eitaa logo
💟 احکام آموزشی صوتی و تصویری 💟
1.3هزار دنبال‌کننده
441 عکس
2.2هزار ویدیو
17 فایل
لینک گروه https://eitaa.com/joinchat/3198353458C374c29fecd اعضای محترم کانال، می توانند سوالات احکامی خویش را برای ادمین کانال فرستاده و در اسرع وقت، پاسخ آنها برای آنها ارسال خواهد شد. ادمین 👇 @basravi_m
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃معلم عاشقی من زندگی بدون عشق تو را مرگ تدریجی می‌دانم. پیش از این می‌گفتم یا عشق یا مرگ؛ ولی دیدم همین تعیین تکلیف،‌ با روح عاشقی نمی‌خواند. پس گفتم حالا که عاشق نیستم، شبیه عاشق‌ها می‌شوم. عاشق‌ها تعیین تکلیفشان را به یار می‌سپارند و جز التماس کار دیگری بلد نیستند. من هم از این دفعه التماست می‌کنم عاشقم کنی. عشق دادی سپاس می‌گویم و التماس می‌کنم که بیشتر عاشقم کنی و اگر ندادی، باز هم سپاس می‌گویم و التماس می‌کنم که عاشقم کنی. شبت بخیر معلم عاشقی!
🍃محبوب من گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی گویی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی چه سخت است وصف یار را از این و آن شنیدن. برخی تو را دیده‌اند و می‌گویند زیبایی، مثل یوسف؛ دلبر و خورشیدچهره. برخی هم می‌گویند حتی زیباتر از یوسفی، یوسف هم اگر تو را ببیند محو جمالت می‌شود. و می‌گویند شنیدن کی بود مانند دیدن ولی گویی سهم من از وصال تو باید شنیدن باشد و شنیدن. من اگر به کام وصال تو نرسم و بمیرم، وصیت کرده‌ام بر سر مزارم مصیبت فراق را بخوانند و اشک بریزند. گفته‌ام کسی بر سر قبرم بگوید که تو خودت را نشانم ندادی و من وفادار بر سر راهت تا آخرین نفس نشستم. خواندن این مصیبت را نه برای گلایه از تو وصیت کرده‌ام، می‌خواهم همه بدانند که زندگی یعنی بر سر راه تو منتظر نشستن، چه بیایی، چه نیایی! شبت بخیر محبوب من!
🍃همه سرمایه ام تنها دل بستن به توست که پشیمانی ندارد. هر کسی از دل بستن به تو اظهار پشیمانی کند به او خواهم گفت که یا نمی‌داند دل بستن چیست یا تو را با کسی دیگر اشتباه گرفته. این حقیقت را من که هنوز دل به تو نبسته‌ام می‌فهمم. پشیمانی از دل بستن، حس کسی است که همۀ سرمایه‌اش را باخته و ورشکسته شده، مگر انسان جز دلش سرمایۀ دیگری هم دارد؟ نخواه حتی یک بار دیگر ورشکستگی را تجربه کنم. شبت بخیر همۀ سرمایه‌ام!
🍃راز رهایی به من بگو شرح حال عاشقانت را بخوانم یا نه؟ وقتی که می‌خوانم، از بودنم شرمگین می‌شوم. وقتی که نمی‌خوانم، فلسفۀ بودنم را فراموش می‌کنم. آن شرم و این فراموشی، هر دو عذابم می‌دهند. راه رهایی از این عذاب، جز عاشق شدن،‌چیست؟ خودت راه رهایی را در برابرم باز کن. شبت بخیر راز رهایی!
🍃پدر مهربان شب هوا که تاریک می‌شود، تن‌ها در بسترها آرام می‌گیرند و چشم‌ها به خواب می‌روند؛ ولی تو دنیا را با نور چشمان بیدارت روشن نگه می‌داری و با بسترت زیاد انس نمی‌گیری. بیدار می‌مانی که در دل شب برای ما دعا می‌کنی تا آرام زندگی کنیم. ما خودمان مثل بچه‌های لجوج، حرفت را زیر پا می‌گذاریم و چوبش را هم می‌خوریم؛ ولی تو مثل آن پدرهایی نیستی که تازیانۀ سرزنش را برداری و بر روحمان فرود آوری. تو پَرِ دعایت را بر همۀ وجودمان می‌کشی تا لطافت زندگی را بچشیم. کار ما خراب کردن است و کار تو آباد کردن. شبت بخیر پدر مهربان!
