eitaa logo
-وصال
227 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
341 ویدیو
5 فایل
˓ ﷽ °• پِلاڪ را از گردنش‌ در آورد.! گفتم‌:از ڪجـٰا تو را بشنـٰاسند؟! گفت:آنڪہ بـٰاید‌ بشنـٰاسد! میشنـٰاسد.♡🖇• "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒🍃" وَصـ☘ـال:)🌏 شرایطمون: @vesal_media🌝🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش‌سرانجامِ‌کار‌ماهم، به‌پرچمِ‌سه‌رنگی‌ختم‌شود🇮🇷!" که‌روی‌دست‌سربازها‌وارد‌معراج‌شده💔؛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @vesal_mebia
به جز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم🧡 @vesal_mebia
داشتم با خواهرم از مجلس روضہ بر مۍگشتم که یهو دلم هواۍ حسین ڪرد نمیدونم چه سرّیہ!❗️ اونم همین احساس رو داشت💛 قبول ڪرد بریم پیش حسین. قبول ڪردن او همانا و ڪج‌ڪردن مسیرمون به سمت گلزار هم همانا!..🌿 اون موقع شب [تقریبا ساعت 𝟏 شب] مسیرمون رو بہ سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایـم پیش حسین😍 نزدیڪاۍ گلزار یهو موتور به خرخر ڪردن افتاد و خاموش شد. هرڪارۍ ڪردم روشن نشد نمۍدونستم چہ مرگشہ 🤦🏻‍♂ اون لحظہ چهره درهم من ڪہ نیم‌خیز شده بودم و با چیزی ڪہ زیاد سر در نمیاوردم ور مۍرفتم هم ترحـم‌آمیز بود هم خنده دار 😅 از طرفۍ هم بہ خاطر اینڪہ اون موقع شب، تو اون تاریڪۍ کنار بزرگراه با خواهرم گیر ڪرده بودم یڪمۍ احساس نگرانۍ مۍڪردم💔 هیچ ڪسۍ هم نبود ڪہ ڪمڪۍ بهمون ڪنہ تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و مسیرمون به سمت گلزار رو ادامہ دادیم :))) تو راه با حسین حرف میزدم. "گفتـم رفیق هوامـونـو داشتہ باش." بش گفتم رفیق، تو یه عمر ڪار مردم و راه انداختۍ من ڪہ یقین دارم الـان حواست بہ منم هست :)))) توسل ڪردم بهش و راه مۍرفتم🚶🏽‍♂ جالبہ همینطور ڪہ تو فڪر بودم و داشتم با حسین حرف مۍزدم، آقا و خانمۍ ترمز زدن و ڪنارمون ایستادند 😳 نگاهۍ بہ موتورم انداختن و یڪم بهمون بنزین دادن. در عین ناباورۍ موتور روشن شد 😧 فڪرشم نمۍڪردم موتور بنزین تموم ڪرده باشہ 🤦🏻‍♂ آخہ چراغ بنزین ڪہ نشون مۍداد باڪ بنزین پر پر باشہ . . . شاید این موتور هم اون لحظه بازیش گرفتہ بود وقتۍ بنزین رو داد بهم گفت ڪہ این بنزین رو بہ نیت شهید ولـایتی بهتون دادیم. باشد که ثوابش برسه به روح شهید 💛🖐🏻 خانمۍ ڪہ همراهشون بود هم از تو ڪیفش یہ ڪلوچہ و یه پیڪسل عڪس شهید ولـایتی رو بہ خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف برادر شهیدم :)))✨ وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟! گفت آره ما خواهر و برادر شهید حسین ولـایتی هستیم و وقتۍ شما رو دیدیم خواستیم بہ نیت حسین ڪمڪتون ڪنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین ڪار رو مۍڪرد 📮 هنوز صحبت ها ادامہ داشت ڪہ احساس ڪردم یہ لحظہ گوش‌هام سنگین شده چیزۍ نمۍشنوم فقط صداۍ حسین بود ڪہ تو گوشم میپیچید💔 صداۍ همون رفیق با مرامۍ ڪہ وقتۍ خودش نیست واسطہ مۍفرستہ واسہ رفع مشڪل رفقـا . . . - 🌼 🌸¦⇠@vesal_mebia
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 ورود رهبر اونا vs ورود رهبر ما 🔹 فقط‌ واکنش بچه ها 😂 ‌‌ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ @vesal_mebia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یاد خدا را فراموش نکنید، با یا خدا خیلی از مطالب حل می‌شود. ♥️شهید محمدابراهیم همت @vesal_mebia
