نوشته بود:
«تو هر چقدر هم به یه نفر احترام بذاری،
در نهایت اون به اندازه فهمش
با تو رفتار میکنه.»
@vlog_ir
19.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﮼ چنان در قلب من جا دادهای خود را ؛ که انگاری تو اینجا خانهات بوده و من یک دل بنا کردم 🫀!
@vlog_ir
18.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شیرینی
🔶شیرینی پنبه ای شربتی🔶
مواد لازم
تخم مرغ یک عدد
روغن مایع یک فنجان چایخوری
ماست یک فنجان چایخوری
یک پاکت وانیل و یک پاکت بکینگ پودر (من از برند دکتر اوتکر استفاده میکنم که همه هایپرا دارن خودمونم موجود داریم )
آرد نول ۲لیوان
همه مراحلو مطابق فیلم انجام بدید کلا خیلی آسونه درست کردنش بعد میتونید بزارید داخل این قالبا وهم میتونید تو دستتون گردش کنید و بچینید کف سینی (کف سینی حتما کاغذ نسوز بندازید که نچسبه)
دمای فر هم ۱۸۰ درجه و به مدت ۲۰_۳۰ دقیقه چون دمای فردا با هم متفاوته حواستون باشه همین که پف کرد و طلایی شد ینی پخته و بیش از حد نزارید تو فر بمونه چون خشک میشه
🔶🔶🔶🔶🔶🔶
شربت شیرینی
۲لیوان شکر /۲لیوان آب /یک برش لیمو
بزارید رو حرارت یه قل که زد خاموش کنید بزارید کنار از داغی بیافته
شیرینی ها که از فر دراومد شربت خنک بریزید رو شیرینی داغ وتماااام
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
گمان میکنند فراموش کرده ایم اما در زیر
خاکستری از خاطراتشان جانمان هنوز شعله ور است.
@vlog_ir
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانوم_خونه
تا آخرش ببین چقدر قشنگ شد😍🥰
من عاشق جزئیات آشپزخونمم مثلا الان
با عوض کردن پرده لباسشویی و در تراس کلی ذوق کردم
بعضی وقتا میتونی با همین تغییرات کوچیک و کم هزینه
حال و هوای خونت رو عوض کنی🍃🥲
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
هرکسی تو کتاب زندگیش یه فصلی داره که حتی تو خلوت خودشم دوست نداره دوباره بخونتش.
@vlog_ir
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرزند_پروری
بعد از بلوغ، یاغی، طاغی، ساقی!
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
حالم خوبه ها، یه دفه یادم میفته انگار همه موفق شدن بجز من، همه خوشبختن بجز من، همه به یه جایی رسیدن بجز من، همه دوست داشته میشن بجز من، همه زندگی میکنن و من فقط نفس میکشم.
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت پدرم خونه نبود نامادریم برادرش رو به جونم مینداخت یه روز از ترس به خونه همسایه پناه بردم ولی نامادریم پیدام کرد و به برادرش گفت منو...
عاشقانه ای برای زندگی
هر وقت پدرم خونه نبود نامادریم برادرش رو به جونم مینداخت یه روز از ترس به خونه همسایه پناه برد
اون تعریف میکرد منم گیج خواب بودم و دقیق متوجه صحبت هاش نمیشدم
این اولین شبی بود که با آرامش خوابیدم ، اولین شبی بود که هم شکمم سیر بود و هم جام گرم و نرم بود
صبح زود خاله بتول بیدار شده بود و منم از سر و صدای زیاد از خواب پریدم سلام کردم و خاله در جوابم خندید و گفت : سلام عزیزم الهی دردت بخوره تو سر مژگان بیا صبحانه بخور هنوزم باورم نمیشد که مژگان کنارم نیست .....
بعد از اینکه صبحانم رو خوردم خاله :گفت باران بشین تو خونه و درو به روی کسی باز نکن تا من برم بیرون یه سر و گوشی آب بدم ببینم این سليته خانوم کجاس ،
چادرش رو سرش کرد و رفت منم یه گوشه نشستم تا خاله بیاد ، طولی نکشید که خاله هراسون اومد و گفت باران بیا ببین چه خبره مژگان داره همه جارو دنبالت میگرده خونه همه همسایه ها رو رفته گشته
پریدم وسط حرفش و گفتم خاله نکنه بیاد اینجا پیدام کنه !؟
خاله نگاهی گذرا بهم انداخت و با عصبانیت تو خونه راه میرفت ، منم یه گوشه نشسته بودم و با بغض بهش نگاه میکردم ...
بی اختیار زدم زیر گریه و با التماس گفتم خاله تورو خدا نذار مژگان منو پیدا کنه وگرنه منو میکشه ، اشکام داشت میومد که در خونه ی خاله به صدا در اومد ، خاله بیشتر از من ترسیده بود .. با صدای آرومی گفت : خاله زود بیا برو تو کابینت آشپزخونه قایم شو
خودمو به سختی توی کابینت جا کردم ، وقتی متوجه باز شدن در حیاط شدم هیچ صدایی به جز فحشهایی که مژگان و مسلم به خاله میدادن شنیده نمیشد
مژگان نعره زنان میگفت : زنیکه ی خراب دختر منو دزدیدی !!!! میخوای از راه به درش کنی ؟ !
همین که خاله دهن باز کرد تا از خودش دفاع کنه مژگان...
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا