💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
باب الجواد، راه ورودی به قلب توست ...
سلام امام رئوف من ...
" حتما قرار شاه و گدا هست یادتان آری همان شبی که زدم دل به نامتان
مشهد، حرم، ورودی باب الجوادتان آقا دلم عجیب گرفته برایتان "
" خانه زاد " شاید در حالت عادی صفت زیبایی نباشد، اما من هر بار فکر میکنم که " خانه زاد " شما هستم حسی از غرور وجودم را پر میکند ...
بابا، حتی قبل از به دنیا آمدن من، همیشه اصرار داشتند که حداقل سالی یک بار به پابوس شما بیاییم، و کاری کردند که حتی حالا که در خانه همسرجان هستم این رسم در اینجا هم برقرار است ... و چه کسی ست که نداند اگر شما کسی را نطلبیده باشید، محال است حتی فکرش به آستان مقدستان برسد، چه برسد به پایش ! ... این یعنی شما پیش از آنکه من باشم، حد اقل سالی یک بار به من نظر کرده اید ... آنهم نظری از جنس لطف محض، که یک بارَش هم برای تمام عمر یک انسان کافیست ...
عکسی از بچگیهای من هست که در آغوش مامان هستم، در همین فلکه آب. و در پس زمینه آن، گنبد طلایی حرمتان سر به عرش خدا می ساید ... کاری ندارم که مامان... فقط یک روسری کوچک به سر دارد. نگاه من به آن چادریست که روی دستهایش آویزان است. یعنی حرمت حرمتان را نگه داشته و حتی همان روسری کوچک را هم به احترام شما به سر کرده است.
من متولد ماه مهرم، و مامان میگویند در آخرین روزهای شهریور در حرم شما در گوشه ای ایستاده و تمام نگرانیهای عظیمی که وجودشان را آزار میداده را با شما درمیان گذاشته اند و هنوز یک ماه هم نگذشته که با تولد من به طور معجزه آسایی همه آن غصه ها از بین رفته است ... و هنوز هم مامان وقتی اسم شما میآید چشمهایشان پر از اشک میشود. این یعنی من حتی قبل از به دنیا آمدنم هم خانه زادتان بوده ام، چون سلولهای بدنم در وجودی شکل گرفته است که دربست در گرو عشق شما بود و با صدای قلبی خو کرده بودم که در کنار گوش من به مهر شما می تپید ...
من خانه زاد شما هستم چون در تمام این سالهای عمرم از محصولات خاکی خورده ام که بدن مطهر شما را مثل نگینی در آغوش گرفته است. و گیاهانی که فتوسنتزشان با نور خورشیدی بوده که صبح به صبح هنگام طلوع، نورش را از گنبد طلاییتان به عاریت گرفته است ...
من خانه زاد شما هستم چون زاده ی این مرز پرگهرم، و این مرز از آن لحظه ای پرگهر شد که کاروانتان مرز بصره را پشت سر گذاشت و اولین قدم شما بر روی این خاک قرار گرفت ... و پس از آن پدران من شهر به شهر و روستا به روستا، وجب به وجب این خاک را با اشک های شوق دیدارتان شستند و تقدیمتان کردند ... و بالاخره در نیشابور به پاس حدیث سلسله الذهب ، کل این سرزمین را به همراه قلب ساکنینش درجا به نامتان سند زدند ...
چه دلیلی از این بالاتر که حالا دیگر در هر شهر این خاک، شرقی ترین خیابان و بلوار به نام نامی " امام رضا " مزین است و تمام مردم آن شهر ته دلشان محکم است که در انتهای این خیابان، پشت آن کوهها و دشتها و صحراها خانه ایست از جنس بهشت، که درش هیچوقت به روی هیچکس بسته نیست ...
و حتی خانه کوچک ما هم از این قانون مستثنی نیست. تابلو کوچکی از ضریح شما بر شرقی ترین دیوار این خانه نشان میدهد که طنابی از التماس از همینجا تا خود خود پنجره فولادتان امتداد دارد ... و شما خوب میدانید که در آن روزهای تیره و تار زندگیم، تنها امیدم این بود که روزی چمدانم را برخواهم داشت و به شما پناه خواهم آورد و برای همیشه در کنارتان خواهم ماند ...