🍃امام غریب چشم‌هایت را بده به من. می‌خواهم لحظه‌های تنهایی حسین را ببینم. باورم نمی‌شود حسین باشد و دشمن داشته باشد و کسی به یاری اش نرود. حسین یار و یاور طلبید و کسی به یاری اش برنخاست؟ باید ببینم لحظه ای را که حسین با تن زخم دیده فریاد می‌کشید «هل من ناصر ینصرنی» و کسی به او جواب نمی‌داد. سال‌هاست که از غربت و تنهایی حسین شنیده ام اما باید ببینم این همه تنهایی را تا باور کنم که می‌شود تو باشی و یار بخواهی ولی من تنهایت بگذارم. مگر همین حالا تو ندای هل من ناصرت بلند نیست؟ چرا نمی‌شنوم؟ مگر نباید به یاری ات برخیزم؟ چرا نشسته ام؟ مگر دلت زخم خورده بی وفایی‌های ما نیست؟ پس چرا هنوز هم لبخند می‌زنم؟ معلوم است باور نکرده ام تنهایی حسین را. به فریادم برس من از عاقبتی مثل عاقبت مردم کوفه می‌ترسم شبت بخیر امام غریب.
🍃 معتکف کوی حسین چشم هایت را بده به من می خواهم یک بار با چشم های تو ضریح شش گوشه را طواف کنم. مزار حسین چشم بر هم زدنی از فرشته ها خالی نمی شود. طواف مزار او به همراه فرشته ها لطف دیگری دارد. می خواهم دست در بال فرشته ها شش گوشه را زیارت کنم و برایشان روضه بخوانم و صدای ناله شان را بشنوم. ضجه فرشته هایی که در مصیبت حسین از خود بیخود می شوند، حکومت غم حسین در آسمان را نشانم می دهد. غم حسین بیداد کرده. زندگی در زمین و آسمان به برکت غم حسین جاری است. من در این تردید ندارم اما دوست دارم آن را ببینم. چشم هایت را دریغ نکن از من. شبت بخیر معتکف کوی حسین
🍃مرد عاشورایی چشم هایت را بده به من. بگذار من هم طعم خوب دیدن را بچشم. کسی اگر کربلا را خوب ببیند، دنیا برای او می شود کربلا و اگر عاشورا را خوب تماشا کند، لحظه هایش همه می شود عاشورا. من به کربلا شدن دنیا و به عاشورا شدن لحظه هایم سخت محتاجم. کربلا راز زندگی است. یک وجب از زمین اگر برایم کربلا نباشد، پایم به آنجا که برسد، می میرم و اگر لحظه ای را بدون حس عاشورا طی کنم، لحظهٔ بعد، مرگم رقم می خورد. چشم هایت را به من بده تا زندگی با من قهر نکند. شبت بخیر مرد عاشورایی!
🍃امام صبورم کسی به من گفت: «تو مایۀ خجالتم هستی». همۀ وجودم شکست. در دلم طوفان غم به پا شد. کاری ندارم که درست گفت یا اشتباه؛ اما تصور این که شاید مایۀ خجالتش باشم، آرام و قرار را از کفَم ربود. حتماً از مهربانی توست که تا کنون به من نگفته‌ای که مایۀ خجالت هستم. او امامم نبود و این را گفت و این گونه تکه تکه‌ام کرد، تو اگر به من بگویی، هیچ چیز نمی‌ماند از من. من تلاش می‌کنم، دست و پا می‌زنم، زمین و زمان را به هم می‌زنم تا یک روز خیالم راحت شود که مایۀ خجالتت نیستم، ولی التماس می‌کنم تا آن روز حتی به اشاره هم نگو به من که مایۀ خجالتت هستم. روزی اگر این جمله را از تو بشنوم، حتی اگر بعدها مایۀ افتخارت شوم، دیگر زندگی برایم طعمی نخواهد داشت. به گمانم شیرینی بهشت هم نمی‌تواند تلخی این جمله را از کامم بزداید. ممنونم از لحظه لحظه صبوری‌ات. شبت بخیر امام صبورم!
