eitaa logo
-وصال
222 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
341 ویدیو
5 فایل
˓ ﷽ °• پِلاڪ را از گردنش‌ در آورد.! گفتم‌:از ڪجـٰا تو را بشنـٰاسند؟! گفت:آنڪہ بـٰاید‌ بشنـٰاسد! میشنـٰاسد.♡🖇• "کپـی؟:باذکـرصلـوات‌آزاده🗝🔒🍃" وَصـ☘ـال:)🌏 شرایطمون: @vesal_media🌝🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
-وصال
••🌸 #هـرچۍ_تـو_بخواے ✨ #پارت25 ایمان مراتبی داره و من تو مرتبه ی پایین گیر کرده بودم و این از
••🌸 بانگرانی پرسید: _چی شده؟ گفتم: _چیزی نیست. حانیه رو بردم تو اتاقش.به مادرش گفتم: _امشب تنهاش نذارید ولی حرفی هم بهش نگید. خداحافظی کردم و رفتم بیرون... امین هنوز تو حیاط بود.بلند شد ولی بازهم سرش پایین بود.گفتم: _من هرکاری به نظرم لازم بود انجام دادم. گفت: _پس چرا حالش بدتر شده بود؟ -وقتی واکسن میزنن،آدم اول حالش بد میشه.به نظرم اگه حانیه بهتر نشه،دیگه نمیشه.خداحافظ. درو بستم و سوار ماشین شدم... چند بار حرفهام به حانیه رو مرور کردم. اون حرفها ، حرفهای من نبود.منکه خودم همینا برام سؤال بود. حرفهایی بود که خدا روی زبونم جاری کرد وگرنه من کجا و این حرفها کجا؟ اون شب تو نماز شب برای حانیه خیلی دعاکردم. فرداش به مادرش زنگ زدم و حال حانیه رو پرسیدم... گفت فرقی نکرده... روز بعدش میخواستم دوباره با مادرش تماس بگیرم و حالشو بپرسم ولی خجالت میکشیدم دوباره بگه فرقی نکرده. ولی براش دعا میکردم. حانیه دختر شوخ طبعی بود... هیچکس حتی طاقت سکوتشم نداشت، چه برسه به این حالش.حتی امتحانات پایان ترم هم شرکت نکرده بود. روز بعد با محمد و مریم رفتیم گچ دستمو باز کنم. تو راه برگشت بودیم که گوشیم زنگ خورد.امین بود. نمیدونستم چکار کنم.پیش محمد نمیشد جواب بدم.محمد گفت: _چرا جواب نمیدی؟منتظره. گفتم: _کی؟ -همونی که داره زنگ میزنه دیگه.منتظره جواب بدی. گوشیم قطع شد... محمد نگاهم کرد.بااخم و شوخی گفت: _کی بود؟ -یکی از بچه های دانشگاه. -اونوقت خانم دانشجو یا آقای دانشجو؟ باتعجب نگاهش کردم.یعنی صفحه گوشیمو دیده؟ ضحی گفت: _بابا بستنی میخوام. -چشم دختر گلم. جلوی یه بستنی فروشی نگه داشت و با ضحی پیاده شد... دوباره گوشیم زنگ خورد،امین بود.نگاهی به مریم کردم. بالبخند نگاهم کرد و پیاده شد.گفتم: _بفرمایید -سلام خانم روشن.مزاحم شدم؟ -سلام،نه.حانیه حالش خوبه؟ -خداروشکر خیلی بهتره.تماس گرفتم ازتون تشکر کنم..من ازتون خواستم آرومش کنید ولی نمیدونم شما چکار کردید که حتی راضی شده به رفتنم. صداش خیلی خوشحال بود... ازپشت تلفن هم میشد فهمید بال درآورده و تو ابرها سیر میکنه. -خواهش میکنم نیازی به تشکر نیست. -منکه نمیتونم لطفتون رو جبران کنم. امیدوارم خدا براتون جبران کنه. -متشکرم.گرچه انتظار تشکر هم نداشتم ولی اگه براتون ممکنه اونجا برای من هم دعا کنید.اگه امری نیست خداحافظ. -حتما.عرضی نیست،خداحافظ محمد بستنی رو گرفت جلوی صورتم و گفت: _اگه زیاد بهش فکرکنی بستنی ت آب میشه. لبخند زدم و بستنی رو گرفتم.به محمد گفتم: _داداش شما دیگه سوریه نمیری؟ بستنی پرید تو گلوش... ادامه دارد...
اینگـونه‌ایستادند . . @vesal_mebia
وقسم‌به‌لبخندت🖐🏿:))) @vesal_mebia
_حرفی نیست زیادی قشنگ بود...🚶🏾‍♀ @vesal_mebia
-وصال
پروفایل پسرونه😍🌿 @vesal_mebia
یاموسی بن جعفر(ع) هرچندبی حساب تو را میزد آن یهود   شکر خدا کنارِتو معصومه ات نبود یازینب... ⚫️شهادت امام موسی کاظم (ع)برآقاامام زمان وشیعیان جهان تسلیت باد @vesal_mebia
‌‏السَّلامُ‌علیکَ‌یا‌بقیَّةَ‌الله‌ یا‌اباصالحَ‌المهدی یا‌خلیفةَ‌الرَّحمنُ‌یا‌شریکَ‌القرآن‌ ایُّها‌الاِمامَ‌الاِنسِ‌و‌الجّانّ‌ سیِّدی‌و‌مَولایْ‌الاَمان‌الاَمان...🌱 صبحتون مهدوی 💚 @vesal_mebia
-وصال
یاموسی بن جعفر(ع) هرچندبی حساب تو را میزد آن یهود   شکر خدا کنارِتو معصومه ات نبود یازینب... ⚫️شها
ای بنای حرم عدل و امان را بانی وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ شهادت امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد🖤 @vesal_mebia
بسیجی عاشق کرببلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها، نه،؛ کربلا  حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین «علیه السلام» راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر _[سیدمرتضی آوینی] @vesal_mebia
-وصال
بسیجی عاشق کرببلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها، نه،؛ ک
رفیق‌ شهید آرمان علی‌وردی می گفت: آرمان واقعا مومن بود. چند روزی بود آرمان با من میومد می رفتیم بدنسازی.. بعد یه مدتی آرمان اومد گفت: _دیگر نمیخوام بیام... گفتم: +چرا؟! گفت: _اینجا آهنگ های تند و بلند زیاد پخش میکنن، گوش دادنشون درست نیست! گفتم: +من که پول ترم اینجارو دادم و تا آخرش اینجام. اما آرمان گفت: _نه من دیگه نمیتونم؛ و رفت یه باشگاه دیگه... 🖤 🥀 # یک دهه هشتادی @vesal_mebia