همیشه فکر میکردم
خوش بحال اونایی که مشهد زندگی میکنن
امام رضا بغل گوششونه
اما تازه فهمیدم هر چقدرمممم بغل گوشت باشه
باز باید بطلبن که بری زیارت
مگرنه سال به سال یه سر به حرم
نمیزنی:))))
♦️هو العلی العظیم♦️
برای تمام کسانی که وقت به دنیا آمدنشان مادرانشان خواب عجیبی درباره ی آنان ندیده اند.
برای تمام کسانی که پدرانشان وقتی لقمه ای را در دهانشان می گذاشتند نانی از غیب بدست نیاورده و بدیشان داده اند.
برای تمام کسانی که دوران مدرسه ی شان عادی و معمولی بودند و در درس هایشان شکست میخوردند و با دیگران متفاوت نبوده اند.
برای کسانی که دوران کودکی شان را طوری طی کردند که کسی نوری در سر آنان ندید و همگان آنها را خردسالی عادی پنداشتند.
برای تمام کسانی که در تمام شقوق نوجوانی شان در هیمان کثرات و طوفان شلوغی های دنیا بی صدا توبه و گمان کردند به خاطر خطاهایشان در مسیر حقیقت بی استعدادند.
برای تمام کسانی که وقتی خواستند ازدواج کنند همسر آینده ی شان را در رویاها از دستان غیبی نشناختند.
برای تمام کسانی که رزقشان از طرق عادی و با سختی تامین می شود.
برای تمام کسانی که بچه داری میکنند،خانه تمیز میکنند،نان حلال و با هزار جان کندن بدون آنکه به دنبال امور ماورایی خاصی باشند به خانه می برند.
برای تمام کسانی که آرزوی استاد کامل داشتند و هیچگاه پیرمردی از پستوی صحراها و کوه قاف، ناگهان دست بر شانه های آنان نزد و صدایشان نکرد و یا در حرمی و یا مکان مقدسی برای رسیدن به این امر دستی از ماورا ندیدند و اکتفا کردند به جلسات و مجالس معمولی که خدا پیش پای آنان قرار داد و مشغول هستند.
تبریک میگویم!
دقیقا شما ویژه ترین آدمیان و مستعد ترین ها برای سلوک الی الله هستید.
همان ها که انتخاب می شوند.
چرا که شما در قاعده ی بازی قرار گرفته اید.
از آنجا که فرمود:
ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها.
شما برای حرکتتان ساختار خلقت را در هم نریخته اید و ایمان شما به ساحت دین رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم همان ایمان آوردن به سیاهی های روی سفیدی های منقوش است که فرمود آنان که چنین اند برادران من هستند و حسرت بر دل اصحاب خویش با برادر خواندن آنان گذاشت.
معمولی بودن پیچیده ترین حکمتی است که خدای علی اعلی به بنده ای عنایت میکند تا از لابلای همین امور عادی دست توحید را آرام آرام مسیطر بر جهان نظاره کند.
فراموش نمیکنم پیرمرد عارف بزرگی را که میفرمود معتقدم جای آنانی که ندیده اند و استقامت کردند و ندیده خریدارند با جای آنانی که فقط باید نشانشان بدهند تا حرکت کنند در روز قیامت متفاوت است.
معمولی بودن اما متشرع بودن و اهل ولایت الله بودن کلید گشایش لقاءالله در این دنیا است.
دوام و التزام درست به شریعت ساحت معمولی بودن شما را به لایه ای بالاتر از معمولی بودن منتقل میکند.جای که برای سطوح پایین تر دیگر معمولی نیست اما در آن آسمان و در آن طور از وجود برای اهلش معمولی است.
آنجا که فرمود:
لو کشف الغطاء ما ازدت یقینا
همان مرتبه ای است که خرق تمام حجاب ها نیز در آن معمولی است و ریشه در اعماق بیکرانه ی عبودیت دوانده و از خویشتن چیزی نمی یابد که بخواهد تفاوتی با دیگران احساس کند.
این همان شیوه ی احراق است.
قدر خود را بدانید و امیدوارانه ملتزم باشید.
نشانه های غیبی همیشه برای قوی ترین ها نیست،گاهی بهانه ای برای تحرک ضعفاست.
