در پایان من کسی که در دفترچههایم هستم به یاد میآیم شیفتهی شیپوری سپید و زنبق نیلی، ستارههای شب و تاریکی، آبی تیره و یک چیز سیال بیمرز فیروزهای. در پایان کسی به یاد میآیم که هنوز هرچیز کوچکی در جهان او را شگفتزده میکند، به خوبیهای جهان عشق میورزد و از بدیهایش تهوع میگیرد. در پایان کسی به یاد میآیم که در مرز بین تاریکی و روشنی ایستاد و به روشنایی پشت کرد تا با تاریکی بجنگد.
احساس فنا شدن و از دست رفتن و غم از کاری نکردنه وگرنه اونی که کاری میکنه به طرز متناقضی نخورده مست و شاده.