14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌸
بیایید با ذکر صلوات برای شادی تمام شهدا مخصوصا این شهید بزرگوار 🌸🌹
🌹🌸هر شب به نیت یک شهید 🌸🌹
اللهم صلی علی محمد ⚘وال محمد و عجل فرجهم🌷🍃
#خاطره 🌸
یک روز قبل از اینکه بره سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس👖👚 نظامی خرید.
گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو ؟ 😳
گفت اونجا میدن ولی من که توانایی مالی💰 دارم خودم میخرم وسایل اونجا رو استفاده نکنم .... ☺️☺️
حدود ۲۰۰ هزار تومن 💰از پولش هم دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها .
.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#بیت_المال
#شهید_حسین_معز_غلامی
#جهاد_ادامه_دارد
.
#خاطره 🌸
یک روز قبل از اینکه بره سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس👖👚 نظامی خرید.
گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو ؟ 😳
گفت اونجا میدن ولی من که توانایی مالی💰 دارم خودم میخرم وسایل اونجا رو استفاده نکنم .... ☺️☺️
حدود ۲۰۰ هزار تومن 💰از پولش هم دستکش خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها .
.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#بیت_المال
#شهید_حسین_معز_غلامی
#جهاد_ادامه_دارد
.
🔴جهاد هم بر زن هم بر مرد واجب است منتها جهاد مرد یکجور است جهاد زن یکجور دیگر
رهبرانقلاب:
🔹جهاد هم بر زن هم بر مرد واجب است منتها جهاد مرد یکجور است جهاد زن یکجور دیگر است. یعنی همین جنگ مثلاً دفاع هشت ساله زنها هم مکلف بودند، تکلیف داشتند تکلیفشان را هم خوب عمل کردند زنها در این مدت اگر بهتر از مردها عمل نکرده باشند حداقل به اندازهی مردها عمل کردند.
🔹اگر نخواندید کتابهایی را که در مورد بانوان در دورهی دفاع مقدس هست بخوانید. کتابهایی نوشته شده الحمدللّه حالاها به فکر این چیزها هستند، جوانهای خوب ما فراهم میکنند. فرض بفرمایید همین شرح حالهایی که مربوط به همسران شهداست. گمان نمیکنم شما بتوانید یکی از این شرح حالها را بخوانید و در مدت خواندن این، ده بار اشک نریزید، امکان ندارد.
🔹یعنی انسان وقتی میبیند این جهاد این زن را حالا مرد رفته در میدان اما این زن دارد جهاد میکند. این جهاد بر هر دوی آنها واجب است. امر به معروف و نهی از منکر هم بر زن واجب است هم بر مرد واجب است منتها تقسیم نقش شده؛ نقشها یکسان نیست. این نگاه اسلام است، هم یک نگاه مترقی است هم عادلانه است.
🌸🌸
🔺در تصویر میبینید یک سرباز در جنگ جهانی دوم یک الاغ را در میدان مین کول کرده
🔻از سر محبت الاغ را کول نکرده میدان مین است یک قدمِ اشتباهیِ این الاغ ، کل عملیات رو مختل میکنه .
🔻به خاطر پیشبرد انقلاب مان باید بسیاری از الاغ ها را روی سر گذاشت و سالها کول کرد و محاکمه نکرد تا مبادا فقط به خاطر یک الاغ نادان یا خائن عملیات ظهور مختل شود.
🔻به قول حشمت فردوس 👎افتاااااد👎
جوابی داد که خندام گرفت. گفت: نه جیگر، نوکرتم.
