فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- زن زندگی آزادی تویی بقیه اداتو درمیارن!😂
_ @Anese_313 _
| طنزجبهه 😅•°]
خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش رو بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خوای؟
پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت:
با اخلاص بگویم؟
گفتم: با اخلاص.
گفت: از خدا دوازده تا فرزند پسر می خوام تا از ونا یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دستشون باشم. شب عملیات اونا رو ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم:
آخ کمرم شکست!😬😂
_ @Anese_313_
『📼💣😂 』
#طنزجبهه
#پلنگ_صورتی
شب عملیات بود .حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده ؟!
نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!)😐😂
معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه ،شادمانه مرگ رو به بازی گرفته😂
_ @Anese_313 _
. .
「 معرفی کتـٰاب 🤎 」
یک شب نزدیکـےهاۍ اذانِ صبح خواب دیدم کہ حمید گفت : خانوم خیلـے دلم برات تنگ شده پاشو بیا مزار . معمولاً عصرها بہ سر مزارش میرفتم ، ولـے آن روز صبح از خواب کہ بیدار شدم راهـے گلزار شدم ، همین کہ نشستم و گلھا را روۍ سنگِ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریهـ من را بغل کرد ، هقهقِ گریههایش امان نمیداد حرفـے بزند ، کمـے کہ آرام شد گفت: عکس شھیدتون رو توۍ خیابون دیدم بہ شهید گفتم من شنیدم شماها براۍ پول رفتید ، حق نیستید . باهات یہقراری میزارم ، فردا صبح میام سر مزارت ، اگر همسرت رو دیدم میفھمم من اشتباه کردم ، تو اگه بہ حق باشـے از خودت بہ من
یہ نشونہ میدے .
کتاب:
-کتـٰابِ یادت باشد🫀'
_ @Anese_313_
معرفیکتـٰاب ؛
دکتر جراح ، ماسک روۍ صورتش را درآورد و بہ اعضاۍ تیم جراحـے گفت : مریض از دست رفت. دیگہ فایده نداره . بعد گفت : خستہ نباشید . شما تلاشِ خودتون رو کردین ، اما بیمار نتونست تحمل کنہ . یکـے دیگہ از پزشکها گفت : دستگاه شوک رو بیارین نگاهـے بہ دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم . همہ از حرکت ایستاده بودند . عجیب بود کہ دکتر جراحِ من ، پشت به من قرار داشت ، اما من مۍتوانستم صورتش را ببینم !حتـے مۍفهمیدم کہ در فکرش چہ مےگذرد .
همان لحظه نگاهم بہ بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم . برادرم با یک تسبیح بہ دست ، نشستہ بود کنار درب اتاق عمل و ذکر مـےگفت . خوب به یاد دارم کہ چہ ذکرۍ مـےگفت. اما از آن عجیبتر اینکہ ذهن او را میتوانستم بخوانم .
کتاب:
-کتابِ 3 دقیقہ در قیامت
_ @Anese_313_
راوےِ داستان مرد خلبانـے است کہ در دورانِ کودکـے خود متوجہ شده بزرگسالان دچار کمبود تخیل و فھم کامل اند ، او پس از فرود آمدن در یک صحرا با پسر بچہاۍ روبہرو میشود کہ از اخترک B_612 آمده است . خلبان نام شازده کوچولو بہ او میدهد و داستان کتاب با صحبت هایـے کہ بین آن دو رد و بدل میشود شکل مـےگیرد 🪐🤎.
کتاب:
-نویسندھ ❲ زهرا احمد شاملو ❳!
_ @Anese_313_
📺🎞 "
تلویزیون آگهے تبلیغاتے پخش مےکند و گاهے پخش تبلیغات بیست دقیقہ طول مےکشد! کسے کہ احتیاج ندارد آگهےهای تبلیغاتے را ببیند، این بیست دقیقہ را چرا بـےکار بنشیند؟! یک کتاب دمِ دستش باشد و بیست دقیقہ مطالعہ کند. اگر مردم ما عادت کنند کہ از این وقتهاۍ ضایع شونده براۍ مطالعهٔ کتاب استفاده کنند، جامعہ و فرهنگ کشور خیلے ترقے خواهد کرد.
ـ حضرتجـٰان
[۱۳۷۵/۲/۲۲✨]