مختصری کردم و سریع رفتم توی حیاط. پشت در... ادامه دارد..
راست میگن☹️😔😔 امروز توی خیابون نذاشتن چادر سر کنم...💔☹️😭🤣 تهران سقوط کرده...😔😂 تاازه ، نیروهای چاهزاده وقتی فهمیدن انقلابی ام منو گرفتن بُردن...الان هم یواشکی دارم پُست میذارم...😂😂☹️
-وصال
#حق 😏😏
منابع خبری پوریا زراعتی اعلام کردند مهمات سازی اصفهان کاملا نابود شده است😂😏🤣
-وصال
میـدونی‌آقا...!:) ازلحاظ‌روحی‌نیازدارم‌بیای‌درگوشم‌بگـی بیـاکربلـا‌ببینم‌باخودت‌چیـکار‌کردی
-وصال
نیست اگر ڪربلا نمےبری ام .. همین کهـ یاد گدا در حرم کنے کافیست💔'