این بابا اینجا هم ول کن نبود. از این تکه پرانی ها خیلی داشت. پسر شجاع و بی کله ای بود. تجربه هم خیلی داشت. دوباره مسیر را ادامه دادم. حمید رجبی جلوی من بود و علی تشکری پشت سرم. ناگهان یک گلوله خورد لبه کانال و تا آمدم به خودم بجنبم، دیدم روی هوا هستم. شاید هفت، هشت متر به هوا پرتاب شدم؛ طوری که یک لحظه احساس کردم شهید شده ام؛ که با کمر آمدم روی زمین و عشق و عاشقی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
از سرم پرید! در همین موقع، دو نفر دیگر افتادند رویم! یکی حمید رجبی بود، دیگری هم تشکری. سه تایی، سالمِ سالم بودیم؛ فقط یک کم کوفتگی داشتیم. با داد و فریاد، آنان را از روی خودم بلند کردم و سه تایی شروع کردیم به دویدن تا پاساژ. به پاساژ که رسیدیم، گفتند استراحت کنید تا خبرتان کنیم. خودمان را سرگرم کردیم؛ خواب که ابداً به چشممان راه نیافت
🌹🌹🌹🌹🌹
زیرا نه راه پیش دارد، نه راه پس و نه حتی راه دفاع کردن. اینکه یک دفعه یک گروهان جلوی چشممان بروند و دیگر از هیچ کدامشان خبری نرسید، دردناک بود. وقتی با لباسهای گل آلود غواصی داشتم نماز صبح می خواندم، یک ماشین فیلمبرداری آمد از بغل من فیلمبرداری کرد و رفت! حیف که سر نماز بودم؛ و گرنه اصلاً دلم نمی خواست از قیافه خسته و محزونم فیلمبرداری شود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺 طنـــز جبہــه🍃
🔸دعای حفظ سلامتی! 😂
استاد سرکار گذاشتن بچهها بود!
روزی از یکی از برادران پرسید: 😳
«شما وقتی با دشمن روبهرو
میشوید برای آنکه کشته نشوید
و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند
چه میگویید؟»🍀🌹
آن برادر خیلی جدی جواب داد:🌤
«البته بیشتر به اخلاص برمیگردد
والا خود عبادت به تنهایی دردی را
دوا نمیکند. اولاً باید وضو داشته باشی،💎💦
ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که
کسی نفهمد بگویی:⛅️
اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا
یا پاینا و لا جای حساسنا😳😳
برحمتک یا ارحمالراحمین»🌕
طوری این کلمات را به عربی ادا کرد
که او باورش شد و با خود گفت:😳
«این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است»🍀
اما در آخر که کلمات عربی را به
فارسی ترجمه کرد، شک کرد و
گفت: «اخوی غریب گیر آوردهای؟»😭😭😂😂
⚜خاطرات_دفاع_مقدس (قسمت دوم)⚜
🌸خاطره از شهید مهدی باکری🌸
🖋خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.»😏
گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»😅
👈از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه .🔫 این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت.😕
پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟🤔
گفتم « هرچی شما بگین.» 🙂
گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟»☺️
گفتم « قبول.» 😊
هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»😌
👈روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.👤
👈هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟»🤔
گفتم « مثلا چی ؟» 😦
گفت « کمک کنیم به جبهه .»🤗
گفتم « قبول ! »😊 بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم.
سلام❤
امشب شب وفات خانم ام البنین،مادرحضرت ابالفضل هست،توسل به حضرت ام البنین یکی از توسلات بسیارمجربه،میگن اگه حاجتی دارید ومیخواید خیلی سریع نتیجه بگیرید دست به دامن این خانم بشید،قطعی و سریع حاجت میدن😭.
این توسلی که امشب میخوام بزارم از توسلات بسیارمجرب هست که فایل صوتی کاملشو تو کانال ایتا وتلگرام میزارم و اینجا هم براتون توضیح میدم.بادقت بخون.
👈این توسل باید ۴هفته شب جمعه خونده بشه،و شروعش باید از زمانی باشه که نزدیکترین شب جمعه به نیمه ی ماه قمری باشه(دقیقا مثل امشب)
👈شب جمعه ی اول:یک مرتبه سوره یس هدیه به حضرت ابالفضل میخونیم.
👈شب جمعه ی دوم:دومرتبه سوره یس هدیه به حضرت ابالفضل میخونیم.
👈شب جمعه سوم:سه مرتبه سوره یس هدیه به حضرت ابالفضل میخونیم.