اما امروز اگر اشکهایم امان بدهند آمده ام برای تبریک ... تبریک میلاد پسری که پس از سالها انتظار ، بالاخره در ۴۷ سالگی چشمتان به دیدارش روشن شد.
امروز خیلیها به امید فرزنددار شدن به در خانه تان می آیند، اما شاید ندانند که خود شما آنهمه سال برای دریافت هدیه الهی تان انتظار کشیدید. خیلیها از شما شفا میخواهند چون نگران سرنوشت کودکانشان هستند. اما شاید ندانند که شما هم وقتی بعد از آن وداع غمبار در مدینه نورچشمتان را برای همیشه ترک کردید، او فقط ۷ سال داشت ...
ما همیشه به فکر خودمان هستیم و خیال میکنیم شما امامان در ناز و نعمت زندگی کرده اید و هر چه خواسته اید برایتان مهیا بوده است، اما کدامیک از ما خانمها میتوانیم ادعا کنیم میتوانیم به جای همسرتان باشیم و آنهمه سال بی فرزندی را تحمل کنیم، درحالیکه همسرمان امام و صاحب اختیار کل جهان است. و هر کودکی، در هر جای جهان که متولد میشود، فیض حیات را به برکت وجود او دریافت کرده است ...
#پست_پنجاه_و_نهم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
هدایت شده از پیام ناشناس به کانالهای «راه بهشت»
بسم الله الرحمن الرحیم
#پیام_جدید
متن پیام: سلام واقعا واقعا واقعا ازت ممنونم بابت نشر دادن این پست های رضوان جان
نه تنها من بلکه همه ی دوستانم خیلی از شما ممنون هستند
من یک گروه توی واتساپ زدم و پیام ها رو اونجا میزارم چون اکثرا ایتا ندارند و دوستانم کلی لذت میبرند و توی زندگی استفاده میکنند.
ضمن عرض خسته نباشید و خدا قوت فقط یک خواهشی دارم اینکه ما خیلی خیلی منتظر میمونیم که شما مطالب رو بزارید و دائم به کانال شما سر میزنیم.
اگر امکانش هست بیشتر مطلب بزارید دوستانم همه اش میگن چی شد پس،مطلب نمیزاری!
یکبار دیگه میخوام ازت تشکر کنم که با تغییر توی زندگیمون رو باز کردی و طرز فکرمون رو عوض کردی واقعا ازت ممنون...
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
تو فقط لیلی باش... 💚
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ باب الجواد، راه ورودی به قلب توست ... سلام امام رئ
🔰🔰🔰🔰
#پست_پنجاه_و_نهم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
کدامیک از ما میتوانیم تصور کنیم رنج شما را از طعنه شیعه نماهایی که به خاطر همین فرزنددار نشدنتان، اصل امامتتان را زیر سوال میبردند و میگفتند کسی که نمیتواند حتی بچه ای داشته باشد، چطور ممکن است امام باشد! ...
حتی کار را به جایی رساندند که وقتی فرزندتان به دنیا آمد با وقاحت تمام گفتند از کجا که او پسر شما باشد؟ ... و برای اثبات این موضوع از قیافه شناسان معتبر کمک گرفتند !!! *
کدامیک از ما میتوانیم همه دار و ندارمان را بگذاریم و یکه و تنها به سفری برویم که از قبل میدانستیم آخرش رفتن از این دنیاست و مدفون شدن در کنار دشمن شماره یک و قاتل پدرمان، هارون الرشید!
اما شما راضی شدید به رضای خدا، تا به ما یاد بدهید قرار نیست همیشه زندگیمان گل و بلبل باشد. قرار نیست همیشه از خدا طلبکار باشیم که چرا ؟ و چرا؟ و چرا؟ و چرا؟ ...
اما میدانم که با تمام این حرفها، سر و کارمان با پدری " رئوف" و پسری " جواد " است، و قرار نیست بدون گرفتن عیدی از آستان مقدستان بیرون برویم. پس عیدی امروزم را تعجیل در فرج نوه نازینتان – که حتما امروز او هم زائر بارگاه شماست – قرار دهید ... همان کسی که وقتی هنوز به دنیا نیامده بود، در انتظار ظهورش بودید ... و از خدا بخواهید که با فرج ایشان، گره از کار فرو بسته ی ما هم بگشاید ...
