دایناسور؛
- نامههای آبی دور آغوش باز کن که خستهام. که پوچی تا گریبانم رسیدهاست. من در پوچی غرقم. در چشمهای
- نامههای آبی دور
رویا و من و آیندهی شاید روشن. تو و آن آرامش دستنیافتنی. نمیدانم چه کنم. میدانم که دستانم گرهگشا هستند و گرهی در این جهان هست که تنها با دست من گشوده میشود. اما من خدا را میخواهم. خدا را به گواهی میخواهم. میخواهم خدا پشت واژههایم بنشیند خدا با من بنشیند و این زمینیِ رویاپرداز را به اوج برساند و به اوج رسیدنش را گواهی دهد. درون من آبها خشمند و دردها خشمند و خشمها پایداریاند ایستادگیاند خستگیاند درماندگیاند و مرا همانجا که بودم نگه میدارند. دور ریختن خشمها را باید بیاموزم. زندگی را باید بیاموزم. دستانم را باید دستآموز کنم. دستانم باید به توانگری عادت کنند. و من باید به خروشیدن عادت کنم. باید بزرگ شوم و این کودک گیر کرده در زره سربازی را باید به فرمانده تبدیل کنم. زندگی دشوار است و این دشواری باید راهنمای من باشد، خدا را باید بیابم. در این کشاکش دشوار او یاریام خواهد کرد. و در کیش من ناامیدی بزرگترین گناه خواهد بود و بهشت من یک زندگی ایستاده خواهد بود. و یک مرگ آرمانی در کنار گرهی که میدانم برای دستان من است و در کنار مردمی که میدانم تکههای بیشمار منند. یک مرگ آرمانی در کنار تو آبی دور. در کنار تو که بخش روشن و توفانی من هستی.
چه میدونم شاید من خیلی ضعیفم. ولی نمیذارم اذیت بشی "من". تنها چیزی هستی که دارم برای جنگیدن. لطفاً آروم باش و بیا در آغوشم. میدونم خیلی خستهای اما متاسفانه برای خستگی کسی رو جز هم نداریم.
خلوصو از بلوطا یاد بگیر اسنیپ خانوم. جنگندههای آرام و زیبا، جنگندههای بالا رونده. جنگلهای آبدیده. زاگرسو ببین و یاد بگیر چهجور باید زندگی کرد. آروم و بیحاشیه ولی جنگنده.
خیلی غمگین نیست؟! تو میخوای پرواز کنی و همهی و نمیتونی چیزی تو دستت نگهداری و داری رها میکنی آدمهایی رو که همیشه حمل میکردی. چیزهایی که به خوب شدنشون باور داشتی و الان دیگه وقتشو نداری.
وای نمیدونم چه فیلمی بود داشت خواب میدید که یه صندوقچهی خیلی سنگین روی دوششه و بازش کرد و دید خالیه. دوستان گرامی تا جایی که میشه از این دست صندوقچهها دور بمونین مگه هشتاد سال چهقدره که بخوای با عذاب یه صندوقچهی خالی سنگین زندگی کنی؟!
سالها بعد که مشتی از خاک سرزمینت شدهای،
باران که میزند بویی به مشام خواهد رسید.
کاش بوی عشق و امید بلند شود.
نه ترس و ذلت!