eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
.. ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻨﺜـےﻧﺸﺪﻩ ﻣﯿﻦ ﺷﺎﻫﺮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺵ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺍ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﻞ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪﺵ بپیوندد. 🌷هفدهم مهرماه،سالروز شهادت جستجوگر نور، 🌹شهید مجید پازوکی🌹 گرامی باد.
خاطراتی از جستجوگر نــ✨ــور شـهیـد تفـحص 🍃🌹 شـهید مجـید پازوکی 🌹🍃 🍃✨ 🍃🌺...در پی شهدا خواب دیده بود، شب وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها که دست راستش را توی دست حضرت ابالفضل گذاشته اند. توی میدان مین، رسیدم بالای سرش. همان دست از مچ قطع شده بود. “به آقای باقرزاده بگویید یک نفر پیدا کند بگذارد جای من ۱۰-۱۵ روز دیگر من می روم” آمد نشست روی صندلی کمیته مفقودین بی مقدمه ، صاف و صریح گفت و رفت. دو هفته بعد ، توی خاک عراق ، توی تفحص برون مرزی، توی یک میدان مین فوق العاده شلوغ و خطرناک، تک و تنها رفت پی شهدا. 🍃🌺...کتانی خاکی همیشه یک کتانی ساده پایش بود . یک کتانی خاکی رنگ با راه راه های قرمز. از روز خواستگاری تا شب عروسی. همه جا. جنازه اش را که آوردند باز همان کتانی پایش بود. فقط سرخ تر شده بود و خاکی تر. 🍃🌺.....دانشجو دانشجو بود، از آن تیپ های امروزی با موهای دم اسبی. با کاروان راهیان نور آمده بود جنوب، آن هم محض کنجکاوی. مجید برایش خاطره می گفت. او هم گریه می کرد. آویزان شده بود به پنجره های معراج شهدا. با شهدا عهدی بست. مراسم ترحیم مجید بود. دست انداخت گردنم. پسر ریشوی جوان. هق هق می کرد. نشناختمش. گفت ” بر سر عهد با شهدا هستم.” 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطراتی از جستجوگر نــ✨ــور شـهیـد تفـحص 🍃🌹 شـهید مجـید پازوکی 🌹🍃 🍃✨ 🍃🌺...دست مجروحش بیشتر وقتش تفحص بود. توی خانه نمی دیدمش. به من و بچه ها احساس دین می کرد. از دو کوهه که با خانه تماس می گرفت . به علی و مجتبی سفارش می کرد” مادرتان را اذیت نکنید” زود به زود بهمان سر می زد. ۱۵ ساعت با قطار می کوبید می آمد تهران. با بچه ها بازی می کرد، می بردشان گردش، با همان دست مجروحش. هر چه می خواستیم و لازم بود برای خانه تهیه می کرد. دوباره بر می گشت منطقه. 🍃🌺....بیمارستان پسرش علی توی بیمارستان بستری شده بود. اصرار داشت شب ها خودش بالای سرش باشد. عصرها که از سر کار بر می گشت می رفت بیمارستان تا صبح. سی شب تمام کارش همین بود. 🍃🌺....مدارک شناسایی شهید باید با کارت و پلاک پیدا می شد. مجبورمان می کرد کامل در آوردیمش ، همه استخوان هایش را. تمام لوازم شخصی ای که همراهش بودرا می گذاشت کنارش. ساعت ها خاک را الک می کردیم تا پلاکش پیدا شود. می گفت” به آرام کردن دل مادرش می ارزد ، بگردید.” خودش هم پا به پای ما می گشت. پیدا که می شد سریع کروکی اش را می کشید. بعد می افتاد زمین. سرش را می گذاشت روی خاک و بلند بلند گریه می کرد. خدایا شکرت. 🍃🌺....حرم حضرت زینب سلام الله علیها سوریه زیاد می رفتم. آخرین بار که مجید را دیدم یک کاغذ داد دستم. گذاشته بود توی پاکت و چسب زده بود. گفت” بنداز توی حرم زینب سلام الله علیها. خیلی سفارش کن. حاجت بزرگی دارم.” وقتی برگشتم خبر شهادتش را دادند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطراتی از جستجوگر نــ✨ــور شـهیـد تفـحص 🍃🌹 شـهید مجـید پازوکی 🌹🍃 🍃✨ 🍃🌺..."حلالیت طلبید نصف شب بیدارمان کرد. همه بچه های تفحص را به ستون کرد. جمع مان کرد وسط میدان مین، محل شهادت علی آقا. از خودش گفت. از تفحص. از علی آقا. از حرف هایش سر در نیاوردیم . حلالیت طلبید. خواست روضه بخوانم. خواندم. گریه کرد آن هم بلند بلند. سه روز قبل از شهادتش بود. 