هربار که یک کتاب و تموم میکنم غمی بهم اضافه میشه. در حقیقت من برای افراد و حرف های اون کتاب دلم تنگ میشه.
با فکر اینکه مولانایی سالها به دنبال شمس گشتی. اما با خودت فکر نکردی که شاید شمس خودِ تو باشی عزیزم؟
جناب عماد وقتی بعد از پشت سر گذاشتن غم ها به درجه سِر شدگی در غم رسیدند اینگونه فرمودند:
شب ها گذشت و شام دل من سحر نشد
گویا به عالمی دگر افتاده کار من.
واسه شفا تموم بیمارها دعا کنین مخصوصا عزیزِ من. من جونم به جونش بستس. یهو زنگ زدن بهم که بردنش ccu.