هدایت شده از ˖ درختِ بیستساله𐇲 ˖
تنها چیزی که در صورتم حرکت میکرد ، مردمک چشمهایم بود ؛ مردمکهایی که با هر قدمی که تو برمیداشتی ، حرکت میکردن؛
چرا فکر میکردم سرنوشتم همانشکلی میشود که در ذهنم ساختم؟
قرار بود من و تو ، بدونِ بغض و با لبخندی از تهدل هردو از این در رد بشیم و از این پلهبرقی لع.نتی بالا برویم و سوار هواپیما شویم و سمت چپ ردیف سوم بنشینیم .
قراربود دستت را بگیرم و بهت یادآوری کنم تا کنارت هستم جای ترسی نیست!
قرار بود باهم برویم و هرجا که تو میخواهی زندگی غنی از عشق را شروع کنیم..
اما حالا من اینجام !
ما باهم در فرودگاهیم اما دستم در دست تو نیست ؛
ما نزدیکِ پله برقی هستیم اما من پر از حسرت ، پشتِ این شیشهام و تو داری از پله بالا میروی؛
ما هردو در فرودگاهیم اما نه در کنارِهم؛
تو داری سفر میکنی اما من همسفرت نیستم؛
غم از لحظه لحظه ی من چکه میکند لیلایمن :))
بدونِ ذرهای اغراق میگویم که هر قدمی که برمیداری انگار.. انگار تکهای از قلبم ، از من دور میشود و بر بیتابیام میافزاید..
بیتابی؟ احساس میکنم این کلمه هم برای توصیف حالم کافی نیست! هیچ کلمهای کافی نیست! هیچ کلمهای!
آخ لیلای من ..
لیلای من ، قلبِ من ، دلیل و امید من ، نورِ وجودِ تاریکم ، غمت مرا پیر میکند و دلتنگی امانم را میبرد؛
وجودت ، دلیلی بود برای وجودِ لبخندم ، ولی انگار سرنوشت از شکلِ لبخندِ من خوشش نمیآید...
تو فراموش نمیشوی لیلایمن! تو تکهای از قلبِ منی ! کالبدم درد نبودت را پیوسته احساس میکند ، سلول به سلولِ تنم به تو نیاز دارند و نامت را فریاد میکشند؛
چه بگویم.. چه میتوانم بگویم و بخواهم..؟
کی سرنوشت به خواست و گفتِ من راه آمده که باز درخواستی تازه کنم؟
چه بگویم..؟
خدا نگهدارِ وجود و لبخندت باشد لیلایمن!
- یگانه.
اونجا که بهش گفت : آسمون رو ببین ستاره ها خیلی قشنگن
جواب داد: نه به قشنگیه چشمای تو
من همونجا تموم شدم.
-خیابان سیزده
#بریدهایازکتاب
-فکر میکنی بعد از مرگ چه اتفاقی میوفته؟...
+بهت بگم مسخره ام میکنی!
-نمیکنم
+قول؟
_قول...
+من فکر میکنم آدما ستاره میشن...
-خیابان سیزده
#بریدهایازکتاب