اینجاست که مراقبه و محاسبه به کار می آید تا معلوم شود بی خبری ها و نیامدن ها از کدام چشمه نشات میگیرد....
المکتوبات فی النجف الاشرف
@m_h_esfahani
مَـوّاجـ...؛
♦️هو العلی العظیم♦️ برای تمام کسانی که وقت به دنیا آمدنشان مادرانشان خواب عجیبی درباره ی آنان ندی
برای کسانی که در تمام زندگیشان
عادی خطاب میشدند...
مادر کودکان شرمنده....🌱✍
نگاهم سر به زیر است....اشک هایم صورتم را پر کرده....و قلبم...بگذارید در این مورد سکوت کنم....
پژمرده شدم...درست مثل لاله که ابی به ان نرسیده باشد و در استانه موت باشد....ولی ای کاش اب نرسیدن به لاله تقصیر کس دیگری بود نه خودش....
درونم...نه نیازی به گشتن نیست....چیزی جز سیاهی وجودم را پر نکرده و....آبرویم؟! بگذار در همین حد بگویم که بیمه شده...مگرنه تا به الان....
اهی میکشم و سرم را کمی بالا میاورم...برای لحظه ای سنگینی نگاه مهربانش را حس میکنم و دوباره سر به زیر میشوم...با اینکه احساس عذاب با نگاهش نمیکنم ولی...گاهی اوقات حتی لبخند ها هم خجالت زده ات میکند...مخصوصا اگر لبخند کسی مثل او باشد...
اب دهانم را فرو میبرم و دوباره ادامه میدهم: کار هم که....میدانید زیاد حرفه ای نیستم...گاه مینویسم و گاه طراحی میکنم...اندکی هم ریاضیات بلدم ولی...در هیچ کدام انطور که باید نیستم...
دوباره اشک چشم هایم را پر میکند و بغض گلویم را چنگ میزند، ارام و با خجالت میگویم: خلاصه...من نه وجود درستی دارم و نه...ادم درستی هستم...ولی شنیده ام اگر اینجا بیایم...اگر با شما صحبت کنم...
یعنی اینکه شنیده ام شما همه را پذیرفته اید....حتی دزد پشیمان را...گفتم شاید...شاید...
و سکوت فضا را فرامیگیرد....چقدر سکوتش دلهره اور است....چقدر ترسناک است...این را با تمام وجودم حس کرده ام و بند بند تنم ان را پس زد....
سکوت را که شکست دنیا به من هدیه دادند، ان هم با ان صدای ارامش بخش و زیبایش: دخترم...انقدر سرت را پایین نگیر...سرت را بیار بالا تا چشم هایت را ببینم، چرا انقدر شرمنده ای؟! کسی که در این خانه را میزند که دیگر نباید ناامید باشد...مگر ما تا به حال کسی را دست خالی رد کرده ایم؟!
اشک از گونه هایم جای میشود و با بغض گرفته صدایم میگویم: اخر...این نگرانی و اضطراب و دلتنگی برای ناامیدی به بخشش شما نیست...این...این شرمندگی است که دارد مرا میکشد...
لبخند زیبایش اتاق را نورانی میکند و با صدای ارامش میگوید: مگر کودک از مادر شرمنده میشود...دخترم....
ساکت میشوم و اندیشه میکنم در حرفی که برایم زد و هر چقدر بیشتر در کلامش فرو میرفتم پناهی را می یافتم که تا به حال چیزی را بیشتر از ان نچشیده بودم و حالا....
پناهی را به منی دادند که دنیایی را بی پناه خطاب میکردم...
#مواجّـالروح
نمیدانم...
ما از واقعیت خبر نداریم
و این حرفها شایدی بیش نیست
ولی شاید سالها پیش
تو همین شب...
در همین لحظه....
مَـوّاجـ...؛
نمیدانم... ما از واقعیت خبر نداریم و این حرفها شایدی بیش نیست ولی شاید سالها پیش تو همین شب... د
پدری به دیوار تکیه زده و بی صدا جان می دهد
پسری آن طرف تر مدام گوشوارهای شکسته را در دستانش میفشارد و بغضهایش را قورت میدهد
و دختری چادر مادرش را در دستانش گرفته و نامش را آرام صدا میزند به امید اینکه شاید ناگهان پاسخ بغض بی صدایش را بدهد...