و اینکه جواز زیارت امسالم را همین امروز صادر کنید ... اگر بدانید که چقدر دلم برای گنبد طلاییتان تنگ است، و برای صحن انقلاب، و نمازهای صحن جامع رضوی و صبحهای زود مسجد گوهرشاد، و بست شیخ بهایی و بست شیخ طوسی و زیارتنامه خواندن بالای سر و پایین پای مبارکتان، درحالیکه میدانم اَنک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی و انک حی عند ربک مرزوق ...
*
پی نوشت:
*" دشمنان امام رضا علیه السلام به شدت فرزندش امام جواد علیه السلام را انکار میکردند و کار را به جایی رساندند که گندمگونى صورت حضرت جواد علیه السلام را بهانه قرار داده و گفتند: «در میان ما، امامى که گندمگون باشد وجود نداشته است». امام هشتم فرمودند: او فرزند من است.
عاقبت قیافهشناسان را آوردند و بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا علیه السلام در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى که جامهاى پشمین بر تن و کلاهى بر سر و بیلى بر دوش داشت، در میان باغ به بیل زدن مشغول شد، گویى که باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد، آنگاه حضرت جواد علیه السلام تشریف آورند و از قیافهشناسان درخواست نمودند که پدر وى را شناسایى کنند.
قیافهشناسان به اتفاق گفتند: پدر این کودک در جمع حضور ندارد و اگر پدرش نیز در اینجا باشد، باید آن شخص باشد که در میان باغ بیل بر دوش گذارده است، زیرا ساق پاهاى این دو، به یک گونه است، در این هنگام امام رضا علیه السلام به آنان پیوست و قیافهشناسان به اتفاق گفتند: «پدر او، ایشان است» و به این ترتیب، خورشید ولایت بر همگان آشکار شد. " ( اصول کافى، ج۱، ص۳۲۲)
و اینکه گفتم حالا که روز عید هست و تا اینجا تشریف آوردین، با یه عیدی کامتون رو شیرین کنم:
امام جواد علیه السلام در بین امامان به جود و کرم در امور دنیوی معروف هستند. از آیت الله بهجت نقل شده که ایشون برای حوایج دنیوی ( خرید خونه، ماشین و ... ) خواندن سوره یس و تقدیم ثوابش به این امام نازنین رو توصیه میکردند. مخصوصا ختم ۴۰ سوره یاسین در ۴۰ روز ( روزی ۱ سوره یس ) که به شدت مجرب هست و من خودم با چشمهای خودم اثرش رو دیده ام.
خلاصه هر کی مثل من حاجت دنیایی داره، امروز فرصت خوبیه که اون رو از دست امام جواد علیه السلام بگیره و متبرکش کنه و بگه: آقای خوبم، "حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد" ...
#پست_پنجاه_و_نهم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
حیف است شیعه باشیم، اما خوشبخت نباشیم...
دم خونه ما دوتا مغازه لوازم التحریر فروشی هست. یکیشون فروشنده ش مرد هست و اون یکی یه دختر جوان. من معمولا مشتری دومی هستم، مگر اینکه اون چیزی که میخوام رو نداشته باشه. دیروز رفته بودم برای خانوم خانوما نوک اتود بخرم. منتظر بودم نوبتم بشه که چشمم به چندتا کتابی افتاد که برای فروش گذاشته بودن، و یکیشون رساله یکی از مراجع تقلید نه چندان معروف بود. داشتم فکر میکردم همیچین کتابی اینجا مگه چقدر فروش داره که آوردنش! ...
خانوم فروشنده رد نگاه من رو گرفت و فهمید دارم به رساله نگاه میکنم و گفت: میگن رساله توی خونه باشه، ثواب داره درسته؟
مشتری جلویی من که داشت برای پسر پیش دبستانیش خمیر بازی انتخاب میکرد، گفت:
_ آره، خیلی ثواب داره. مادر شوهرم خیلی مومنه. همیشه به ما ایراد میگیره که چرا توی خونه مون رساله نداریم! ... یکی بده ببرم دهنش بسته بشه !
فروشنده یکی از رساله ها رو برداشت و بهش داد و گفت:
_ اتفاقا دیروز هم خواهرم یکی برد. منم میخوام برای خودم یکی بردارم!
دستش رو به طرف قفسه برد و از من پرسید:
_ شما هم میخوای؟
من که مغزم از تحلیل قضایا عقب افتاده بود گفتم:
_ نه، من رساله مرجع خودم رو توی خونه دارم ... هر رساله ای رو که نمیشه استفاده کرد.
خانوم فروشنده با تعجب گفت:
_ مگه رساله با رساله فرق میکنه؟
خانوم مشتری هم برگشت و در انتظار جواب به من نگاه کرد. با اینکه بچه ها توی خونه تنها بودن و عجله داشتم زودتر برگردم، اما وقتی دیدم خیلی دوست دارند بدونند جریان چیه، حس کردم وظیفه دارم وقت بذارم و براشون توضیح بدم. گفتم که اول باید مرجعشون رو انتخاب کنند و ببیند در احکام دین میخوان از چه کسی تقلید کنند.
از واکنش شدیدشون معلوم شد اصلاً درک درستی از واژه ای به نام مرجع تقلید ندارند و فکر میکردند مرجع داشتن مال آدمهای بیسواده! ... حتی خانوم خریدار پشت چشمی نازک کرد و اون جمله کلیشه ای که بارها شنیده بودم رو تحویلم داد : وا! مگه آدم میمونه که تقلید کنه !
براشون مثال زدم که تقلید کردن از مرجع مثل مراجعه به پزشک موقع بیماریه. در واقع ما چون در زمینه پزشکی و شناخت و درمان بیماریها اطلاع کافی نداریم، به کسی مراجعه میکنیم که دانش این کار رو داره و بهش میگن پزشک. اون میتونه بهمون بگه باید چکار کنیم. ما هم به اون چیزی که اون گفته عمل میکنیم تا حالمون خوب بشه.
در امور دینی هم چون ما تخصص کافی نداریم، به کسی مراجعه میکنیم که دانش این کار رو داره و بهش میگن مرجع تقلید. اون میتونه بهمون بگه در مواجهه با مسائل مختلف دینی باید چکار کنیم. ما هم به اون چیزی که اون گفته عمل میکنیم. به این کار اصطلاحا میگن تقلید ... آیا این کار مال بیسوادهاست؟
حالا برای اینکه کار آدمها راحت تر بشه، هر مرجع تقلیدی، مطالبی که فکر میکنه آدمها در امور روزمره شون بهش نیاز دارند رو در یک کتاب مینویسه که اصطلاحا به اون کتاب میگن رساله توضیح المسائل یا به قول خودمون رساله ... هر کسی باید رساله مرجع خودش رو داشته باشه تا بتونه درباره مسائل مختلف بهش مراجعه کنه و ببینه تکلیفش چیه.
هردوشون چنان نگاهم میکردند که انگار از فضا اومدم! خانوم خریدار که به وضوح نرمتر شده بود و چه بسا از اون توهینی که کرده بود پشیمون شده بود گفت:
_ حالا چطوری مرجع انتخاب کنیم.
گفتم:
_ این دیگه کاملاً بسته به نظر خودتونه. برای انتخاب مرجع ۳ راه هست که یکیش تشخیص خود آدم هست، که ا ز بین مراجع هرکسی رو که فکر میکنید بیشتر به تقوا و دانایی قبولش دارید انتخاب کنید ... اگه خود آدم دانش کافی نداشت باید فردی رو انتخاب کنه که ۲ نفر آدم عادل و عالم تصدیقش کنند. ( به شرطی که دو نفر آدم عادل و عالم دیگه نظرشون بر ضد اون فرد نباشه) ... سومین راه هم اینه که یک عده ای از اهل علم متفقا کسی رو تصدیق کنند. و آدم بر مبنای حرف اونها اون فرد رو به مرجعیت خودش انتخاب کنه ... بعد که مرجعتون رو انتخاب کردید، رساله ش رو بخرید و با دقت بخونید. اگه مشکلی داشتید که توی رساله نوشته نشده بود، میتونید به دفترشون زنگ بزنید و سوال کنید.
#پست_شصتم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
فکر میکردم خانوم فروشنده از اینکه دارم نونش رو آجر میکنم از دستم کفری شده باشه، اما کاملاً برعکس بود. با خوشحالی ازم تشکر کرد و رساله ها رو از روی پیشخوان برداشت و سر جاش گذاشت و گفت:
_ پس الان به دردمون نمیخوره. باید اول مرجعمون رو انتخاب کنیم.
