میگفت یہ رفیق گیر بیارید ،
کہ باهاش خودسازے کنید ، ترک گناه کنید...
سخت گیر میاد ،
ولی اگه گیر اومد
ولش نکنید تا شهادت (:♥
#هادےِ_دِل 🌿'
رفاقت تا شهادت
┄┅─✵🕊✵─┅┄
https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b
کجایند سرداران عشق بی مدعا 🌹🌹
نترس مهربان دست دلباز شجاع 🌕🍀
تو ی هور سال 64 پدافند بودیم درست در همان منطقه کار شناسایی انجام میشد و بعدا متوجه شدیم که بنا بود عملیات ايزايي قبل از عملیات والفجر 8انجا باشه. 🍀🌕
یک روز سردار شهید حاج رضا شکري پورفرمانده گردان 154🌹🌹🌹
لشکرانصارالخسینِ همدان آمد تا سری به بچه های گروهان ما بزند که به من گفت یک بلم حاضر کن بريم جلو من به همراه شهید سعید ثمری و شهید شکری پور با بلم پارو زنان تو اب راهها به سمت دشمن حرکت میکردیم که ناگهان چند متری ما توی نيزارها صدایی به گوش ما خود که تا حدودی شوکه شدیم عراقی ها چند متر آنطرف تر ما با بلند گو فریاد زدن☄☄
ایرانی ها خودتان را نجات بدید واز این منطقه بريد ما میدانیم شما می خواهید اینجا عملیات کنید. اولش فکر کردیم که آنها. متوجه ما شدند که من و شهید ثمری ترسیده بودیم 😭😭😭
ولی در وجود شهید شکری پور اثري از ترس نبود خداییش تو او حال و هوا و سکوت منطقه فکر چنین حادثه ای را نمی کردیم و این باعث ترس ما بود ولی شجاعت و صلابت شهید شکری پور در مواجه بااین موضوع مثال زدني شد. 🌹🌹🌹
آری جریان ازاین قرار بود که 🌕🍀
عراقی ها ما را نمی دیدند منطقه هور🍀
نيزارهايی داشت که گاهی به ارتفاع 4متر میرسد وانها. با بلندگو بیشتر میخواستند روی روان بچه ها کار کنند و الکی میخواستنداطلاع بدهند که ما میدانیم اینجا عملیات می خواهد بشه🌕🍀🌹
دوم اینکه منظور آنها ما نبودیم وما به طور اتفاقی در نزديکي آنها قرار گرفتیم بدون اینکه ما آنها را ببینیم یا آنها ما را✨🌹🍀
روحشان شاد شهیدان شکری و ثمری 🌹🌹
شهدا با معـــــرفتند!
نشان به آن نشانه ڪه اول آنها دست رفاقت به سویت دراز ڪردند...
هے رها ڪردے و به موازاتش باز دستت را گرفتند...
شهدا با معـــــرفتند!
نشان به آن نشانه ڪه هربار سمت گناهے فقط نیم نگاهے ڪردے، خودے نشان دادند...
شهدا با معــــ😍رفتند!
نشان به آن نشانه ڪه خون دادند تا تو جارے شوے...
بے منت، بےادعا، بے چون و چرا...
شهدا با معـــ😍رفتند!
پا ڪه در مقتلشان گذاشتے، قسمشان دادے به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پاے جان بروند تا تو جان بگیرے...
شهدا رفــــ😘یق بازند!
باور ڪن!!...
اینهمه عکس از،شاه دیکتاتورشون پخش میکنن در حال عیش و نوش و سفر و خوشگذرونی شما بگو آقا ؛داداش یه عکس از،شاهتون در حال سازندگی؛ علم آموزی ؛ رفتن در بین مردم؛هم صحبتی با مردم؛ مشکل گشایی از،مردم هم وجود داره؟!!!!!!
#گشتم_نبود_نگرد_نیست
#پهلوی_بدون_سانسور
#ڪــلامشهـــید
حاضر نشده پدر و مادرشو بیدار کنه...
🌼برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو نصف شب بود.
🌹با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان پیاده کردیم. هنوز پایش مجروح بود.
🍃فردا رفتیم بهش سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم مادرش جلو آمد و بی مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو! دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خونه، تو برف نشسته ولی حاضر نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش میخواسته بره مسجد، اصغر رو پشت در دیده...
#شهید_علی_اصغر_ارسنجانی🌷
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
🖤🖤
#تلنگرانه
‹در آرزوے شهادت›
از شهدا یاد گرفتیم:
از ابراهیم هادی، پهلوانی را...
از حاج همت، اخلاص را...
از باکریها، گمنامی را...