🍃🌺....مادر جان آخرین بار قبل از شهادت، ما را برد مشهد. من و خانواده اش را. محل اقامت مان طبقه دوم بود. زانوهایم درد می کرد. هر وعده غذا را می گذاشت توی سینی از پله ها می آورد بالا. با دستش درست نمی توانست چیزی را بگیرد. دلم ریش می شد وقتی جسم درب و داغانش را می دیدم. هر چه می گفتم ” پسر جان نکن” می گفت ” مادر جان حاضرم تا حرم کولت کنم.” 🍃🌺....مادر خیلی مخلصیم روز مادر آمد دیدنم. دستم را بوسید و گفت “مادر خیلی مخلصیم” کار همیشه اش بود. برایم هدیه آورده بود. هنوز پاکت پولش را دست نخورده توی کیفم دارم. دلم نمی آید خرجش کنم. بعد از آن رفت و دیگر ندیدمش. 🍃🌺...عزاداری خوابیده بود، توی مقر. شب از بیرون صدای عزاداری شنید. همه بچه ها خواب بودند. آمد بیرون ببیند چه خبر است. یک دسته بسیجی با سربند یا زهرا سلام الله علیها سینه می زدند و می رفتند توی چادر معراج. ترشید . برگشت توی چادر. هنوز هم بچه ها خواب بودند. مچاله شد رفت زیر پتو. خیلی طول کشید تا خوابش ببرد. توی خواب یکی از دوستان شهیدش را دید. دوستش گفت ” مگر تو شهادت نمی خواستی! پس چرا الان فرار کردی؟” یک هفته قبل از شهادتش بود." 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطراتی از جستجوگر نــ✨ــور شـهیـد تفـحص 🍃🌹 شـهید مجـید پازوکی 🌹🍃 🍃✨ 🍃🌺...."آلاچیق عراق که فکه را گرفته بود، شهری ساخته بود برای خودش. بعد از جنگ، فکه هنوز پر بود از سنگرهای نیمه خراب و سازه های نا تمام، مجید از سنگر های تخریب شده عراق کلی نبشی، حلبی و آهن جمع کرد و به هم جوش داد و با همان ها حسینیه بزرگی ساخت، برای استراحت خانواده های راهیان نور. برای خودمان توی مقر هم چند تا تخت و سایبان درست کرد. چیزی شبیه آلاچیق. پتو پهن می کردیم رویش و عصرها می نشستیم دور هم چایی می خوردیم . قدیمی ها هم خاطره می گفتند. 🍃🌺...حضرت عباس علیه السلام گفتم فایده ای ندارد. این منطقه را بچه ها جند بار گشته بودند اما، مجید ول کن نبود. زیر لب” یا حضرت عباس مددی” گفت و راه افتاد رفت طرف دیگر دشت. اولین بیلی که زد استخوان ها پیدا شد. خاک ها را از روی کارتش کنار زدیم و فامیلی اش یادم نیست اما اسمش عباس بود. با قمقه پر آب. پشت پیراهنش نوشته بود ” فدای لب تشنه ات یا ابالفضل.” 🍃🌺.....مین فکه بودیم، سال۷۴. منطقه پر از مین بود. کلی تجهیزات جنگی ، تانک و ماشین سوخته هم آنجا بود. یک لحظه ایستاد. به افق نگاه کرد و گفت ” یک وقتی می رسد، من نیستم . این جا زن و بچه، کوچک و بزرگ می آیند و می روند. هیچ کس هم ما را نمی شناسد.” سال ۸۲ توی اردوی راهیان نور، همان جا ایستاده بودم درست همان نقطه. تمام دشت پر از آدم بود. می رفتند و می آمدند. کاروان پشت کاروان. آرام و بی خطر، پا می گذاشتند روی خاک فکه. هیچ کس هم نمی دانست چه کسی این جا از دل خاک ، آن همه مین را یکی یکی بیرون کشیده است." 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خاطراتی از جستجوگر نــ✨ــور شـهیـد تفـحص 🍃🌹 شـهید مجـید پازوکی 🌹🍃 🍃✨ 🍃🌺....گلزار شهدا ساعت دو نصف شب، سنگ خورد به شیشه اتاقم. از پنجره که نگاه کردم دیدم مجید است با اورکت روی دوشش. اشاره کرد بیا پایین. گفت: خوابم نمی برد، دلم گرفته، برویم گلزار شهدا”. آن موقع شب راه مان نمی دادند. با هزار کلک رفتیم تو. از هم جدا شدیم . تا صبح بین قبرها می چرخید و گریه می کرد. ناله می زد. نماز صبح را خواندیم و برگشتیم. ار آن موقع شد کار هر هفته مان. 🍃🌺.....