eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ شھید محسن حاجی حسنی 🌸دبیرستان رشته ریاضی می خواند و با برنامه های قرآنی سرش از همیشه شلوغ تر بود. وقتی هلاک به خانه بر می گشت، مامان دوست داشت کنارش بنشیند تا ببیندش. محسن تا وقتی پیش مامان نشسته بود، پایش را دراز نمی کرد. 🌷 کم کم پلک هایش روی هم می افتاد و سرش کج می شد. مامان می گفت: _ محسن خب بخواب همین جا ده دقیقه! می خوام صورت ماهتو ببینم! محسن دوباره هوشیار می شد. می گفت: _ نه! بی ادبیه من پامو اینجا دراز کنم! 🌺بیخود نبود که مامان، یوسف داوود صدایش می کرد. اندازه داوود خوش صدا و اندازه یوسف، زیبا و با حیا بود. 🌹تازه ریش درآورده بود. ریش که نه، از نازکی به کرک شبیه بودند. گذاشته بود روی صورتش بمانند. بهش می گفتند: _ تو که سنی نداری! بزن اینا رو! گوش نمی کرد. می گفت: _همون که دین گفته! 🌷 چندین سال بعد که شهید شد، لپتاپ و موبایلش دست به دست می گشت. هیچ نقطه سیاهی توی آن ها نبود. اطرافیان می پرسیدند: 🌼حاج خانم! اینطور که این پسرت را یوسف داوود صدا می زنی، جواد و مصطفی حسودی نمی کنن؟! مامان می خندید و می گفت: _ نخیر! جواد و مصطفی حرف مامان رو تایید می کنن! 😅😍😉 🌻🍃🌻🍃🎀🍃🌻🍃🌻
💢از تولد گرفتن برای بچه های فرح تا اعدام به جرم محبّت امام(ره) چند ساعت بعد از دستگیری ما، رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم؛ چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش ، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد. رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ! ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم؛ اما می دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می کند. آنزمان، طیب با شعبان [ شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ ] سرشاخ شده بود . هر دو ، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه؛ طیب میدان‌دار و بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودیم او طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم . آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم. عاقبت دادگاه شاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه، ده تا پانزده سال زندان دادند. بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: محمد باقری! حاج علی نوری! اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده. اینها را گفتند تا طیب تو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منو تحریک کرد؛ اما طیب که تو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: این حرفها رو برای ننه‌ات بزن! یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی افتم. فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن،طیب زد به میله سلول من و گفت: محمد آقا! اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم
« از ابتدا بگویم که یک دیده ام که به رؤیای صادق شبیه بود و دلیل نوشتن این وصیت نامه همین است، این خواب را مدت ها پیش دیدم و فکر کنم باز تکرار شد... اگر بتوانیم و اگر قبول کنند اسم داشته باشیم این لباس را به لباس امام حسین(ع) شبیه می دانم و خراب کردن، ،  و  در این لباس را به شدت بد می دانم چون علاوه بر گناه و ناراحتی خداوند، به این لباس و بی احترامی می شود. ♨️ ، ! خدا کند که پاک بشوم، پاک هم بمانم و پاک شهید شوم؛ میدانم خیلی از شهادت حرف می زنم شهادت می خواهد ولی می دانم خداوندی که سوره هایش با و شروع می شود اگر بخواهد گناهان ما را نمی بیند و می بخشد و شهید میکند به حق پیامبران و امامان مخصوصا (ع).» وقتی به می ایستم من تو را می خوانم یا تو مرا؟ خدا کند این خواستن ها باشد؛ خدا کند شهید بشوم که اگر شهید نشویم می میریم و چه دردی از این بیشتر...» 🌷 🌷