👈شب جمعه چهارم:چهارمرتبه سوره یس به نیابت از حضرت ابالفضل هدیه به خانم ام البنین میخونیم.
💚زمان خوندنش از مغرب تا اذان صبح شب جمعه هست.
💚اگه بین خوندن سوره ها فاصله بیفته اشکال نداره.
💚از توسلات قطعی وبسیارمجرب هست،بااعتماد واعتقادکامل بخونید.
❤خوب حالا هرکس این توسل رو میخواد برداره یه کامنت یا ام البنین بزاره ❤
💚خواهش میکنم این پست رو برای همه بفرستید،خیلیا حاجت دارن و از این توسل بی خبرن.ان شاالله همه حاجت روا بشیم.
کمیل...کمیل...حمید...
حمیدجان به گوشم
اینجا هوا صافه ، اونجا چی؟
هی حاجی کجایی که ببینی اینجا چه خبره؟😔هوا صاف صافه🙃
به صافی تمامی موهای بیرون ریخته،به صافی نگاه های دوخته👀،به صافی مانتوهای چسبیده👕،به صافی مارک های ازپشت دیده شده
سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!🎥 حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن،دشمن محاصرمون كرده!👺👹
رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشتن که قلب و فكرمون رو هدف گرفته!
خيلی تلفات داديم...😣
حاجی اینجا مانتو ها دیگه دكمه نداره اونم با آستین های کوتاه!!!
سلاح جدیدشون ساپورته...
چشم اکثر جونارو آلوده کردن! 💔
حاجی صدامو میشنوی؟🔊
حــــــاجـــــی! (صدای بیسیم قطع و وصل میشه🔇)
ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟ 📢
ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ!📞 ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ.
ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر ...
ﺣﺎﺟی ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮن ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا
ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نميده،ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ميده ﺣﺎﺟﯽ!🌍☹️
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨه ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ...؟👂🏼
ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبو ﻣﯿﺰﻧﻪ!
لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ
تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش👺💀!
دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن ...
حاجی صِدامو داری ؟؟؟به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!🙌🏻
فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست، میمرد برای خمینی!
شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، میخندند!😔
راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست؟تا حالا با وایبر و واتس آپ کار کرده ای؟📱
بیخیال برادر،همان بیسیمت را بیاور،من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب💿 میکنم!📼📀
فقط خواهشا به 🚶🚶🚶🚶نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند در فضای مجازی نکنند!
اینجا آداب خودش را دارد!👩👱♀🙋👫👯👯♂🏃♀
باید همه چیز را با گفتگو حل کنیم!
حاج احمد، تلفات زیاد داده ایم!😌
مسامحه و غفلت امانمان را بریده!
عده ای به اسم جذب حداکثری حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته اند!
تو را بخدا برگردخدا را چه دیده ای،شاید در این مخمصه تو و رفقایت به دادمان رسیدین😭😭😭😭
حرفی ندارم واقعا😱
کجایند مردان مرد 🌹✨🌹
👇👇
تو لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام ✨ یک پیرمرد ترک زبان داشتیم که خودش را بسیجیِ لَر معرفی میکرد و سعی میکرد کسی از احوالش مطلع نشه. تو جواب سوالها همیشه یک کلام میگفت: من بسیجی هستم.🌹
