eitaa logo
دایناسور؛
538 دنبال‌کننده
111 عکس
3 ویدیو
1 فایل
زنانگی و رجزخوانی + نوشتن و رفتن پیوسته + روح دادگری را در جهان می‌جوید + نویسندۀ یک سرگذشت نو
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهنامه وطن است؛ وطن بی‌مرگی.
پیران: در جهان چیست بهتر؟! سیاوش: دوستی. پیران: از آن بهتر چیست؟! سیاوش: مهربانی. پیران: از آن بهتر؟! سیاوش: چیزی نیست مگر راستی با خود..! * بهرام بیضایی در سیاوش‌خوانی
[ Son dileklerimin yanında dünyadan uzak ]
دایناسور؛
" برای هر آدمی غیر تو عجیبه "
" حقیقتا تو معتبر ترین منبع منی "
من کسی نیستم که از ترس خنده‌ی احمق‌ها از کار دلخواهم دست بکشم.
ز چوپان بپرسید کاین اژدها به چندست و این را که خواهد بها؟! چنین داد پاسخ که گر رستمی برو راست کن روی ایران زمی مر این را بر و بوم ایران بهاست. بدین بر، تو خواهی جهان کرد راست. * شاهنامه - ماجرای خرید رخش.
• Anavatan
دایناسور؛
- نامه‌های آبی دور و من پیوسته از خود می‌پرسیدم که این سبز بر دیوار قلبم را، تو را، جوهر سرخ در رگ‌
- نامه‌های آبی دور من پر از نفرتم‌. وجودم را نفرت گرفته و این نفرت منفعل‌کننده‌ی حاصل انتظار، قرار است من را تا ابد به شکست برساند. نفرت انفعال می‌آورد و عشق حرکت، نفرت را در آب مرداب‌ها شفاف می‌بینیم و عشق را مانند خنده‌ای رعد آسا مبهم و کوتاه در صدای چشمه می‌شنویم‌ بازهم از تو دورم. می‌دانم که جایی دور از این تعفن چشم به راه منی‌ جایی که هیچ‌چیز نباشد خلایی‌ چیزی؛ در خلا همه‌چیز هست - تو هستی - اما من نمی‌رسم نمی‌خواهم که برسم. نجنگیده‌ باخته‌ام‌. شمشیر مهرداد را بالا نبرده خسته‌ام. من خستگی‌های تمامی تاریخم، خستگی‌های سر و روی تاریخم که می‌ریزند و خسته‌تر می‌سازند و مرا پایین‌تر می‌کشند همه‌چیز تحلیل می‌رود و وجود تحلیل‌گرای من تحلیل می‌رود و زندگی تحلیل می‌رود و زمان تحلیل می‌رود ولی تو سربلندتر و استوارتر از هرروز دیگری می‌ایستی. شیدا که کم نداری. شیدایی‌هم، - شیدایی‌های بالابرنده، شیدایی‌های یک‌رنگ - سوال اصلی اما اینجاست آیا من سزاوار شیدایی برای تو هستم؟!
من؟! شیفته‌ی روشنفکری دوره‌ی بیداری.
از تو می‌آید آنچه که منم.
من لحظه‌ی گرگ و میش نمی‌بینم، هیچ یوتیوبری رو دنبال نمی‌کنم، تاحالا کی‌دراما ندیدم و هیچ‌وقت کی‌پاپ گوش ندادم، انیمه ندیدم، تیک‌تاک ندارم، ونگوگ‌و اونقدرا نمی‌پسندم، کفش آل‌استار‌ ندارم، یه مدت دوستای خیلی صمیمی نداشتم و دوستای من خیلی وقته مردن، چیزایی که می‌گم که هیچ‌کس تو زمانم بهشون فکر نمی‌کنه با این دوره و زمان اونقدر غریبه‌ام که تقریباً هرچی که آدما رو با زمانشون‌ پیوند می‌زنه رو ندارم هیچ‌وقت با این احساس بی‌تعلقی کنار نمیام.
هدایت شده از باغِ خرمالو.
Mara Beboos.mp3
9.43M
Sharing File...
مشکل من: نه می‌توانم دنیا را عوض کنم، نه این را که هست بپذیرم.
هراسِ از دست دادن خودم شبیه به زندگی در یک خواب بود؛ خوابی که از آن بیدار نمی‌شدم اما یقین داشتم خواب می‌بینم. همان باعث می‌شد که گاهی به پشت سرم نگاه کنم. اما پشت سرم یک جهنم تکراری قرار داشت. و من یک جهنم جدید را ترجیح می‌دادم.
دایناسور؛
- نامه‌های آبی دور من پر از نفرتم‌. وجودم را نفرت گرفته و این نفرت منفعل‌کننده‌ی حاصل انتظار، قرار ا
- نامه‌های آبی دور نیستم. سزاوار تو نیستم سزاوار نفس‌هایم نیستم. جنگجو هم نیستم‌ من یک دردخواهم‌ درد مرا می‌پرورد رشد می‌دهد من به دردها می‌بالم از دردها غصه می‌سازم و این غصه‌ها قصه می‌شوند و دهان به دهان به گوش تو می‌رسند. زبان من شمشیر رسای یک جنگجو نیست.‌ دوپهلوست‌ از حقیقتی سخن نمی‌گوید حقیقتی را باور ندارد حقیقت از نگاه او وجود ندارد او تنها خسته است. تاریخ را برای دردهایش می‌‌خواهد اما تو را راستش نمی‌دانم برای چه‌ اما تو را از ازل می‌خواهد. وجودش از نفرت به غم‌هایت پر است اما از غم‌ها می‌خورد. غم‌خوار است. زندگی برایش یک صحنه‌ی تراژدی تکرار شونده‌ست و مرگ برایش صحنه‌ی تراژدیِ بی‌تکرارِ اوج. من با او هم‌سخن هستم ما باهم هم‌داستان هستیم او دوست دارد بجنگد با وجود همه‌ی اگرها و شایدهایی که کالبدش لبریز از آنهاست، من لبریز از آنها هستم، می‌خواهد بجنگد. تو تنها یقین ما هستی تنها حقیقتی که به تو باور داریم اما هیچ‌گاه باور کافی نبوده. باور هیچ‌گاه کافی نیست. باور توانایی کشتن اگر و شاید نیست. باور شمشیر نیست. باور دوست نیست. باور پیروزی نیست. باور تنها یک دلگرمی‌ست که این صحنه‌های تراژدی را پی در پی به سوی صحنه‌ی تراژدی اوج طی کنیم‌. باور یک شوق حرکت است برای ما شوق حرکت در یک مومیایی سه هزار ساله‌‌. همانقدر بی‌معنا و ناتوان‌. اما من هنوز تلاش می‌کنم از معابد بیرون بیایم‌. تابوت را کنار بزنم و شمشیر زهراگینی‌ که دزدیده نشده را بردارم و برای تو بجنگم. این شوق حرکت ناکافی و زندگی‌آور است زندگی‌آور مثل جوانه‌ی یک بلوط دویست‌ساله که آتش گرفته بود بعد از باران‌های سیل‌آسای آذر. تو مسیحایی‌ و شوقت‌ احتمالاً یک اکسیر رویایی که مرده را هم زنده می‌کند.