💞معرفی شهید💞 💚همسنگري بهشتيشهیدعليرضامشجری چون شغل نظامي داشت ازابتداي آشنايي‌ برایم ازمسيري كه پيش روخواهيم داشت، صحبت كرد.ازسختي راه،ازمأموريت‌ها ونبودن‌هاي گاه وبيگاه،ازشرايط كاري‌اش.عليرضا ازجهادوجنگ برايم صحبت كرد،ازجانبازي وشهادت،ومن باتوجه به همه اين صحبت‌هابه لطف خداپذيرفتم وخداراشاكرم كه همسنگري باعليرضارانصيب من كرد. تنها خواسته‌اش از من اين بودكه دربرابر همه سختي‌ها و پستي و بلندي‌هاي زندگي صبورباشم. من و عليرضاارديبهشت سال1391زندگي مشترك‌مان را درنهايت سادگي آغاز كرديم. زندگي ما رنگ و لعاب تجملات امروزي را نداشت. ❤️هديه بهشتي🌸 حاصل دو سال و نيم زندگي مشترکمان دختري به نام محدثه است كه درزمان شهادت پدرش يك سال داشت.براي من محدثه يك هديه بهشتي ست كه ازشهيدم به يادگار ماند. 🕊🍃مسافر نيمه شعبان💫 عليرضااولين شهيدمدافع حرم حضرت سيدالشهدا(ع) است.همسرم درعراق به شهادت رسيد.دوباربه سوريه رفت اماقسمتش شهادت درعراق نبود. باتوجه به حضورداعش درخاك عراق وبه خصوص درسامراوحرم ائمه معصومين(ع)وتهديدبه تخريب حرم سيدالشهدا(ع)‌شهيدعليرضامشجري ودوستانش جزواولين گروهي بودند كه ازسپاه قدس مأموريت يافته وعازم كشورعراق شدندودرنهايت بااصابت پرتابه جنگي به خودرويي كه درآن حضورداشتنددرراه دفاع ازحرم حضرت سيدالشهدا(ع)پنج روزبعدازاعزام درروزجمعه مصادف بانيمه شعبان93به جمع شهداپيوست. 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🕊🌷 متـولـد:۱۳۶۷/۴/۲۴ مـحل تـولـد:تهران شـهادت:۱۳۹۳/۳/۲۳ مـحل شـهادت:عراق،مهران مـزار:بهشت زهرا(س) .
« از ابتدا بگویم که یک دیده ام که به رؤیای صادق شبیه بود و دلیل نوشتن این وصیت نامه همین است، این خواب را مدت ها پیش دیدم و فکر کنم باز تکرار شد... اگر بتوانیم و اگر قبول کنند اسم داشته باشیم این لباس را به لباس امام حسین(ع) شبیه می دانم و خراب کردن، ،  و  در این لباس را به شدت بد می دانم چون علاوه بر گناه و ناراحتی خداوند، به این لباس و بی احترامی می شود. ♨️ ، ! خدا کند که پاک بشوم، پاک هم بمانم و پاک شهید شوم؛ میدانم خیلی از شهادت حرف می زنم شهادت می خواهد ولی می دانم خداوندی که سوره هایش با و شروع می شود اگر بخواهد گناهان ما را نمی بیند و می بخشد و شهید میکند به حق پیامبران و امامان مخصوصا (ع).» وقتی به می ایستم من تو را می خوانم یا تو مرا؟ خدا کند این خواستن ها باشد؛ خدا کند شهید بشوم که اگر شهید نشویم می میریم و چه دردی از این بیشتر...» 🌷 🌷
خاطره جالب 😍 با اینکه جانباز بودم نتونستم پسرم را خوب تربیت کنم... کم کم نمازش را هم ترک کرده بود ؛ هر وقت بهش میگفتم: چرا اینجوری میکنی؟ میگفت: شما نسلت با من فرق میکنه و ما رو درک نمی کنی.😳 گفتم: حداقل به احترام من جانباز برای حفظ آبروی پدرت این کارا رو نکن. توجهی نمی کرد . هر کاری کردم نشد، عصبانی 😡رفتم سر قبر شهید زین الدین شروع کردم گریه کردن و بهش گفتم: ببین آقا مهدی تو فرمانده من بودی من به فرمان تو اومدم جبهه همون موقعی که می تونستم پیش پسرم باشم همون موقعی می تونستم تربیتش کنم تا اینجوری نشه. ببین آقا مهدی اگه درستش کردی که بازم نوکرتم اگه نه که میرم همه جا ، جار میزنم که همه این چیزائی که می گید بیخود بوده.😱 اون شب دیدم نصف شب چراغ اتاق پسرم روشن شد. رفتم پشت در دیدم صدائی نمیاد برگشتم. شب دوم هم همینطور . شب سوم طاقت نیاوردم ، رفتم تو دیدم داره نماز شب میخونه!!! تموم که شد . گفتم: پسرم چی شده که؟؟؟ گفت : بابا هیچی نپرس فقط بدون کار خودت رو کردی!!! این شب ها شهید زین الدین منو برای نماز شب بیدار می کند.😭😭😭