گردان که به مرخصی رفت 🚶🚶🚶🚶🚶به همراه شهید جنابان این پیرمرد را تعقیب کردیم.🚶..........🚶 تویِ یکی از روستاهای حاشیه ی شهر قم خونه دا در زدیم وقتی ما را دید 😡خیلی ناراحت شد😞 که چرا منو تعقیب کردید. تو جواب گفتیم ما فرمانده تو هستیم و لشکر هم به نام حضرت علی علیه السلام ✨
امیرالمؤمنین علیه السلام 🍀دستور داده که از احوال زیردستان و رعیت خودمون آگاه باشیم.🌕
داخل منزل شدیم یه زیرزمین بسیار کوچک با دیوارهای گچی و خاکی بدون وسایل و یک پیرزن نابینا که گوشهای نشسته بود😌. از پیرمرد درباره زندگیش، بسیجی شدنش و احوال اون پیرزن سوال کردیم.؟؟🌹
گفت: ما اهل شاهین دژ استان آذربایجان بودیم. تو دنیا یه فرزند داشتیم که اون هم فرستادیم قم تا سرباز و فدایی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌕 بشه. بعد از مدتی تو کردستان جنگ در گرفت. فرزندمون یه روز تو نامه نوشته بود که میخواد به کردستان بره.🚶 اومد با ما خداحافظی کرد و رفت. بعد از مدتی خبر آوردند که پسرت رو قطعه قطعه کردند😌😌. بعد از اون خبر آوردند که پسرت رو سوزوندند و خاکسترش رو هم به باد دادند، 😭😭😭
دیگه منتظر جنازه نباشید. از اون به بعد، مادرش شب و روز کارش گریه بود، تا اینکه چشماش نابینا شد. از اون پس تصمیم گرفتم هر خواهشی که این مادر دلشکسته داره به خاطر خدا برآورده کنم. یک روز گفت: میشه بریم قم، کنار حضرت معصومه سلام الله علیها 🌸 ساکن بشیم؟
اومدیم قم و اینجا ساکن شدیم. من هم دستفروشی میکردم. یه بار که سر سجاده مشغول عبادت و گریه بود گفت: آقا! میشه یه خواهش بکنم؟ گفتم: بگو! گفت: میخوام به جبهه بری و اسلحه فرزندم رو برداری و تو راه خدا و در پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🍀 با دشمنان خدا بجنگی! منم اومدم ثبتنام کردم و اعزام شدم. همسرم رو به خدا و امام زمان علیه السلام سپردم. همسایهها هم گاهی بهش سر میزنند.🌕
اون ماجرا گذشت و برگشتیم جبهه؛ شب عملیات کربلای پنج اون پیرمرد هرچه اصرار کرد اجازه شرکت تو عملیات رو بهش ندادم. گفتم: هنوز چهره اون پیرزن معصوم و نابینا تو ذهنم هست.
تو جواب گفت: اشکالی نداره! اما من میدونم پسرم این قدر بیمعرفت نیست که منو اینجا بگذاره. حتما میاد و منو با خودش میبره.🌹🌹🌹
از پیش ما رفت به گردانی دیگه... موقع عملیات یادم افتاد که به مسئولین اون گردان سفارش کنم مواظبش باشند. بعد از سراغ گرفتن از احوالش، فرمانده گردان گفت: دیشب به شهادت رسیده و جنازه ش رو هم نتونستیم بیاریم.
بعد از عملیات یکسره به منزلش رفتم. در زدم. همسایهها اومدند و سوال کردند شما چه نسبتی با اهل این خونه دارید؟ گفتم از دوستانشون هستم. گفتند: چهار روز پیش وقتی رفتیم به اون پیرزن سر بزنیم دیدیم همونطور که روی سجاده مشغول عبادت بوده جون داده و به معبودش پیوسته....😭🌕😭
رفقا! خیلی مسئولیم پیش شهدا و خونواده هاشون.😭🌹😭
... این یه نمونه از اوج فداکاری؛ من که حرفی ندارم و نمی تونم داشته باشم جز اینکه بگم شرمنده ایم شهدا😭
🌷بچه بسیجی🌷
تو راه یادم اومد که در ۷ ـ ٨ سالگی، یک بار شاهد دعوای پدر و مادرم بودم. یادمه که در نقش حَکَم، نشسته رو مبل، گفتم: خدا قتل کردن حضرت موسی رو بخشید، شما چطور نمیتونید فلان چیز (برداشتم از موضوع دعوا) رو ببخشید؟ این رو هم یادمه که دوتاشون سر همین، هم من رو بوس کردند
#یادی_از_شهدا
با لباس نظامی خاکم کنید
🌷🌷🌷 میگفت شب قبل از شهادتش تو مقر نشسته بودیم.
صحبت از شهادت بود. یهو حاج عبدالله گفت:
"من شهید شدم، منو با همین لباس نظامی ام خاکم کنید"😔
بچه ها زدن زیر خنده و شروع کردن به تیکه انداختن. 😁😂😂
حالا تو شهید شو...!
