دیشب رسیدیم پادگان شهید بلباسی ؛ پادگان خله [ خیلی ] خفنی ِ ،اتاقی که بچههای شهر مان ۷۵نفر ظرفیت داره که پر تخت دوطبقس دیشب بعد گرفتن اسکان واسه جشن تولد مولا تو حسنیه مراسم داشتن ، نسبتا مراسم خوبی بود .
بعد نماز ِ صبحم دعای عهد بود که حاج آقا زحمتشو کشید . #کف_منطقه
که یهو بعد اروند رود ِغمگین
موقعیت شهید باقری نشون
میداد و خلاصه اصلا خیلی
خاص و خفنیبود افتخار دادن شهید . .
ساعت 15:15 رود ِ خَیّن ؛ راهی نیست تا کربلا . . این طرف رودخونه ایران بود اون طرف رودخونه عراق ؛ 3 متر فاصله نداشتیم تا عراق . . #کف_منطقه
ساعت ِ 17:20 شلمچه . . شلمچه بوی ِ عشق میده رو خاکا که میشینی و زار میزنی دقیقا همونجا که نفست میگیره و یاحسین میگی ؛ دقیقا همونجا خود ِ زندگی ِ ، ما که عاشق شدیم . . و دوری و تحمل نداریم ، کربلای ِ دوم ، جایی که به جای ِ زمین ، روی ِ گوشت و خون ِ شهدا نشستیم . . قلب منقبض میشه و نفس کشیدن سخت ، از چیزی میگم که تا نبینین و تجربه نداشته باشین نمیفهمین . . ما چندین ساله گرفتاریم و دربند ؛ رو خاکا ، بغض تو گلو یه نگاه به اون غروب خفه کننده هرجا هرکی برای خودش روضه میخوند . .
این طرف کسی از تن ِ بی سر ِ حسین میگفت ، کمی ان طرف تر کسی از دامادی که داماد نشد و هیچ وقت جنازه اش برنگشت ، برات ِ کربلا میدنا ، برات شهادت میدن ، این جوونا هرچی بخواین بهتون میدن . . هوای ِ جوونارم بیشتر نگه میدارن ، یه نمازم اونجا به نیتتون خوندم ، قلمم شکسته از فرط ِ این همه عشق در یک جا ، کلمات کم اومدن ، برای ِ صحبت کردن از اونجا ، اصلا این همه اشک و ما از کجا اووردیم ، اینا بغضای خفه شدهی تو گلو بودن ، این دو سال دوری از این شهدای ِ آروم خفته بودن ، بچهها شلمچه که رفتین آروم رو زمین راه برین ، با کفش نرینا ، اون زیر جوونای ِ رعنای ِ مادراشون هستن . .
باز قلم شکست و دل شکست و حرفی نیست ، حرفی نیست . . التماس دعا .
#کف_منطقه #حدیث_سادات_مهدوی
ساعت 21:00 رزمایش اردوگاه شهید بلباسی ؛ چه رزمایشی ، چه عشق و شوری ، حقیقتا نمیتونم وصف کنم اون حس و حالی که بهم منتقل شد . . یه چیزی فراتر از خله خفن .
خالهجون صدیقه ؛ خانمی که بوی ِ انقلاب میده . . از قبل انقلاب تا بعدش ، حاج خانم گوگل مپ ما بود ، ادرس دقیق بهمون میداد ؛ از اون خانمای انقلابی خفن اندر خفن بودن ، هنوزم که هنوزه میان راهیان . . و چه ها که نکشیدن تو این مسیر بماند .