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ شھید محسن حاجی حسنی 🍱🍛 ته تغاری بود و عجیب وابسته مامان. همین، او را به آشپزخانه و کنار مامان می کشاند. وقتی مامان مشغول پخت و پز بود، محسن با دقت نگاه می کرد. کم کم آشپز ِخوبی شد. مامان دستپخت محسن را قبول داشت. 🍇 مثل بعضی پسر ها لَمَشت نبود. از خیلی زن ها بیشتر به بهداشت اهمیت می داد. آنقدر که گاهی تمیز کاری هایش مامان را هم عاصی می کرد. غذاهایش از خوبی، جلوی مهمان گذاشتنی بود. 🍛🍝 مامان سرش را بالا می گرفت و می گفت: _ غذای امروز رو محسنم پخته! کم کم شد رقیب مامان. بعضی می گفتند دستپخت محسن بهتر از مامان است. 😍 فامیل، مشتری اش شده بودند. خانه شان که می رفت، آشپزخانه را می سپردند به محسن! خواهر نداشت. مامان همیشه می گفت محسن، دختر خانه است. از جارو و بشور و بساب چشمش نمی سوخت. 🌷 خانه را مثل سر و وضع خودش تمیز و مرتب نگه می داشت. دلش می خواست دو روز دنیا به بابا و مامان سخت نگذرد. توی دلش بود آنها را بفرستد کربلا. ♥️🍃♥️🍃🌸🍃♥️🍃♥️
✅ ♨️اسیر داعشی که شیعه شد، غسل شهادت کرد و در روز اربعین به شهادت رسید 🔹عبدالرحمن ۱۳سال بیشتر نداشت، اما با همین سن کمش نیروی داعش شده بود. الان چند روزی بود که توسط بچه های فاطمیون اسیر شده بود. 🔹در این چند روز ، چند تا از بچه ها جیره لباسشان را به او داده بودند.کنارش هم تعدادی کلوچه و تنقلات بود که بچه ها برایش گرفته بودند. 🔹بچه ها زبان او را نمی دانستند، ولی با توجه به سن کمش با او مهربان تر از باقی اسراء بودند. محبت بچه ها و آنچه که از واقعیت فاطمیون دید، باعث شد تصمیم بگیرد با داعش بجنگد، داعشی که با دروغ دوستانش را کافر و بی نماز به او معرفی کرده بود. 🔹رفته بود پیش روحانی تیپ و از او خواسته بود که اذان شیعه را به او بیاموزد. شب تقاضای آب کرد و گفت می خواهم غسل شهادت کنم. 🔹صبح روز اربعین مانند ما نماز صبح خواند و همراه بچه ها به عملیات رفت. می گفتند پرچم فاطمیون را به دوش گرفته بود و یک لحظه هم زمین نمی گذاشت. 🔹عبدالرحمن که دیگر از بچه ها خواسته بود علی اصغر صدایش کنند، در روز اربعین شربت شهادت را نوشید و به آرزویش رسید. 🔹با اهانت به مقدسات دیگران ...راه هدایت بر علی اصغر ها را نبندید. ✍️حجت‌الاسلام حسن مرادی
✨✨✨✨✨✨ 🔰شهید دکتر چمران میگفت: 💠توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ... سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم ؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ... رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... 🌷اما روحم شفا پیدا کرد🌷 📌چه مریضی لذت بخشی ...
❤️ ازدواج به سبک شهدا ❤️ 💰 یک سکه به نیت امام(ره) 💵وقتی آمدند برای تعیین مهریه، اول از رسم و رسوم ما پرسید واین که دوست دارم مهریه ام چه قدر باشد. گفتم: خیلی دوست دارم برم مکه، یک سکه هم به نیت امام خمینی بگذاریم. خندید وگفت: من هم چهارده تا سکه به نیت چهارده معصوم می گذارم.😊 🎤راوی: همسر شهید ناصر کاظمی
🔵 🔵🔵 🔵🔵🔵 *آداب و رسوم جبهه* مناجات نامه های شهدا بیانگر فرهنگ دفاع مقدس است. دست نوشته شهید مجید دلجو خدایا! این تو بودی که بر من بی لیاقت، منت گذاشتی و مرا در چنین جمعی از عاشقانت و در چنین مکان مقدسی راه دادی. خدایا! مگر کلامی زیباتر از شهادت و حالتی بهتر از آن وجود دارد. لحظه ای که بنده ای بتواند خود را در کنار معبود حس کند و عاشق بتواند لحظه وصال معشوق را دریابد. خدایا! عده زیادی از رفقایم رفته اند و من هنوز مانده ام، دستم بگیر که حقیقتا وا مانده ام. *نشر الکترونیک دفاع مقدس* 🔵🔵🔵 🔵🔵 🔵
🎁 هدیه امام خمینی 🛣سفره عقدمان با همه سفره ها فرق داشت!به جای آینه شمعدان،تفسیر المیزان را دور تا دور سفره چیده بودیم! 🌹برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. 🍯برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم!می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چگونه شب عروسیم چنین غذای گران قیمتی بدهم؟!)).🤔 🍚برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم.وقتی برنج ها را می دادیم.فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است.😍 🎤راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه