هدایت شده از 月の娘
کاش میتونستم احساساتمو همراه آشغالا بزارم جلو سطل آشغالی از دستش راحت شم🌱
ــ گاهی بهت حسودی میکنم؛چون...من واقعاً،واقعا خسته شدم.
وقتی که...بچه تر بودیم،همیشه مطمئن بودم که یه باند معروف میشیم، و تازه! با پول هامون کلی موشک و تفنگ میخریم و تا وقتی میمیریم، شاد و بی دغدغه زندگی میکنیم؛
نفسه عمیقی داخل ریه هاش میکشه.
ـ اما اصلا اونطوری که فکر میکردم نشد الکس. مشکلات زندگی هیچوقت پایان ندارن،حتی بعد از مرگ.
|زک، خیابان سیزده.
#بریدهایازکتاب