eitaa logo
-وصال
226 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
341 ویدیو
5 فایل
˓ ﷽ °• پِلاڪ را از گردنش‌ در آورد.! گفتم‌:از ڪجـٰا تو را بشنـٰاسند؟! گفت:آنڪہ بـٰاید‌ بشنـٰاسد! میشنـٰاسد.♡🖇• "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒🍃" وَصـ☘ـال:)🌏 شرایطمون: @vesal_media🌝🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
-وصال
. ‌ شُهدا شدن یِ‌ عکس و چسبیدن بھ دیوار اتاقمون ، شُهدا شدن یه عکس و زیبایـے پروفایلمون ..! حواسمون هست؟! شهید شده یه اسم که همه‌ ما رو بھ دوستی با اونا میشناسن .. اما تو خلوت فکر کن ، ما واقعا رفیقِ شُهداییم؟!💔🚶🏻‍♂ | . |
😂😅😍 😂😜 مهدی زین الدین اومده‌بود‌ازفرمانده‌مرخصےبگیره!براخواستگارے فرمانده‌یہ‌نگاهےبهش‌کردوگفت:《....🌱⃟ ☺️ میخواےبرےازدواج‌‌کنے؟!🤵🏻⃟ 👰...گفت؛....⃟✾ [بـلـہ‌مـیـخـوام‌بـرم‌خـواسـتــگارے]...💐.⃟ ͍.👰🏻فرمانده‌گفت:↞❨خب‌بیاخواهرمنوبگیر❩❗⃟ ❗ گفت:😳⃟ 🙄❪جدےمیگےآقامهدے❫...⁉️⃟ 🙄 گفت:‹بلہ‌بہ‌خانوادت‌بگو‌برن‌ببینن‌اگر‌پسندیدن‌بیا‌ مرخصےبگیروبرو ›😉⃟ ͍🌸⃟ 😉 اون‌بنده‌خداهم‌خوشحال‌‌ دویده‌بودمخابرات‌تماس گرفتہ‌بود‌بہ‌خانوادش‌گفته‌بود:😍⃟ 📞⃟ 😁 (فرمانده‌لشکرمون‌گفته‌بیا‌خواهر‌منو‌بگیر، زودبرید خواستگاریش‌خبرشوبہ‌من‌بدید)😁⃟ 😍⃟ ❤ بچہ‌هاے‌مخابرات‌مرده‌بودن‌ازخنده😅😅😅 پرسیده‌بود:" چرامیخندید؟!" خودش‌گفت‌بیا.... خواستگارےخواهرمن‼⃟ ⃟ ⃟ 🤔 بچہ‌ها‌گفتند:"بنده‌خدا‌ آقا‌مهدے‌سہ‌تاخواهر‌داره،‌ دوتاشون‌ازدواج‌کردن،‌یکیشونم‌دوماهشه😅⃟ 😂
منتظران ظهور صلوات: .جبهه عازم جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می امد☺️ مادرش برای بدرقه اش آمده بود😄خیلی قربان صدقه اش میرفت و دائم به دشمن ناله و نفرین میکرد😂🤣 بهش گفتم:مادر شما دیگه برگردید فقط دعا کنید ما شهید بشیم.دعای مادرا زود مستجاب میشه😌 در جواب گفت:خدا نکنه مادر.الهی صد سال زیر سایه ی پدرو مادرت زنده بمونی🙄 الهی که صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به گشتن میده😐😂
😅 ‼️خانوم خوشگله شماره بدم❓☹️ ⁉️خانوم خوشگِله کجا میری برسونمت❓😏 🗣اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!🥀 ⭕️بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود . . .😔 💔این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.🚌 🌼به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت🐾 🍃شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی؛🌘 🧕دخترک وارد حیاط امامزاده شد . . .👣 خستہ . . .🖤 💔انگار فقط آمده بود گریه کند ـ ـ . دردش گفتنی نبود . . . ‼️😭 🧣رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد . .🙃 🌙وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. . .🦋 💫زیر لب چیزی می گفت انگار‼️ 🕊خدایا ڪمڪم کن . . .💜 🍁چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با 👓صدای زنی بیدار شد. . .💤 👋خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی،🤗 👀مردم می خوان زیارت کنن‼️ 🏘دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند . . .🚕 به سرعت و با عجله از آنجا خارج شد. ـ ـ🚀 اما . .🤔 🌠اما انگار اتفاق عجیبی افتاده بود . .‼️ 🐷دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد . . .🙃 🐝انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد . .🙂 🦋احساس امنیت میکرد . .💚 🌤با خود گفت: مگر میشود آنقدر زود دعایم مستجاب شده باشه! . .😇 🐬فکر کرد شاید اشتباه میکند. . .🧐 ♨️اما اینطور نبود!❣ ☝️یک لحظه به خود آمد . .🍃 😍دید امامزاده را سر جایش نگذاشته است ....
مثلا یڪم زیادموݩ ڪنید،خوشحال شیم ((:؟!🌚🍃
آقاجون رهبر..!(:♥,
_وکه داند که در مغز ها چه میگذرد...!🚶🏻‍♂
🔴 نمونه ای از تاثیرات جنگ رسانه ای مغز های زنگ زده🤦🏻‍♂️😂 🔹 یا ربات اشتباهی تشخیص داده؟😂😂
می‌خواست تو راه جهاد گمنام شه ..! ولی از گذاشتن عکس خودش و کارای خیری که می‌کنه، تو پروفایل و استوری، برای اینکه بیشتر دیده بشه و اَز طرف بقیه تحسین بشه هم نتونست بگذره !ـ