◀️شبهه #شماره_3012
⛔️ شبهه: ⛔️
@Wiki_Shobhe
شخصي وارد مسجدي ميشود ودر اثناء نماز موبایلش زنگ میزند زنگ موبایلش یکی از ترانه های معروف بود
بعد از نماز تعدادی از نمازگزاران بطرفش هجوم می برند
از خدا نمیترسی
معصیت در خانه ی خدا
نمیترسی غضب خدا ترا بگیرد
همان به مسجد آمدنش بود و دیگر بطرف مسجد نگاه هم نکرد
روزی دیگر به قهوه خانه ای رفت
ناگهان شیشه قلیون از دستش افتاد و شکست صاحب قهوه خانه بطرفش آمدهیچ ایرادی نداره پیش میاد خودت را اصلا ناراحت نکن
فدای سرت همین رفتار صاحب قهوه خانه باعث شد از همان روز مشتری دایمی اش شود با نرمخویی ولطافت چیزی را میتوان بدست آورد که با تندخویی هرگز نمیشود.
#اعتقادی
✅◀️ پاسخ شبهه: ▶️✅
@Wiki_Shobhe
1️⃣ معمولاً آن دسته از کسانی که با نماز و مسجد و عبادت مانوس هستند، میانه ی خوبی با آن نوع موسیقی هایی که مصداق "موسیقی حرام مکروه" هستند، ندارند و همچنین معمول نیست که در مکانی مانند مسجد با اشتباهات اینچنینی، برخورد بسیار تندی صورت بگیرد.
احتمال وقوع اتفاقی مانند این حکایت ساختگی، ممکن اما بسیار کم است؛ پس نباید دستاویزی قرار بگیرد برای زیر سوال بردن اصل نماز خواندن و مسجد رفتن.
2️⃣ ساختار این حکایت اگرچه سست و دارای اشکالاتی است، اما نتیجه گیری آن کاملاً درست است.
اگر خطا یا گناهی از کسی سر زد، تکلیف ما تذکر دادن و امر به معروف و نهی از منکر است. و این کار وقتی تاثیرگذار است که زبان ما نرم و رفتار ما توام با ادب و مهربانی باشد.
3️⃣ آشنایی با روش ها و رفتارهایی که بتواند افراد مختلف را به سوی اعمال عبادی و معنوی سوق داده و در مسیر کمال و سعادت قرار دهد، وظیفه ی هر مسلمانی است. بهترین الگو هم برای ما مطالعه و دقت در سیره ی اخلاقی و رفتاری ائمه معصومین (ع) می باشد که نمونه های فراوانی از صبر و بردباری، مدارا، نرمخویی و مهربانی ایشان را سراغ داریم.
اما در ادامه در تأیید این سخنان، حکایتی می آوریم از زبان امام صادق(ع) که خواندنش خالی از لطف نیست:
دو همسایه که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود گاهی با هم راجع به اسلام سخن می گفتند. مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آنقدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که همسایه نصرانی اش به اسلام متمایل شد و قبول اسلام کرد.
شب فرا رسید. هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانه اش را می کوبند. متحیر و نگران پرسید: «کیستی؟»
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم، و خودش را معرفی کرد. همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود.
- در این وقت شب چکار داری؟
- زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش که برویم مسجد برای نماز.
تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت و به دنبال رفیق مسلمانش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود. موقع نافله شب بود.
آنقدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملا روشن شد. تازه مسلمان حرکت کرد که برود به منزلش، رفیقش گفت:«کجا می روی؟»
- می خواهم برگردم به خانه ام. فریضه صبح را که خواندیم، دیگر کاری نداریم
- مدت کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند.
- بسیار خوب. تازه مسلمان نشست و آنقدر ذکر خدا کرد تا خورشید دمید. برخاست که برود، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت: «فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید، و من توصیه می کنم که امروز نیت روزه کن، نمی دانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد!»
کم کم نزدیک ظهر شد. گفت: «صبر کن، چیزی به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان.» نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: «صبر کن، طولی نمی کشد که وقت فضیلت نماز عصر می رسد، آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم.» بعد از خواندن نماز عصر گفت: «چیزی از روز نمانده.» او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند. رفیق مسلمانش گفت: «یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشاء است. صبر کن تا حدود یک ساعت از شب گذشته.» وقت نماز عشاء (وقت فضیلت) رسید و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حرکت کرد و رفت.
شب دوم هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که می کوبند، پرسید: «کیست؟»
- من فلان شخص همسایه ات هستم، زود وضو بگیر و جامه ات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم.
- من همان دیشب که از مسجد برگشتم، از این دین استعفا کردم. برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدمی فقیر و عیالمندم، باید دنبال کار و کسب روزی بروم.
امام صادق بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد، فرمود: «به این ترتیب آن مرد عابد سختگیر، بیچاره ای را که وارد اسلام کرده بود خودش از اسلام بیرون کرد. بنابرین شما همیشه متوجه این حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید، اندازه و طاقت و