شهیدم بشی تهران بفرستنت باید کفن بشی. 😁
سعی میکنیم لباس نظامیات رو بزاریم تو قبر...! ✨✨
تو خط مقدم بودیم که خبر شهادت حاج عبدالله رو شنیدیم. 😱
محاصره شده بودن ، امکان برگشتشون هم نبود.
شهید شد و پیکرش هم موند دست تکفیری ها.
😱سر از تنش جدا کرده بودن و عکسهاش رو هم گذاشته بودن تو اینترنت.
بحث تبادل اجساد رو مطرح کرده بودیم که تکفیریها گفته بودن خاکش کردیم.
چون پیکر سر نداره دیگه قابل شناسایی نیست... 😭😭😭
حاج عبدالله به آرزویش رسید...🌷🌷🌷
#شهید_عبدالله_اسکندری
رزمندگان هشت سال دفاع مقدس
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
🔅 #پندانه
✍ ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا
همسر پادشاهی دیوانهای را دید كه با كودكان بازی میكرد و با انگشت بر زمین خط میكشید.
پرسید:
چه میكنی؟
دیوانه گفت:
خانه میسازم.
پرسید:
این خانه را میفروشی؟
گفت:
میفروشم.
پرسید:
قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت! همسر پادشاه فرمان داد كه آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت كرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید كه وارد بهشت شده، به خانهای رسید، خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست.
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید و همسرش قصه آن دیوانه را تعریف كرد!
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید كه با كودكان بازی میكند و خانه میسازد.
گفت:
این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت:
میفروشم.
پادشاه پرسید:
بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی را گفت كه در جهان نبود!
پادشاه گفت:
به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت:
همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری. میان این دو، فرق بسیار است.
ارزش كارهای خوب به این است كه برای رضای خدا باشد، نه برای معامله با خدا.
🛡 خاطره
🔰 طبق طرح جدید حاج حسن طهرانی مقدم روی یک ماده خاص کار میکردیم
قالب را آوردیم باز کنیم همه پیچ ها باز شدند جز یک پیچ که اصطلاحا jamکرده بود
در اثر زیر فشار ۳۰ تن پرس و داخل ۲۰۰ درجه حرارت پیچ حتی با پنوماتیک باز نمیشد
گفتند چاره ای جز بریدنش نیست
همه عقب رفتند چون پیچ jam کرده لحظه آزاد شدن از هر گلوله ای قدرتمند تر است
عینک محافظ در دسترسم بود اما کار خدا بود به چشم نزدم علت امدادش را الان میفهمید
⭕ برای اینکه چشمم از پلیسه ها دور باشد سرم را عقب گرفته بودم مقداری از پیچ که برش خورد با صدای بلندی آزاد شد
سقف سوله را پاره کرد و رفت
احساس سنگینی کردم
دیدم شهید بهمن صفری به چانه ام اشاره میکند سرم را پایین آوردم دیدم مثل شیلنگ آب خون از طرف چپ چانه ام زیر پایم میریزد
اگر عینک محافظ را زده بودم پیچ بجای زدن به کنار چانه از زیر فکم میرفت و از بالای جمجمه ام خارج میشد!!!
خون زیادی از من میرفت چشمم سیاهی رفت نشستم
دیدم شهید محمود داسدار به دیوار تکیه داده و اشک میریزد
🔴 سریع با مسئول قرارگاه و بهمن به بیمارستان عازم شدیم
در راه توجیه شدم که ما کارگران شرکت خودروسازی هستیم و قلاب کردن سنگ فرز دلیل سانحه بوده است.
همین ها را به پرستار و مامور ناجا که آنجا بود و دلیل خونریزی را پرسید گفتم.