🍃چاره بیچاره ها وقتی وارد میدان مبارزه با نفس شدم، فهمیدم که این دشمن‌ترین، به این راحتی از نفَس نمی‌افتد. خودم را که نگاه کردم، دیدم کمی که با نفس دست و پنجه نرم می‌کنم، خیلی زود از نفَس می‌افتم. برای همین هم بود که زود به این نتیجه رسیدم: جنگیدن با نفس کار من بیچاره نیست. مبارزه را رها کردم و با نفسم دوست شدم؛ ولی باز هم زندگی به کامم نشد که نشد. حالا تو را پیدا کرده‌ام و فهمیده‌ام بدون تو مبارزه با نفس، جز دست و پا زدن‌های بیهوده، هیچ چیز دیگری نیست. چقدر خوبی که مرا در میانۀ این میدان پر هیاهو، تنها رها نمی‌کنی. با تو که باشم، احساس قوت می‌کنم و بی تو بیچارۀ ضعیفی هستم که جز قبول شکست، راه دیگری ندارم. ممنونم که هستی! شبت بخیر چارۀ بیچاره‌ها!
🍃حضرت مشکل گشا ما برای خودمان و برای دوستانمان نذر می‌کنیم. گرهی به کارمان می‌افتد، ختم می‌گیریم، به خدا قول می‌دهیم اگر گره گشوده شد، فقیر یا مؤمنی را اطعام کنیم. به اندازۀ کوری گره یا محبّتی که به دوستانمان داریم، نذرمان سنگین می‌شود. همین که گره از کارمان گشوده می‌شود یا لبخند بر لب دوستمان می‌نشیند، الساعه نذرمان را ادا می‌کنیم. دارم در خاطراتم می‌گردم به دنبال آخرین نذری که برای تو کردم. برای باز شدن دل‌ گرفته‌ات، برای گشودن گرهی که به آمدنت افتاده و برای نشستن یک لبخند از ته دل روی لبت، خاطره‌ای پیدا نمی‌کنم. من از همۀ‌نذرهایی کردم،‌ همین امشب توبه می‌کنم و برای همۀ گره‌هایی که با این نذرها گشوده شد پیش تو ابراز شرمندگی می‌کنم. یک روز برای تو سفرۀ حضرت رقیه می‌اندازم و با اطعامی که می‌کنم، از خدا می‌خواهم که گره وا کند از مشکل آمدن تو و جانم را نذر تو می‌کنم، نذر می‌کنم وقتی که آمدی، اوّلین جایی که تو بخواهی، جانم را فدایت کنم. یک روز روضۀ باب الحوائج علی اصغر را می‌خوانم و خدا را به اشک‌های رباب قسم می‌دهم که لبخندی روی لب تو بنشاند و نذر می‌کنم وقتی که آمدی، هر هفته روضه بگیرم به شکرانۀ باز شدن گره از کارت. مرا ببخش که برای مشکلات خودم به تو التماس کردم؛ ولی برای حل شدن مشکل تو به خدا التماس نکردم. شبت بخیر حضرت مشکل گشا!
🍃 مهربان من در مسیر پیاده روی شتری دیدم که حالم را دگرگون کرد. روی آن نوشته بودند: وقف حسین. خوش به حالش که او را وقف امامش کرده اند. همین روزها هم نوبت فدا شدنش می رسد، فدای حسین برای زائران حسین. کاش یک روز تو هم روی پیشانی ام بنویسی: وقف امام. آقا! همهٔ آرزویم این است هر چه دارم را وقف تو کنم، مال، جان و آبرویم را. مرا وقف خودت کن شبت بخیر مهربان من!