eitaa logo
دیالکتیک علم و عرفان ناب
413 دنبال‌کننده
3هزار عکس
268 ویدیو
114 فایل
کوانتوم(علم فیزیک جدید) وتعالیم عرفانی،دلنوشته ها و اشعارم وسخنان و اشعار بزرگان اهل علم و ادب تلاشی در حد توان تقدیم به وجود مقدس صاحب الزمان .عج. و تمامی شهدای اسلام❤ 👈نشر باذکر شریف صلوات بر محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮🎷استدلال ابن سینا بر وجود مدینه فاضله 🎓ابن سینا، در میان فلاسفه اسلامی نخستین فیلسوفی است که توانست نظام فلسفی کاملی را استوار کند و با نظام دینی هماهنگ سازد. خلاصه استدلال شیخ الرئیس از این قرار است:👇👇👇 💎۱.انسان موجودی اجتماعی است و تمایز او از دیگر حیوانات در این حیات اجتماعی خلاصه می‌شود؛ ابن سینا حیات اجتماعی انسان را با دو نکته تبیین می‌کند: الف)اگر کسی به صورت انفرادی زندگی کند معیشت اون نیکو نیست.✅ ب)انسان برای کفایت آموزش، چاره ای جز گرفتن کمک از دیگران ندارد؛ بنابراین، انسان ها مضطرند و به مدینه و حیات اجتماعی نیاز دارند و اگر کسانی فقط بر اجتماع بسنده کنند و مدینه و شهری نسازند، ناچارند تشبهی به مدینه داران داشته باشند؛ اگرچه فاقد مدینه و کمال مدینه باشند؛ نتیجه آنکه: حیات اجتماعی ،هم نیکو هم ضروری است.✅ 💎۲.در هر اجتماعی مشارکت، تقسیم کار، معامله و داد ستد سنت و قانون عدل لازم و ضروری است. 💎۳.برای قانون‌گذاری، قانون‌گذار عادلی لازم است که رو در روی مردم قرار گیرد، با آنها سخن بگوید، از جنس آنها بوده و مورد مشاهده مردم باشد و باید از خود معجزاتی نشان دهد تا مردم تفاوت او را با سایرین احساس کنند و از اون اطاعت کنند. 💎۴.قانون‌گذار، علاوه بر قانون‌گذاری باید مجری قوانین هم باشد و مردم را به حال خود رها نکند؛ زیرا مردم، نفع خود را <<عدل>>و ضرر خود را <<ظلم>>می‌پندارند. 💎۵.وقتی وجود چنین انسان صالح و قانون‌گذاری ممکن و نافع است، عنایت الهی اقتضای تحقق این منفعت را دارد و محال است که خداوند ضرورت امری را بداند و محقق نکند؛ ابن سینا در این رابطه به "قیاس اولویت" تمسک می‌کند و می‌گوید: خدا می‌دانست انسان برای بقای نوع و سلامتی اش به رشد مو، بر مژه ها و ابرو ها و گودی کف پا و دیگر امور جسمانی نیاز دارد و این نیازمندی ها را به لحاظ علم دقیق و نظام اصلح تخقق داد؛ آیا نیاز به قانون‌گذار کمتر از این نیازمندی است؟ محال است خداوند آن امور را بداند و بی تفاوت بماند. 💎۶.این انسان اصلح، باید به دستور و با اجازه الهی با استفاده از وحی، به قانون‌گذاری بپردازد و نخستین و اصلی ترین قانون این است که مردم را با حق تعالی آشنا سازد و وحدت و قدرت و علم به آشکار و پنهان و عدالت حق تعالی و استقرار و عاقبت نیک را برای مطیعان و عاقبت نیک را برای مطیعان و عاقبت پست را برای گناه کاران معرفی کند. 💎۷.انبیا نباید بیش از دستور های خداوند به مردم آموزش دهند و درباره خداوند مردم را به بیش از وحدت و حقانیت و تنزیه الهی مشغول سازند؛ البته برای افراد مستعد و توانا می‌توانند جملات و عبارت به همرا رمز و اشاره بیان کنند. 💎۸.به دلیل اینکه پیامبران، همیشه حضور فیزیکی ندارند، باید تدبیری بیندیشند تا شریعت و قوانین الهی که برای مصالح انسان ها فرود آمده است از بین نرود؛ به مردم سفارش کنند و محل های مقدسی، مانند مکه و مسجد برای عبادت مشخص سازند. . . . . . علمی عرفانی👇 @wittj2
حد اعلای ادب را من رعایت کرده ام " تا نشستی در دلم ازخویشتن برخاستم سعدی🌻 👇 @wittj2
غزل کامل شماره۵۵۹ مولوی » دیوان شمس » غزلیات   زهره عشق هر سحر بر در ما چه می‌کند دشمن جان صد قمر بر در ما چه می‌کند هر که بدید از او نظر باخبرست و بی‌خبر او ملکست یا بشر بر در ما چه می‌کند زیر جهان زبر شده آب مرا ز سر شده سنگ از او گهر شده بر در ما چه می‌کند ای بت شنگ پرده‌ای گر تو نه فتنه کرده‌ای هر نفسی چنین حشر بر در ما چه می‌کند گر نه که روز روشنی پیشه گرفته رهزنی روز به روز و ره گذر بر در ما چه می‌کند ور نه که دوش مست او آمد و درشکست او پس به نشانه این کمر بر در ما چه می‌کند گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدم این همه گرد شور و شر بر در ما چه می‌کند از تبریز شمس دین سوی که رای می‌کند بحر چه موج زد گهر بر در ما چه می‌کند 👇 @wittj2
شرح و تفسیر✍ برخی هنگامی که پای به میدان می‌‌گذارند فرخندگی نیز درخشان می‌‌شود و شادی و عشق و طرب نیز گرم می‌‌گردد این راز آمیزی هستی‌ است که منتظر بعضی‌ هاست تا بیایند نه همه زهره عشق خودش می‌‌آید ما نمی توانیم عشق را به چنگ آوریم بلکه می‌‌توانیم راه آن را هموار کنیم و گرد و غبار را بروبیم و ترازوی خود را میزان کنیم و دل و جان به آب حکمت ز غبار‌ها بشوییم وقتی عشق آمد دنیای دیگری با خود می‌‌آورد که سنگ را گوهر می‌‌کند و عدم را هست می‌‌سازد و روز روشن هر چه بخواهد به چنگ می‌‌آورد و رویش به سوی کسی‌ است و در کسی‌ را می‌‌زند که می‌‌داند و آشنای اوست مانند دریای بی‌ کرانی که گوهر خود را درست جلوی پای کسی‌ می‌‌اندازد که می‌‌خواهد( یهدی من یشاء)🌻 جلال دین معلم و آموزگار عشق است و خود از شمس آموخته است. 👇 @wittj2
🔮مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول🍂 بود بقالی و وی را طوطیی خوش‌نوایی سبز و گویا طوطیی بر دکان بودی نگهبان دکان نکته گفتی با همه سوداگران در خطاب آدمی ناطق بدی در نوای طوطیان حاذق بدی خواجه روزی سوی خانه رفته بود بر دکان طوطی نگهبانی نمود گربه‌ای برجست ناگه بر دکان بهر موشی طوطیک از بیم جان جست از سوی دکان سویی گریخت شیشه‌های روغن گل را بریخت از سوی خانه بیامد خواجه‌اش بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش دید پر روغن دکان و جامه چرب بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب روزکی چندی سخن کوتاه کرد مرد بقال از ندامت آه کرد ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ کافتاب نعمتم شد زیر میغ دست من بشکسته بودی آن زمان که زدم من بر سر آن خوش زبان هدیه‌ها می‌داد هر درویش را تا بیابد نطق مرغ خویش را بعد سه روز و سه شب حیران و زار بر دکان بنشسته بد نومیدوار می‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت تا که باشد اندر آید او بگفت جولقیی سر برهنه می‌گذشت با سر بی مو چو پشت طاس و طشت آمد اندر گفت طوطی آن زمان بانگ بر درویش زد چون عاقلان کز چه ای کل با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد همسری با انبیا برداشتند اولیا را همچو خود پنداشتند گفته اینک ما بشر ایشان بشر ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خور این ندانستند ایشان از عمی هست فرقی درمیان بی‌منتهی هر دو گون زنبور خوردند از محل لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل هر دو گون آهو گیا خوردند و آب زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب هر دو نی خوردند از یک آب‌خور این یکی خالی و آن پر از شکر صد هزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتاد ساله راه بین این خورد گردد پلیدی زو جدا آن خورد گردد همه نور خدا این خورد زاید همه بخل و حسد وآن خورد زاید همه نور احد این زمین پاک و آن شوره‌ست و بد این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دد هر دو صورت گر به هم ماند رواست آب تلخ و آب شیرین را صفاست جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب او شناسد آب خوش از شوره آب سحر را با معجزه کرده قیاس هر دو را بر مکر پندارد اساس ساحران موسی از استیزه را برگرفته چون عصای او عصا زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف زین عمل تا آن عمل راهی شگرف لعنة الله این عمل را در قفا رحمة الله آن عمل را در وفا کافران اندر مری بوزینه طبع آفتی آمد درون سینه طبع هرچه مردم می‌کند بوزینه هم آن کند کز مرد بیند دم بدم او گمان برده که من کردم چو او فرق را کی داند آن استیزه‌رو این کند از امر و او بهر ستیز بر سر استیزه‌رویان خاک ریز آن منافق با موافق در نماز از پی استیزه آید نه نیاز در نماز و روزه و حج و زکات با منافق مؤمنان در برد و مات مؤمنان را برد باشد عاقبت بر منافق مات اندر آخرت گرچه هر دو بر سر یک بازی‌اند هر دو با هم مروزی و رازی‌اند هر یکی سوی مقام خود رود هر یکی بر وفق نام خود رود مؤمنش خوانند جانش خوش شود ور منافق تیز و پر آتش شود نام او محبوب از ذات وی است نام این مبغوض از آفات وی است میم و واو و میم و نون تشریف نیست لطف مؤمن جز پی تعریف نیست گر منافق خوانیش این نام دون همچو کزدم می‌خلد در اندرون گرنه این نام اشتقاق دوزخست پس چرا در وی مذاق دوزخست زشتی آن نام بد از حرف نیست تلخی آن آب بحر از ظرف نیست حرف ظرف آمد درو معنی چون آب بحر معنی عنده ام الکتاب بحر تلخ و بحر شیرین در جهان در میانشان برزخ لا یبغیان وانگه این هر دو ز یک اصلی روان بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن زر قلب و زر نیکو در عیار بی محک هرگز ندانی ز اعتبار هر که را در جان خدا بنهد محک هر یقین را باز داند او ز شک در دهان زنده خاشاکی جهد آنگه آرامد که بیرونش نهد در هزاران لقمه یک خاشاک خرد چون در آمد حس زنده پی ببرد حس دنیا نردبان این جهان حس دینی نردبان آسمان صحت این حس بجویید از طبیب صحت آن حس بجویید از حبیب صحت این حس ز معموری تن صحت آن حس ز تخریب بدن راه جان مر جسم را ویران کند بعد از آن ویرانی آبادان کند کرد ویران خانه بهر گنج زر وز همان گنجش کند معمورتر آب را ببرید و جو را پاک کرد بعد از آن در جو روان کرد آب خورد پوست را بشکافت و پیکان را کشید پوست تازه بعد از آنش بر دمید قلعه ویران کرد و از کافر ستد بعد از آن بر ساختش صد برج و سد کار بی‌چون را که کیفیت نهد اینک گفتم این ضرورت می‌دهد گه چنین بنماید و گه ضد این جز که حیرانی نباشد کار دین نه چنان حیران که پشتش سوی اوست بل چنان حیران و غرق و مست دوست آن یکی را روی او شد سوی دوست وان یکی را روی او خود روی اوست روی هر یک می‌نگر می‌دار پاس بوک گردی تو ز خدمت روشناس چون بسی ابلیس آدم‌روی هست پس بهر دستی نشاید داد دست
زانک صیاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش از هوا آید بیاید دام و نیش حرف درویشان بدزدد مرد دون تا بخواند بر سلیمی زان فسون کار مردان روشنی و گرمیست کار دونان حیله و بی‌شرمیست شیر پشمین از برای کد کنند بومسیلم را لقب احمد کنند بومسیلم را لقب کذاب ماند مر محمد را اولوا الالباب ماند آن شراب حق ختامش مشک ناب باده را ختمش بود گند و عذاب علمی عرفانی👇 @wittj2
شرح و تفسیر 🍂 ✍فضل الله شهیدی داستانی جالب است خلاصه اینکه یک طوطی از صاحبش بواسطه ریختن شیشه روغن بادام ضربه خورده وپرهای سرش ریخته بوداین طوطی بعدا چون یک مرد کله طا س را دید ناگهان گفت که مگرتو هم از شیشه روغن ریختی! “از قیا سش خنده آمد خلق را” مولوی نتایج زیادی از داستان میگیرد وتفاوت اولیا وانبیا راکه گاه با مردم عادی یکسان تلقی میشوند وتفاوت زنبور عسل وزنبور گزنده وتفاوت زمین حاصلخیزو زمین شوره و بالاخره تفاوت حس دنیا وحس عقبی وتفاوت مسیلمه کذاب وپیامبر را خاطر نشان میکند که با نگاه ظاهری و نگرش پزیتیویسمی (باصطلاح غربی) یکسان دیده نشوند جز اینها نکات دیگری مانند عیب خود را در دیگران دیدن و شخصیت خودرا در دیگران دیدن ومحو آنها شدن وشخصیت دیگری را در خود دیدن وغیره در روابط اجتماعی معمول است مثلا بسیاری از تهمت ها که به بیگناهی زده میشود ریشه اش در نفس گوینده است ونوعی فرا فکنی است ومربیان اطفال چه بسا حال کودک را درک نمی کنند وذهنیت خود را بر او تحمیل می کنند و در نتیجه طفل تصور غیر واقعی از خود پیدا میکند وتصور ما از اشخاص مشهورهم چه بسااز قیاس به نفس وتوهم پیدا میشود مولوی در جای دیگر میگوید محبوب ومعشوق تو هم در ذات تست نه در بیرون تو(ویسه معشوق هم در ذات تست..) تا وقتیکه ما انسانها یگا نگی واستقلال ذاتی خودرا نیافته ایم از این اشکالات مصون نبستیم وذهنیت ما برغم بینش درست حرف اول را میزند و دیگران را باخود میآمیزیم( البته یافتن هویت اصلی خویش کار آسانی نیست) هم مولوی گوید: ای تو در پیکار خود را باخته دیگران را تو زخود نشناخته 🔑نتیجه سخن اینکه توفیق بزرگی است اگر بتوانیم توجه کنیم که در عین نیاز به دیگران یگانه ومنحصربه فرد آفریده شده ایم وصفت یگانگی خداوند انعکاسی بر ما دارد که👌”الواحد لا یصدر الی الواحد” واز شرک وشرکا فاصله بگیریم وبدانیم حتی نشئه هستی ما از دیگران پنهان وافاضه غیبی است آنکه از پشت چشمان ما بیرون را مینگرد برای هیچکس جز خدا شناخته نیست (به قول شهید مطهری این بهترین نمونه غیب است) متاسفانه طبق ذهنیت شرطی شده خود را از قیاس با دیگران میشناسیم و گمان میکنیم اصل وجودمان دیده میشود در حالیکه فقط صفات ظاهر ما مرئی است. قابل توجه است که هر کسی مفهوم ومصداق بشریت است وبیهوده مصداق بشررا خارج از خود میجوید اگر کسی بپرسد بشر کیست وچیست پاسخش تنها در خودش است بقول مولوی: ازهمانجا جو جواب ای مرتضی که سوال آمد از آنجا مر ترا علمی عرفانی👇 @wittj2
📗🎓سرآغاز مقدمه كتاب منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري🌻 1– اَلْحَمدُ لِلّه الذّي خَصَّ الْعارفين بِمَعْرِفَهِ مالا يعْرِفهُ اِلّاهُو... . ستايش ويژه خداوندي است كه اختصاص داد عارفين را به معرفتي كه غير خودش آن را نشناسد و عقل آنان را به نور خود جذب فرمود و حيران و سرگردان شدند، آنان را فاني و در كنه ذات او ذوب شدند و به حق زنده گشتند و به حق سخن گفتند زماني كه جمال جانان را مشاهده نمودند. 2– وَ اَلصَّلوُه عَلي مَنْ دفَعَ الحجابَ عَنَ بصائِرِ الَذّينَ اَتَبّعَوَهُ... . و درود بر آن‌که از ديدگان پيروانش رفع حجاب فرمود و از درياي علم بيكران او بهره بردند كه آنان پيامبر اكرم حضرت محمد مصطفي( صلي الله عليه و آله و سلم )و آل طاهرين آن حضرت و آنان كه اهداف آن حضرت را دنبال كردند مي‌باشند. 3– اَلْحَمدُ لِلّهِ الْواحِدِ الأَحَدْ... . حمد مخصوص خداوند واحد و اَحَد است و ستايش او ثناء جميل مطلق است چه براي استحقاق ذاتي به كمال تام يا در مقابل احسان و انعام. 4– وَ الله اِسْمُ الذّات مِنْ حَيثُ هِي هِي... . و الله اسم ذات است به همان گونه كه هست نه به اعتبار اتصاف او به صفات و نه به اعتبار آن چه كه به او متصف است بلكه مطلقاً و براي اين كه به « اَلوْاحِد » وصف شده يا آن‌که از شريك و مثل و مانند منزه است. 5– وَالوَصفان سَلبيان... . هر دو صفت سلبي ( واحد و أحد ) لازمه‌ي ذات او بدون ملاحظه‌ي ديگري در مورد باري تعالي لحاظ مي‌شود مثلاً احديت يعني نفي هر چيز ديگر حتي نفي اعتبارات و بست‌هاي ذهني كه در خارج وجودي براي آن‌ها اعتبار نمي‌شود. همان گونه كه امام المتقين اميرالمومنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) مي‌فرمايند: « كمال اخلاص براو نفي صفات از اوست ». 6– القيوم، الصمّد ... اين دو صفت هستند كه نسبت به خلق سنجيده مي‌شوند پس قيوم همان قوام دهنده به همه‌ي هستي به اقامت او و الّا هستي عدم محض مي‌باشد، پس او وصفي است بر حق‌تعالي به اعتبار وجود كلّ هستي به او. و صمد همان غنّي باالذات، نمونه وحدت عرفاني، چون كل وجود فقير اوست « يا اَيهِاَ النّاسُ اَنْتُمْ الْفُقَراءُ اِلَي الله »(1) همه هستي به او محتاج هستند و ممكنات بدون حقيقت و معنا و صورتي در علم و نقشي خيالي دارند همان گونه كه مي‌فرمايد: آيا آدمي متذكر آن نمي‌شود كه اول هيچ محض معدوم صرف بوده، ما او را ايجاد كرديم(2). و بعض عرفا فرموده‌اند: من صدايي بيش نيستم و در آن‌ها اُنسي است به قرب از بندگان. 7– اللّطيف اَي الخَفّي... خداوند مخفي و پنهان است چون داراي لطافت باطني است که مي‌فرمايد: او را چشم‌ها در نيابد و خدا در مي‌يابد ديده‌ها را و اوست با لطف به بندگان و دانا به حال ايشان(3). و مي‌فرمايند: خدا بسيار لطف كننده است به بندگانش(4). 8– القريب: اي الجلي الظّاهر: آن‌که آشكارِ آشكار است و بر همه چيز كاملاً آگاه، خداوند به سبب ظهورش به صورت كلي فرمود: ... و ما نزديك‌تريم به او از رگ گردنش(5)... و نيز در سوره بقره فرمود: من با آن‌ها نزديكم، اجابت مي‌كنم دعوت خواننده را وقتي بخواند مرا و اين شش اسم شريف ( واحد، احد، قيوم، حمد، لطيف، قريب ) موجبات اختصاص حمد است به واحد و احد و آن استحقاق كمال ذاتي تام است و اَلأَحَدْ صفت مؤكد است بر واحد و هم‌چنين الصّمد براي قيوم و اَلْقَريب براي لطيف و چه زيباست نظم او. 9– اَلذَّي اَمْطَرَ سَرائِرَ الْعارِفين... اين از ثمرات قرب و لطف است كه سيراب مي‌فرمايد باطن عُرَفا را از كرامت‌هاي كلمات و ابرهاي حكمت كه فرمود: ... و بارانيديم بر آن‌ها باريدني(6)... . پس نزع خافض كرده و فعل بر خودش واقع مي‌شود مانند اين كه فرمود: ... و برگزيد موسي از قومش(7)... . و كرائم الكلم همان معارف و حقايق اسرار الهيه است اختصاص به باطن آن‌ها دارد يا به قلوب صاف و ارواح رساي آنان در ترقي، و غمائم اِلحكم همان خزينه‌هاي آسماني خداوند است كه بين آسمان آن به غمائم استعاره‌اي است بر استعاره‌ي امطار جهت افاضه. 10– وَاَلاحَ لَهُم لوائجَ الْقِدَم في صَفائحِ الْعَدَم... . و اسرار ازلي را كه در الواح محفوظ بود در صفحات استعداد مكتوم جهان مخلوقات آشكار فرمود. 11– ودَلَهُّمْ علي اَقْرَبَ السُّبَلْ... و آنان را به نزديك ترين راه‌ها هدايت فرمود و آن راه احديت جاري در كلّ است كه صِراطْ اَلمُسْتَقيم راه مي‌فرمايد: ... نيست هيچ جنبده‌اي مگر اين كه خدا موي‌هاي پيشاني او را بگيرد ( تسلط كامل حق بر كل هستي ) و پروردگار من بر طريق حقّ است و شكي نيست بر اين كه آن نزديك ترين راه‌ها است(8). 12– اِلي المنهج الأوّل... به روش اول يا تنزّل در مراتبي كه آن‌ها در ايجاد ترتّب به تعينات دخيل هستند تا اين كه هويت الهية در بشريت مخفي شده، پس نزديك‌ترين راه‌ها همان رفع حجاب‌هاي تعنيات است از وجه ذات احديت كه به محو و فنا وحدت در كلّ جاري است، تا نور جمال او تابيده شود و غير از او را محو كند همان گونه..