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عکس هاو خاطرات شهید دانیال رضازاده با همسرش یک سال بیشتر زندگی مشترک نداشتن این ویدیو توسط خانومش تهیه شده چ کسایی روداریم ازدست میدیم ب خاطرنادانی برهنگی ظلم و ستم بی شرفی🖤🥀 @vesal_mebia
-وصال
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت10 استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت: _تو این صفر و یک های برنا
••🌸 رفتم توی حیاط.... ریه ها مو پر از هوای معشوقم کردم. حالا که عشقمو جار زده بودم حال خوشی داشتم. بازهم کلاس داشتم... ولی روی نیمکت نشستم و بالبخند ذکر میگفتم. موقع اذان ظهر رفتم مسجد دانشگاه.وضو داشتم،سعی میکردم همیشه باوضو باشم. تو حال و هوای خودم بودم و کاری به اطرافیانم نداشتم. عصر هم کلاس داشتم. تا عصر توی مسجد بودم.حالم تقریبا عادی شده بود.کلاس عصرم رو رفتم. ولی از نگاه دانشجوهای کلاس و حیاط و راهرو معلوم بود خبرها زود میپیچه. مذهبی ترها لبخند میزدن،.. بعضیها سؤالی نگاهم میکردن،بعضیها با تأسف و تمسخر سر تکان میدادن. هرجور بود کلاسم تموم شد و رفتم خونه.مامان تا چشمش به من افتاد گفت: _هیچ معلوم هست کجایی؟ -سلام.آره،دانشگاه بودم دیگه. -علیک سلام.چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ -سایلنته.یادم رفت از سکوت درش بیارم.حالا چیشده مگه؟! -مگه تو با محمد قرار نداشتی؟ -آخ،تازه یادم افتاد. -چند بار زنگ زده بهت،جواب ندادی،زنگش بزن. گوشیمو از کیفم درآوردم... سیزده تا تماس بی پاسخ.پنج تاپیام. اوه..چه خبره.... پنج تماس ازمحمد،سه تماس از خانم رسولی،سه تماس از حانیه،دو تماس از یه شماره ناشناس.دو پیام از محمد. پیامهاشو بازمیکنم: کجایی خواهرمن؟جواب بده.جوون مردم منتظره. با سهیل قرار گذاشتم برای امشب،خوبه؟ سه پیام از حانیه و خانم رسولی: دانشگاه رو ترکوندی. کجایی؟ خبری ازت نیست؟ دو پیام از شماره های ناشناس.یکیش نوشته بود: سلام سهیل هستم.روی کمک شما حساب کرده بودم.آقا محمد میگه قرار امشب کنسله.میشه قرارو بهم نزنید لطفا؟ یکی دیگه ش نوشته بود: سلام خانم روشن. رضاپور هستم. متأسفم که مجبور شدم سکوت کنم و شما صحبت کنید.دلیل قانع کننده ای داشتم.حتما خواست خدا بوده،چون جواب شما مثل همیشه عالی بود.موفق باشید.. شماره ی محمد رو گرفتم. -چه عجب!خانوم!افتخار دادید تماس گرفتید،سعادت نصیب ماشد که صداتون رو بشنویم. -خب حالا...سلام -علیک سلام.معلوم هست کجایی؟ -بهت گفتم که تا عصر کلاس دارم.توی کلاس گوشیم رو سایلنته آقا. -ولی قرار بود منتظر خبر من باشی.اینجوری؟ -قرار کنسل شد؟ -همین الان با سهیل صحبت کردم،گفت هنوز هم دیر نشده.تو چی میگی؟ -الان کجایی؟ تا بیای دنبالم دیر نمیشه؟ -اگه زود آماده بشی نه.جلوی در خونه هستیم. -خونه ی ما؟! اینجا؟! -بعله.بامریم و ضحی.سریع آماده شو. سوار ماشین محمد شدم... -کجا قرار گذاشتین؟ -دربند خوبه؟ بالبخند گفتم:... ادامه دارد...
••🚶🏻‍♂. . اگرتعریف‌ازآزادۍاینـه‌ڪه‌شخص خودشومـثل‌نمایشگاه‌بـه‌همـه‌نشون‌بده! بدان‌این‌شخص‌نیست‌ڪه‌آزاده این‌بازدیدازاونه‌ڪـه‌آزاده همون‌ڪـه‌بالاش‌میـنویسن: "بازدیدبراےعموم‌آزاداست"🙃 🌿⃟🚛 🖐🏿 •@vesal_mebia