از علی خلیلی، امر به معروف را...
از مجید بقایی، فداکاری را...
از حاجی برونسی، توسل را...
از مهدی زین الدین، سادگی را...
از حسين همدانى، جوانمردى و اخلاق را...
از حاج قاسم سلیمانی، ولایت مداری را...
بااین همه نمیدانم چرا،موقع عمل که میرسد
شرمنده ایم..!
اینجا.گناه.ممنوع📗🖇
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن💥
💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
💠🍃💠🍃💠🍃💠
💠🍃💠🍃
💠🍃
💠
❣خــاطــــراتــ شــــهــــداا
شهیدمدافع_حرم_محمودرضا_بیضایی🌹
🍃خاطره ای از زبان برادر شهید؛ 🍀
🔷سخت_کوش ⭐️
✍انقلاب، سر کارگر جنوبی قرار داشتیم.
با پرایدش آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر.🏃🏃🏃🌙✨
همیشه می نشستم توی ماشین بعد روبوسی میکردیم. موقع روبوسی دیدم چشمهایش خون است و سر و ریشش پر از خاک.🌤
از زور خواب به سختی حرف می زد.
گفتم : چرا اینطوری هستی؟
گفت: چهار روز است خانه نرفتهام.
گفتم : بیابان بودی؟ گفت آره!
گفتم چرا خانه نمیروی؟ گفت: چند تا از بچه ها آمدهاند آموزش،🍀🌹🍀
خیلی مستضعفند؛ یکیشان کاپشنش را فروخته آمده. به خاطر چنین آدم هایی شب و روز نداشت.😭😭
یکبار گفت من یک چیزی فهمیده ام؛
خدا شهادت را همیشه به آدم هایی داده که در کار سختکوش بوده اند🌸💎
🌴بسم الرب الشهدا والصدیقین🌴
📖✍ خاطره یکی از همکلاسی های شهید مدافع حرم خلبان -قاسم -غریب- از-{{ استان گلستان شهرستان گرگان - روستای سیدمیران}} -
💎دوره راهنمایی هروقت زنگ انشا میشد همه انشاء مینوشتن. ..
💎معلم میگفت انشا درمورد اینکه در آینده دوست دارید چیکاره بشید. ...
💎هرجلسه یکی از بچه ها یه شغلی رو انتخاب میکرد.
یکی میگفت میخواد معلم 👨🏫بشه ...
یکی میگفت میخواد راننده🚛 بشه ...
یکی میگفت میخواد دکتر👨⚕ بشه ....
یکی میگفت میخواد ......
❣نوبت به قاسم که میشد ؛ میگفت: اگه بزرگ شدم و درسم تموم بشه میخوام خلبان🚁 بشم و بعدش شهید🕊 بشم. ..
بچه ها میگفتن : قاسم جنگ 🔫خیلی وقته تموم شده دیگه خبری از جنگ🔫 و شهادت🕊 نیست. . .!!!!
💎ولی بازم قاسم تکرار میکرد و میگفت..: آرزو دارم وقتی درسام تموم بشه دوست دارم خلبان🚁 بشم و بعدش شهید🕊 بشم. ...}}
🔶واقعیت داره میگن سرنوشت آدما روی پیشانی نوشته میشه؟ ؟...
واقعا که خداوند 🕋 شهدا 🕊رو انتخاب میکنه تا مثلا یه روزی یکی مثل : شهید 🕊قاسم بزرگ شه و به عنوان نخبه نظامی👩🚀 انتخاب بشه و بعدش یه روزی بشه همونی که در دوران کودکی🤶 آرزو داشت . .
همین هم شد. .
قاسم بزرگ🙋♂ شد. .
خلبان شد🚁. .
و عاشق این بود که چشمانش👁 مانند قمر بنی هاشم شکافته بشه و قلبش 💘مانند قلب مبارک سیدالشهدا تیر بخوره. . .
🔸قاسم یکی از چشمانش را از دست داد. ..
🔸بدنش مانند بدن حضرت سقا پر از ترکش. ..
🌹قاسم شد سرهنگ پاسدار ..
قاسم شد جانباز سرافراز. ..
🌹قاسم شد ذاکر اهل بیت ع...
🌹قاسم شد شهید مدافع حرم. ...
شهادت انتخابیه؟؟. . . 🕊
شهادت لیقاتیه ؟؟. ..🕊
شهادت عاشقیه ؟؟. . . . 🕊
🙏🍃اللهم الرزقنا شهادت حرم. ..🍃🙏
🌹شادی روحش صلوات 🌹
{{راوی همکلاسی شهید قاسم غریب }}