تکه استخوان اگر یک تکه استخوان شهیدم را برایم بیاورند جگر آتش گرفته ام آرام می شود.” رفته بودند خانه یکی از دوست های شهیددشان. همین حرف مادر شهید شد انگیزه شان. محل شهادتش را تا حدودی می دانستند. با علی محمودوند راه افتادند رفتند منطقه. بدون هیچ وسیله و امکاناتی. فقط با چند تا بیل و کلنگ. 🍃🌺....مادران شهدا عزمش را جزم کرده بود.هر چه گفتیم ” نرو. تو دین ات را نسبت به انقلاب ادا کرده ای”. می گفت” باید بروم. مادران شهدا منتظرند”. چند وقت بعد برگشت و زن و بچه اش را هم با خودش برد. اندیمشک، اهواز، بعد هم دو کوهه، از آنجا به اینجا. یک خانه اجاره کردند با دوستش علی محمودوند. چهار تا پتو انداختند کف زمین ، با چند دست رختخواب و یک والر ، همین 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸 زندگی نامه 🌸 🍃🌹شهید تفحص نور مجید پازوکی🌹🍃 روز اول فروردین ماه سال ۱۳۴۶ خداوند ،عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد با اولین صدای گریه اش مادر را آرام نمود. هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که نیمکت های مدرسه با دانش آموزان کلاس اول آشنا گشت. 🌸🌸🌸 از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت  با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷شهریور، مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست. انقلاب که پیروز شد یازده ساله بود که برای دیدن امام سر از پا نشناخته  به مدرسه رفاه رفت و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود. بعدها به عضویت بسیج مسجد لرزاده درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و به عنوان تخریبچی ، زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید. یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم، حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت  و درد را با خنده پذیرایی می کرد. 🌸🌸🌸 پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان وجنگ با ضد انقلاب و اشرارغرب کشور به خاطر سپردند . دفاع هنوز برای مجیدادامه داشت ، او با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها،  شرکت در بیست عملیات  را آوردگاه عشق خود کرده بود. در سال ۷۰ ۱۳در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مجتبی را از خود برای ما به یادگار گذاشت . 🌸🌸🌸 در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷محمدرسول الله r در منطقه جنوب او نیز  به خیل جستجوگران نور  پیوست. با تمام سختی های منطقه و ناراحتی جسمی ،عاشقانه به دنبال پیکر شهدا می گردید. پرکار و کم حرف بود وبا اطلاعات دقیق از منطقه معبر میزد  و با عروج دوست دیرینه اش شهید محمودوند او مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد. گذر لحظه ها را بی صبرانه به امید وصال انتظار می کشید و سرانجام در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰ دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی  فکه مستجاب شدو تربت او در قطعه ۲۷ بهشت زهرا نزدیک مزار دوست همیشگی اش علی آقا ، دستگیر التماس دعاهای ره جویان است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌼 صحبت 🌹شهید ...با پسرانش پسران خوبم می‌دانم که عاشق اسلام و 🌱ولایت فقیه🌱 هستید، نکند به خاطر رضایت چند دنیاپرست دینارخواه رضای خدا را زیر پای بگذارید. خداوندا تو شاهدی که با تمام وجودم از رهبر عزیزم 🍃 سید علی مظلوم حمایت کردم و به تمام همراهان و سربازان دلیر خمینی که می خواهند با خون خود جمهوری اسلامی را به صاحب اصلی خود بدهند . سفارش می‌کنم که یک لحظه از حمایت علی زمانه کوتاهی نکنید و به مادر سادات اقتدا کنید و خود را سپر بلای امام و خط او قرار دهید و روسفید روز قیامت شوید که اصحاب یمین روسفید هستند. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃 🇮🇷وصیت نامه🇮🇷 🍃🌹شهید مجید پازوکی🌹🍃 ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ امروز روز اول ماه مبارک رمضان می‌باشد و ان‌شاءالله که در این ضیافت معنوی ما را نیز راه بدهند و میهمان شهدا و ارواح پاک قدسی باشیم و به مولای خود اقتدا کنیم و در راه حفظ اسلام و دین خدا و خدمت به خلق خدا با بدن خونین به دیدار حق بشتابیم اگرچه آلوده‌ایم ، امید به رحمت خدا و عنایات اهل بیت داریم که جزء شهدای راه حسین بن علی (ع) باشیم. 🌸🍃🌸 خدایا تو شاهدی که از اول انقلاب با عشق به فرزندان حضرت زهرا (س) به خصوص امام خمینی زندگی کردم و بارها جانم را در راه خدا گذاشتم ولی متاع آلوده بود و قابل خرید نبود ولی به شهادت در راه ولایت و اسلام جوانی خود را خرج کردم. ان‌شاءالله در راه اسلام و ولی خدا و نایب امام زمان (عج) جان بدهم و به جمع باصفای دوستان بروم. 🌸🍃🌸 وصیت من به تمام راهیان شهادت حفظ حرمت ولایت فقیه و مبارزه با مظاهر کفر تا اقامه‌ی حق و ظهور ولی خدا امام زمان (عج). نکند ولی خدا را تنها بگذارید و خدای نکرده مثل امام علی (ع) غریب شود؛ به هوش باشید . روزی می‌رسد که امام زمان می‌آید و شرمنده‌ی او نباشید با عشق به شهادت و آماده شدن برای قیام مهدی (عج). قرآن کتاب زندگی است، کتاب آخرت است، کتاب اخلاق است. هر چه بخوهید در این دریا هست و با توسل به قرآن و اهل بیت (ع) به سعادت برسید. ان‌شاءالله. 🌸🍃🌸 وصیت من به همسرم که چندی یار و همراه این حقیر بود و سختی‌ها و کمبودها را تحمل کرد، بنده از شما راضی هستم، خدا نیز از شما راضی باشد؛ به زندگی حضرت زهرا (س) توسل کن و خود را با یاد خدا و قرآن حفظ کن ان‌شاءالله با تربیت علی و مجتبی آخرت خود را آباد کنی و همیشه برای بخشش گناه این حقیر از خداطلب کن ان‌شاءالله که شما نیز پس از زیارت خدا و اهل بیت (ع) با شهادت از دنیا بروی. 🌸🍃🌸 وصیت من به پدر و مادر عزیزم که اگر قدم خیری برداشتم از برکت وجود آن‌ها بود که خدا آخرت شما را آباد کند و دنیای شما را و عزت و سربلندی به شما عنایت کند که من از شما راضیم و دعا می‌کنم که هرچه بیشتر در راه خدا قدم بردارید و به زیارت خدا بروید. اگر در جنگ شهید نشدم، نبودن رضایت شما بود. از خدا و اهل بیت (ع) می‌خواهم که دل شما را از ما راضی کند و ما را به خیل کربلاییان برساند. تربیت علی و مجتبی آخرت خود را آباد کنی و همیشه برای بخشش گناه این حقیر از خداطلب کن ان‌شاءالله که شما نیز پس از زیارت خدا و اهل بیت (ع) با شهادت از دنیا بروی. 🍃🌸🍃 خدایا از غفلت‌ها و گناهان و جسارت‌ها و بی‌ادبی‌ها و نشناختن مقام تو طلب بخشش دارم." 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
"دست نوشته شهید مجید پازوکی - نامه ای به خدا با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص). یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویم امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه ؛ العجل العجل العجل. به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد. آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟ ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید ، از ما بگذر که تقصیر کردیم. ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم…. والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی" 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌷 🌹شهید مجید پازوکی🌹 فرمانده گروه تفحص لشکر27 محمد رسول الله تهران تاریخ🌷 شهادت: 17مهر 1380 منطقه عملیاتی فکه   انفجار مین 🌹قسمتی از وصیتنامه: خداوندا تو شاهدی که با تمام وجودم از رهبر عزیزم 🌱سیدعلی 🌱مظلوم حمایت کردم و به تمام همراهان و سربازان دلیر خمینی که می خواهند با خون خود جمهوری اسلامی را به صاحب اصلی خود بدهند سفارش می کنم که یک لحظه از حمایت علی زمانه کوتاهی نکنید و به مادر سادات اقتدا کنید و خود را سپر بلای امام و خط او قرار دهید و روسفید روز قیامت شوید که اصحاب یمین روسفید هستند. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃
‏بعضیام اینطوری میخوابن "محمدمهدی فرزند 🍃🌹شهید «مسلم خیزاب»🌹🍃 هرشب لباس پدرشو تن میکنه و میخوابه" التماس دعای فرج🤲 🌹🌹🌹
🌹به رسم همیشگی مون 🌹همراهان عزیـز 🌹مرسی که هستید ما به حضـورتون افتخار میکنیم خوشحالیم که بهترینهارو داریم سپاس از حضور شما سروران گرامی حضورتون باعث دلگرمی ماست ادعا نميکنیم بهترینیم امّا.... مفتخریم که بهترینها با ما هستند حاجت روا به حق شهدا🌹❤️👌🥰🥰🥰🥰 با معرفی کانال به دوستان عزیزتون از ما حمایت کنید و در ثواب ذکر شهداشریک👌
عکسی استثنایی از سی و دو 🌹شهید در یک قاب حدود ۲۴ ساعت پس از ثبت این یادگاری سی و دو نفر از عزیزانی که در عکس دیده میشوند، در آغازین روز نبرد کربلای ۵ مظلومانه خلعت شهادت پوشیدند شادی روح شهدا صلوات 🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم والعن اعدائهم اجمعین🌹 🌷 🌷 🌷 🌷 🌷
. قرنهـاست . . . زمین انتظار مردانی این چنین را می کشد تا بیایند و عاشقانه زمینه ساز ظهـور باشند . . . 🌷صبحتون شهدایی🌷 🍃🌹🌹🍃 ☘☘☘☘
✍ و ...... تکرار ماجرای همیشگی تاریخ ! ضعف و سستی شیعیان ؛ برای یازدهمین بار، ذخیره‌ی خداوند را از صندوقچه‌ی دنیا گرفت. و باز .... آدمیزاد ماند و وحشتِ دنیایِ بی‌چراغ! ▪️ علیه‌السلام 🖤 علیه‌السلام
.. 🌷در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است🌷 🌷امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است🌷 🌷تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود🌷 🌷اینک به یمن یاد شما جان گرفته است🌷 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔵شهیدی که عکس و نوشته اعلامیه شهادتش را انتخاب کرده بود 🔹تصویر بالا تصویری است که شهید نادر حمید سفارش کرده بود بعد از شهادت آن را چاپ کنند؛ شهید «نادر حمید» با نام جهادی محسن، دوم شهریور ۱۳۶۳ در اهواز به دنیا آمد. 🔹پس از حمله تکفیری‌ها به سوریه او نیز وارد عرصه نبرد با تکفیری‌ها شد تا آنجا که در جریان عملیات محرم در قنیطره سوریه مجروح گشت و پس از یک هفته کُما در بیمارستان‌های سوریه، روز ۲۶ مهر ۱۳۹۴ بر اثر سکته مغزی به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای شهرستان ویس آرام گرفت. دخترش، ام البنین و پسرش، محمدحسین تنها یادگاران این شهید عزیز هستند. 🌷
دوتا برادر دو گل عنبر شهیدجان برڪف بشدن پرپر نگاه ڪن چنان برفتندبه خواب دلِ هر انسانے میشود ڪباب شمایادگاریدهردوجسم پاک ؟ مانند عتیقهَ مَد فون در خاک روحتان شاد یادتان گرامے باد🌷🌷 التماس دعا🙏😭 ☘☘☘
🌹 🌹شـهـدا از نور نبودند که شما از خاک باشید آن ها هم مثل شما و ما در همین جامعه زندگی کردند و همینجا درس خواندند و همینجا کار میکردند منتهی بر سر دو راهی ،،، صراط المستقیم را انتخاب کردند... این نیست که حالا هر کس شهید نشود باخته است نه،،، شما این راه را بروید اجر شهید را حتما دارید و قرار هم نیست همه شما شهید بشوید، اگر همه شهید بشوید که مملکت به دست دشمن می افتد،،، کارتان را اگر درست انجام بدهید اجرتان کمتر از شهادت نیست،،، چه بسا که در گردنه های سخت اجر مضاعفی هم داشته باشید . شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات ☘☘☘