و بعدش اصرار داشت پول نوک اتود رو ازم نگیره. میگفت: " ارزش این چیزی که امروز از شما یاد گرفتم، خیلی بیشتر از این حرفهاست. توی این ۳۰ سالی که از خدا عمر گرفتم هیچکس اینطوری این مطلب به این مهمی رو برام توضیح نداده بود! " ... اما من به هر ترفندی بود پول رو بهش دادم، چون حاضر نبودم حتی به اندازه ۱۶۰۰ تومن هم از راه دین نفع مادی ببرم!
خانوم خریدار هم با اینکه اصلاً به تیپش نمیخورد اهل این حرفها باشه، بهم گفت تا آخر عمرش ازم ممنونه و اینکه اصلاً فکر نمیکرده موضوع این مدلی باشه، و فکر کرده رساله هم مثل قران یک کتاب برای تبرکه !!!!
خیلی دوست داشتم براش یادآوری کنم که قران کتاب خود خود خود خداست ... پس چطور میشه فقط محض ثواب ازش استفاده کرد؟ وقتی رساله که نوشته بنده خداست، اینقدر کاربرد داره، کتابی که خود خدا گوینده ش هست، کاربردش بی انتهاست ... اما حیف که حس کردم دیگه بحث زیادی سنگین میشه و دیگه چیزی نگفتم ...
وقتی داشتم به سمت خونه برمیگشتم فکر میکردم همه اینها رو توی خواب دیده ام. اما این حقیقت داشت که در مملکت اسلامی و شیعی ما، شیعه هایی هستند که سالها از به تکلیف رسیدنشون میگذره، اما هنوز مرجع تقلید ندارند و از اون بدتر اینکه اصلاً نمیدونن مرجع تقلید چی هست و از اون بدتر تر اینکه تا این حد ذهنیت منفی نسبت به این اصطلاحات تقلید و مرجع تقلید و ... دارند.
و قسمت دردناک ماجرا اینه که هنوز فطرتشون سلیم هست و نسبت به این موضوعات عناد ندارن و اگه درست براشون توضیح داده بشه، استقبال میکنند.
من با این حرفها و ذهنیتهای منفی بیگانه نیستم و حتی میتونم بگم در خانواده مون باهاش بزرگ شدم. اما با خوشبینی تمام امیدوار بودم این فقط محدود به اطرافیان خودم باشه. اما با این ماجرا فهمیدم اوضاع تا چه حد وخیمه ...
از اون بدتر اینکه خیلیها مرجع دارند، اما حاضرن سوال شرعیشون رو از هر کسی بپرسن، جز از دفتر مرجعشون! ... اما باید به این نکته توجه کرد که اول و آخر نظر مرجعمون هست که مهمه. پس لازم نیست وقتمون رو با سوال از دیگران تلف کینم.
من خودم مشتری پر و پا قرص دفتر آقا هستم و در حین خوندن رساله، سوالهایی که برام پیش میاد رو یادداشت میکنم و مورد به مورد زنگ میزنم و از دفترشون میپرسم. همیشه هم زنگ میزنم بخش خواهران که بتونم یه خوش و بشی هم با خانمهای پاسخگو بکنم! ... الان اگه یکی از اون نازنینان خواننده اینجا باشه، دیگه کارم زاره! میگه کم خودش هی زنگ میزد، دیگران رو هم تشویق میکنه! ;o)
اما حقیقت اینه که امر دین شوخی بردار نیست. و مسائلی که آدم میدونه در زندگی روزمره بهشون ممکنه نیاز پیدا کنه رو واجب هست یاد بگیره! ... مثلاً اگه وضومون، غسلمون، طهارت و نجاساتمون و ... ایراد داشته باشه نمیگن نمیدونست، اشکالی ندازه. در خیلی از موارد باید از اول تمام اون نمازها و روزه ها رو بجا بیاریم!
اگه قرار باشه توی خونه ما شیعه ها فقط ۳ تا کتاب وجود داشته باشه، به نظر من اون ۳ تا کتاب باید اینها باشن:
یک قران با معنی فارسی
کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب
و رساله عملیه مرجعمون ...
