فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگام تقرب حبل الورید شد
آنکس که داشت نذر شهادت
#شهیـــــد شـــد💔
به وقت سـردار
1/20
بقول حاج حسین یکتا 💚
هرچی بہ ظهور نزدیک میشیم
امتحانا سخت تر میشہ
هرچی به نوک قله کوه نزدیک تر میشیم
هواکمتر میشه
بی هوا میخرن . . بی هوا میبرن
آقا جون تروووخدا
ی چنتا شهیده هم ببر پیش خودت 🥲
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
مولاےمهربانم
کاش به اندازهے گلهاے آفتابگردان معرفت داشتم
و همواره رو به سوئے که شما هستید مےگرداندم
و گردش عمر و زندگیم را به دستان پدرانهے شما مےسپردم
اما
افسوس
از این دنیاے فانے و بازیچههایش
که سخت سرم را گرم کرده
و حواسم را پرت
سلامے عرضه مےدارم به محضرتان
شاید بیشتر رو به سویتان آورم
السلام علیک یا قطب العالم✋
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
#سلاممولاےمهربانم
تا کی به تو از دور سَـــلامی برسانم
جانْ بیتو بهلَب آمده، ای پارهی جانم
#السلام_علیک_یااباعبدالله
#به_تو_از_دور_سلام🥀
گاهی میان مردم،
در ازدحـام شهر...
غیر از تـو
هر چه هست
فراموش میکنم …
#شهید_علی_محمد_قربانی
#صبحتون_شهدایی🌷
شهید محراب آیت الله مدنی امام جمعه تبریز✍🏻...
در نطقی که در جمع خبرگان ملّت داشتند و آن هم در سالهای اول انقلاب (حدود سال ۵۸ یا ۵۹) هشدار تکان دهندهای به شخصیِتهای مطرح و انقلابیون آن زمان دادند که امروز عمق آن را بیشتر درک میکنیم. شهید مدنی با اشاره به ماجرای «یوسف و زلیخا» در قرآن حکیم به آن قسمت داستان اشاره کرد که وقتی زلیخا از عیب گیری زنان مصر با خبر شد آنان را به ضیافتی دعوت کرد و به دست آنان کارد وترنجی داد و در میان مهمانی به یوسف دستور داد که وارد ضیافت شود، آمدن یوسف همان و بریده شدن دست زنانی که ملامت گر زلیخا بودند همان. شهید آیت الله مدنی با گریه درد ناک در پشت تریبون ادامه داد: « آقایان! نکند در محشر و قیامت محمد رضا (پهلوی) جلوی ما را بگیـرد و بگوید دیدید شما هم وقتی دستتان ترنج دادند دستتان را بریدید و مثل من کاخ نشین و طاغوتی شدید؟
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍂
✍ لجن زار
یه روز، که به خاطر ندارم به چه علت و بهانه ای،
چند نفرمان را از آسایشگاه بیرون بردند و در محوطه شروع به زدن کردن.
سینه خیز و کلاغ پر و... همه از نفس افتاده بودیم و لحظه شماری می کردیم تا دست از سرمان بردارند.
روبه روی آسایشگاه نگهبانها، لجن زاری بود که گفتند همگی بروید داخل لجن ها! همگی رفتیم داخل لجن ها و غلت خوردیم. همانجا هم ما را زدند و گفتند به سروصورت همدیگر لجن بمالید و....
ما هم این کار را انجام دادیم. از یک نظر شکل مان خنده دار شده بود و از طرفی هم چنان این لجن به ما می چسپید و چنان بدنمان آرام گرفته بود که دوست داشتیم ساعتها داخل آن بمانیم،
بیچاره عراقی ها که با تعجب به ما خیره می شدند که خدایا، اینها دیگه کی هستن 😅
برادر آزاده رمضان جوان
🍂🍂