eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‍🌷🌷🌷پرواز به سوی خدا🌷🌷 🌷وقتی شهید علیرضا یاسینی و شهید عباس دوران👥 به همدان منتقل شدند، با یکی دو ماه اختلاف، من هم به همدان منتقل شدم. دوباره در پایگاه هوایی ✈️✈️همدان پیش هم بودیم. من در آن جا فرمانده گردان بودم و عباس در عملیات بود. یاسینی هم معاون عملیات پایگاه بود. مدیر عملیات عباس بود. من فرمانده گردان بودم. نهایتاً پروازها🚅 را باید من برنامه ریزی می کردم و به عباس اجازه نمی دادم پرواز🛩 کند. تا آن موقع اگر اشتباه نکنم صد و چهار پرواز کرده بود. 😳😳 عباس گفت: اکبر اجازه بده پرواز کنم.😒🙏🙏 گفتم: من راست و پوست کنده به تو می گویم که تو پروازت را کرده ای. بچه ها حالا حالا باید بدوند تا به تو برسند… 😕 میان بچه ها کسانی بودند که می فهمیدند روزشان است.. عباس هم می دانست که روزش هست یا نیست…. من تا آن روز اشک عباس را ندیده بودم . 😥😭تا جاری شدن اشک او را دیدم دستانم را بالا آوردم🖐🖐 و گفتم: باشه اجازه می دهم و اجازه دادم. باز تا پیش از آخرین پروازی ✈️که نهایتاً به شهادتش انجامید، پرواز کرد.🌹🌹 با آن آخرین پرواز کاری کرد و زد به ساختمان اجلاس جنبش عدم تعهد🔥🔥🔥 که دنیا را متحیر کرد?🌷🌷 رزمندگان هشت سال دفاع مقدس
✨بسم رب الشهداء والصدیقین✨ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💥شهید محمد غفاری 🌹 💥 برادرش می گوید: محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در جنب و جوش بود. برای مثال همین آخرین بار، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای خوردیم که شروع کرد به نصیحت کردن من که مواظب پدر و مادر باش. این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم🍀🌹🍀 ماموریت، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم. عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری تنهام بزار تا توی حال خودم با شم. من رفتم. شروع کرد به نماز شب خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟ کمرت درد می گیرد، خسته میشی😭😭 . گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان پاک شوم. خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با عکس های شهدا پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم. خوب که دقت کردم یک جای خالی روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست. گفت آنجا، جای عکس خودم است. 🌹🌹🌹
یکی از گل های زیر و انتخاب کنید🌙 💐 🌷 🌹 🥀 🌺 🌸 🌼 🌻 انتخاب کردین؟😊 خوب حالا برین پایین🦋✨ یکم پایین تر🦋✨ حالا شهیدی رو که طبق گل ها انتخاب کردید ببیند🦋✨ 💐شهید قاسم سلیمانی 🌷شهید عباس دانشگر 🌹شهید محسن حججی 🥀شهید ابراهیم هادی 🌺شهید مصطفی صدرزاده 🌸شهید مجید قربانخانی 🌼شهید مهدی زین الدین 🌻شهید محمد حسین محمد خانی حالا یه قلب و انتخاب کنید🦋✨ ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💗 حالا برین پایین🦋✨ یکم پایین تر🦋✨ حالا هدیه خودتون و طبق قلبی که انتخاب کردین به شهیدی که انتخاب کردین بدین🦋✨ ❤️۱۴صلوات 🧡۴بار سوره توحید 💛1 بار دعای فرج 💚سه بار سوره حمد 💙۱۰صلوات 💜۲رکعت نماز 💗یک صفحه از قرآن °°°♥️°°° انتخاب کردین انجام بدین🦋✨ °°°♥️°°° ان شاءالله به هر نیتی که ختم برداشتی،حاجت روابشید🌹🌹🌹
✨امیر عقیلی سرتیپ دوم ستاد لشگر سی پیاده گردان گرگان یک روز به حاج همت گفت:🤔 "من از شما بدجور دلخورم" حاج همت گفت: 😒 "بفرمایید چه دلخوری دارید ؟"😳 گفت : "حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاههای ارتش رد می شوید یک 🖐دست تکان می دهید🤚 و با سرعت رد می شوید🚙 ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتان رد می شوید هنوز یک کیلومتر مانده⭐️ چراغ میزنی , بوق میزنی📣, آرام آرام سرعتت را کم می کنی 20 متر مانده به دژبانی بسيجیها پیاده می شوی🚶 لبخند می زنی😊 دوباره دست 🖐تکان می دهی🤚 بعد سوار می شوی 🚙و از کنار دژبانی رد می شوی. همه ما از این تبعیض ما بین ارتشیها و بسیجیها دلخوریم .. "😢 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 حاج همت با لبخند گفت:😅 "اصل ماجرا این است که دژبانهای ارتشی چند ماه اموز تخصصی دیده اند اگر ماشینی از دژبانی رد بشود و به او مشکوک شوند 😏از دور بهش علامت میدن بعد تیر هوایی می زنند آخر کار اگر خواست بدون توجه از دژبانی رد شود به لاستیک ماشین🚘 تیر می زنند. ولی این بسیجیها که تو میگی اگر مشکوک شوند اول رگبار می بندند تازه بعد یادشان میافتد 😦باید ایست بدهند یک خشاب را خالی می کنند بابای صاحب بچه را در میاورند بعد چندتا تیر هوایی شلیک می کنند🔫 و آخر که فاتحه طرف خوانده شد ؛ داد می زنند ایست".این را که حاجی گفت ، بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد.😂😂😂😂😂😂 رزمندگان هشت سال دفاع مقدس 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 http://yon.ir/FBrOD
✨بسم رب الشهداء والصدیقین✨ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💥شهید محمد غفاری🌹 💥 ادامه معرفی شهید به روایت پدر ✨ در طول هفته قبل معمولا شب ها باهاش تماس می‌گرفتم چون روزها گوشیش قطع بود. دیگر نمی پرسیدم کجایی یا چکار میکنی؟ سرده یا گرمه؟ فقط احوال پرسی می کردیم. خلاصه اون روز همان طور اتفاقی حدود ساعت 9 تماس گرفتم، تا زنگ هم زدم گوشی را برداشت، سلام و علیک و احوال پرسی کردیم. گفتم کاری چیزی نداری؟ گفت بابا برای من یک دعای مخصوص بکن. شب یک شنبه هم این‌ها عملیات خودشان را شروع کردند و چیزی هم که دوستانش به ما می گویند، ساعت 4 و 28 دقیقه🕟🕟🕟 محمد شهید شد. ساعت 20 دقیقه به هشت 🕢🕢🕢 به من اطلاع دادند، خوشبختانه هیچ کس در خانه نبود و من تنها بودم.🍀 راستش من پنهان کردم و به خانمم نگفتم تا روز دوشنبه. دوشنبه عصر آهسته شروع کردم به گفتن. چون به من هم گفته بودند سه شنبه جنازه را می آورند و من هم دیدم روز سه شنبه خودشان می فهمند. گفتم یک دفعه مطلع بشوند، پس می افتند. خلاصه آهسته آهسته شروع کردیم که همسرم هم بی تابی می‌کرد می‌گفت هرچه زنگ می زنیم گوشی را بر نمی دارد. به باجناقم بنده خدا زنگ زدم گفتم اینطور شده. گفت من نمي توانم به اينا بگم. گفتم خب بالاخره تهران با شما،🌕🍀 همدان هم با من. شروع كن 5 درصد، 5 درصد برو جلو تا برسيم به يه جايي خلاصه مثل اين عمليات ها. او مي گفت من 40 تا رو رفتم من مي گفتم من 60تا رو رفتم تا اينكه نهايتا رسيديم به اونجا كه فاميل كامل بهشان گفتند. روز سه شنبه جنازه آمد تهران، تهران هم خودشان يك شب نگهش داشتند و چهار شنبه ساعت چهار و پنج صبح جنازه را فرستادند همدان كه ما رفتيم فرودگاه حدود ساعت نه جنازه را تحويل گرفتيم. 🌹🌹
😁 ☺️ به یه میگن: اگر نخونی می برنت ، اما اگر بخونی، میری . حالا کدوم رو میکنی؟ میگه:! میگن: چرا؟! میگه: چون را خودت باید بری، اما را خودشون میان می برنت 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 _جوان 🌷🌹🌷 🚼بر ومادر واجب است خود را در مورد احکام تحریک و تشویق کنند❗️. علاوه بر اینکه مراقب سلامتی آنها باید باشند، باید آنها را با دلسوزیی و مجبور به تکالیف نمایند🔷 اگرفرزند بالغمان سم کشنده ای را بخواهدبخورد هرطور شده مانعش میشویم ولی اگر عمدا نخواندیا نداشته باشد ناراحت نمیشویم یا اگرناراحت شویم عکس العملی انجام نمیدهیم◾️ بیاییم نسبت به دینداری فرزندانمان حساس باشیم😊 احکام احکام شیرین @ahkameshirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی دلتنگ می شوم 😔 وقتی دلم میگیرد😔 از خودم و دنیا و...😭 فقط یه جا آرومم میکنه😊 یه مزار شهید🌹 شهیدی که تنها و بی کس هست😔 اورا نمیشناسم اما او مرا کامل میشناسد😭🌹 می داند تمام انچه در دلم میگذرد 😭 از تمام گناهان آگاهی دارد😔 او شاهد اشک هایی است که به خاطر کار های من از چشمان زیبا مولایم سرازیر میشود😭😭😭😭😭💔 با دیدن اشک ها به سویم می اید بر عکس منکه وقتی از دست کسی ناراحتم با او قهر میکنم ...😔🖐 او می اید...💝 و دستانم را میگیرد🖐 آرااااااامم میکند😊🌹 آراااام...... ناشناس..... راه را نشانم میدهد🛤 ومن باز عهد میبندم که سبب اشک های آقایم نشوم👋🌹 آخر او طاقت دیدن حال و هوای بارانی امام زمانش را ندارد😭🖐 آخر او شهید گمنام است❤️ گمن‍______💔____نام یا زینب‍___۶۹____مددی✌️
‍ ✨‍ رضا شكري پور در سال 1335 در همدان متولد گرديد👶، پس از دوران كودكي و پشت سر نهادن تحصيلات ابتدايي 👦و راهنمايي👨 كه در همان ايام محبت اهل بيت هر روز در دلش بيشتر مي‌گشت وارد هنرستان ديباج شد. ✨بعد از اخذ ديپلم، خدمت سربازي👱 او مصادف با اوج جريانات انقلاب بود كه در حين سربازي جهت مبارزه با طاغوت و پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي مخلصانه فعاليت نمود.☺️ ✨ در سال 58 به تهران رفت و با همكاري بنياد مستضعفان به كار فني مشغول شد. در همين حال در شكل گيري و تشكيل پايگاه مقاومت بسيج ناحيه 14 همراه با شهيد بزرگوار، احسان تقي پور شركت داشت، در سال 1360 به خدمت سپاه درآمد.😊 ✨پس از عضويت در سپاه مدتي آموزش ديده 🚶و بعد از اين دوران چون در امر آموزش موفق بود، به‌فرماندهي گردان و سپس به فرماندهي پادگان آموزشي منصوب شد.😇 ✨ در همين دوران با توجه به علاقه زيادي كه به شركت در جبهه جنگ داشت موفق به چندين بار شركت فعال در امر پاكسازي مناطق آلوده كردستان همراه تيپ ويژه شهدا گرديد، و بالاخره به همدان و به فرماندهي پادگان قدس انتخاب شد.😌 پس از مدتي به يگان رزمي تيپ انصارالحسين (ع) رفت و در عمليات والفجر 5 فرماندهي گردان 151 مسلم بن عقيل را به عهده گرفت. ✨با توجه به رشادت‌هايي كه از خود نشان مي‌داد و نظر به نياز مبرم تيپ به نيروهاي مخلص و زبده در رده‌هاي مسئوليت، سمت معاونت ستاد تيپ را عهده دار گرديد و پس از به اسارت درآمدن فرمانده گردان 154 برادر حاج رضا مستجيري ايشان فرماندهي گردان را به‌عهده گرفت. 😒 ✨تا اينكه در عمليات والفجر 8 با همكاري و رشادتهاي آنان در امر دفاع مقدس افتخارات زيادي نصيب تاريخ جنگ تحميلي شد. در خرداد ماه 65 به يگان رزمي رفت 🚶كه در آن زمان گردان 154 در خرمشهر مشغول پدافند بود. ✨ در اين اوضاع نيروهاي عراقي از جزيره مجنون جنوبي تكي انجام داده و دو خاكريز نيروهاي ما را تصرف كرده بودند لذا حاج رضا با عده‌اي داوطلب مي‌شود👆 كه جهت مقابله با نيروهاي متجاوز بعثي عراق به جزيره اعزام شود. ✨بالاخره حاج رضا شكري پور در روز 29/3/65 پس از عمري كوشش در راه دين خدا در جزيره مجنون شهد شيرين شهادت را نوشيد.😔😭😭😭 رزمندگان هشت سال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توسل به امام جواد علیه السلام حتما نگاه کنید . التماس دعا امروز هم چهار شنبه هست هم تولد آقا امام جواد (ع) سعی کنید انجام دهید اگر امکانش هست