بخیه کردند و برگشتیم
محمود را دیدم گفتم من زخمی شدم تو چرا گریه میکردی؟
گفت : دقیقا همون نقطه که خون تو میریخت چند سال قبل محمد ( شهید محمد داسدار برادر شهید محمود داسدار) آنجا افتاد و خونش روی زمین میریخت
تو را دیدم زانو زدی و خون زیر پایت جمع شده بود یاد برادرم افتادم
دستی به شانه اش زدم گفتم روح محمد شاد ما کجا شهدا کجا ؟؟؟
🔴 از یادم نمیره که وقتی بهمن زیربغل مرا گرفته بود و مرا به طرف قرارگاه و بهداری میبرد شهید یوسف قارلقی با موتور از روبرو می آمد که با دیدن سرتاپای خونین من با موتور زمین خورد
بهمن گفت یوسف چیزی نیست خداروشکر
⭕ بعد از شهادت شان گفتم آنها چقدر برای جراحت من ناراحت بودند اما من برای آنها روز شهادت کاری از دستم بر نیامد.
📌 فردایش شهید تهرانی مقدم و فرمانده پادگان شهید دشتبان آمدند حالم را پرسیدند و آنجا شهید دشتبان به حاجی گفت : حسن آقا دیروز دکتر بهداری خودمان کم کاری کرد و نزدیک بود این پسر از خونریزی از دست برود خونش بند نمی آمد بردیمش بیمارستان بیرون!
🔰 حاجی اخمی کرد و گفت : مهدی بفرستش بره دوتا دکتر پای کار میخام من اینجا ردش کن بره
دشتبان هم گفت چشم
بعد هم حاجی دستی به صورتم کشید و گفت : مراقب خودتان باشید تمام این پروژه فدایتان
خوبی؟
گفتم بله حاجی خوبم توفیق نشد بریم
بعدها دست قطع شده شهید یوسف قارلقی سر قطع شده شهید محمود داسدار و پیکر اربا اربای بهمن را فقط با گریه از زمین جمع میکردیم.
بهمن آن روز مرا آغوش گرفته بود و تمام لباسش خونین شده بود
🔴 قسمت جالب قضیه بچه محله ها بودند که نمیدانستند کار من چیست و با دیدن باند پیچی چانه ام میگفتند:
از صاحب شرکت شکایت کن دیه زیبایی صورت زیاده پول خوبی ازش میگیری بیرونتم کنه😂
من هم توی دلم میخندیدم کدام شرکت؟
از کی شکایت کنم؟
از حسن تهرانی مقدم؟؟؟
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد :🍀🌹
وقتی از جبهه برا مرخصی برگشتم راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام خاکی بود و پول کارواش رو هم ازم گرفت 🌕🍀
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری شیمیایی
حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان استفراغ کنم
و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد
و گفت ماشینم کثیف نشه
موندم کنار اتوبان✨🌹🍀
وقتی برا درمان رفتم ایتالیا تو بیمارستان شهر رم بستری بودم فامیل پرستار مالدینی بود اولش فکر کردم تشابه اسمی هست🌕💦
ولی بعد که پرسیدم فهمیدم
واقعا خواهر پائولو مالدینی فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست✨
ازش خواستم که یه عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده🍀🌕
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم پائولو مالدینی با یه دسته گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم🌹🍀🌙
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک جانباز ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو شبانه اومده بود🍀🌕
تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون تجلیل کنه🍀🌕
رفتار هموطن های مسلمان انطوری بود
رفتار ان خارجی مسیحی اینچنین
خودتان فضاوت کنید ایثارگر درایران چقدر ارزش دارد😔😔😔😔
ساعت انشاء بود
و چنین گفت معلم با ما :🌹
بچهها گوش کنید ؛
نظر من این است
شهدا خورشیدند🌕
مرتضی گفت : شهید ،
چون شقایق سرخ است
دانشآموزی گفت :🍀
چون چراغیست که در خانهی ما میسوزد🌕
و کسی دیگر گفت :
آن درختیست که در باغچهها میروید
دیگری گفت : شهید🌹
داستانیست پر از حادثه و زیبایی
مصطفی گفت : شهید ،🌹
مثل یک نمرهی بیست ،
داخل دفتر قلب من و تو میماند ..🍀🌹