و اینکه هر روز بریم سراغشون و دردمندانه بخونیمشون و ازشون برای زندگیمون راهنمایی بخوایم ... اینقدر با سیری و خیال راحتی به مسائل دینی نگاه نکنیم. خیلی وقتها این مسائل سرنوشت آدم رو تغییر میدن. چون خیلی از مشکلات زندگیهای ما به خاطر گناهان ماست. و اینکه عبادتهامون اشکال فنی داره! نمازی که مقدماتی مثل طهارت یا شرایط جانبی دیگه ش ایراد داره و مقبول نیست، چطوری میخواد ما رو از گناه حفظ کنه و تنهی عن الفحشاء و المنکر باشه؟
#پست_شصتم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
4_704873183462818740.mp3
3.06M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🏴يَاأَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ🏴
🏴آجرک الله یا بقیه الله🏴
در غربت تک و تنها برس به دادم
امید دل تنگم بیا جوادم...
🎙مداحی حاج محمود کریمی
═✧اللهم عجل لولیک الفرج✧═
تو فقط لیلی باش... 💚
🔰🔰🔰🔰 #پست_شصتم (بخش دوم) #تو_فقط_لیلی_باش فکر میکردم خانوم فروشنده از اینکه دارم نونش رو آجر میکنم
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصتم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
حضرت امیر علیه السلام که ما خودمون رو شیعه شون میدونیم و امشب داریم میلادشون رو با اینهمه آب و تاب جشن میگییم، در دعای کمیل بهمون میگن که خیلی از دعاهای ما به خاطر همین گناهانمون بالا نمیره، و به اجابت نمیرسه.: اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا. ( خدایا بر من ببخشای گناهانی را که مانع قبول دعاهایم میشوند ... )
و خیلی از بلاهای ناگهانی که وارد زندگیهامون میشه، نتیجه گناهان خود ماست : اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء ( خدایا، بر من ببخش گناهانی را که موجب نزول بلا میشوند )
و خیلی از گناهان باعث میشن نعماتی که داشته ایم، ازمون گرفته بشه : اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم ( خدایا بر من ببخشای گناهانی را که نعمتهایت را از من دور میکند )
اگر گناهها رو نشناسیم، چطور میتونیم باهاشون مبارزه کینم و وجودمون رو لایق دریافت رحمتهای خداوند قرار بدیم؟ ... اگه نتونیم اعمال دینیمون رو درست انجام بدیم، چطور میتونیم توقع داشته باشیم برکاتشون در زندگیمون جاری بشه؟
تمام سختیهایی که پیامبر مهربانیها صلی الله علیه و آله و بعد از ایشون حضرت امیر علیه السلام و سایر ائمه متحمل شدند برای این بود که ما به سرنوشت امتهای قبل دچار نشیم. برای این بود که پیامهای دین درست و کامل به ما برسه و ما راه درست زندگی کردن و لذت بردن از مواهب این دنیا رو یاد بگیریم. اونها از خودشون و راحتیشون گذشتند تا این پَک رو کامل به ما برسونن و این امکان رو به ما بِدن که برخلاف میل شیطان و دار و دسته ش که میخوان ما همش درگیر باشیم و افسرده و ناامید، یک زندگی شاد و زیبا و باشکوه و الهی رو تجربه کنیم ... پس امشب بزرگترین تشکر ما از حضرت امیر، زیبا و پاک زندگی کردنمونه ...
واقعاً حیفه که نتونیم زیبا زندگی کنیم ...
حیفه که شیعه باشیم، اما خوشبخت نباشیم ...
حیفه که با گناهانمون و با ندانم کاریهامون خودمون رو از لذت یک زندگی گوارا محروم کنیم ...
عید میلاد امام المتقین ، امیر المومنین ، و کسی که تقسیم بهشت و جهنم به دستهای مهربان اوست، بر همگیمون مبارک
*
** این روزها پنجشنبه ها رو خیلی دوست دارم. معمولا وقتی بیدار میشم همسرجان چای رو دم کرده، و گلها و درخت بنجامین توی بالکن کوچیکمون رو آب داده و بوی خاک نم زده توی خونه پیچیده ... این روزها حتی خانوم خانوما هم فرق کرده و دیشب بدون اینکه من ازش بخوام ظرفها و قابلمه ها رو شست ...
امروز شودهای باقالی پلو رو خود همسرجان خرید و پاک کرد و خرد کرد. و بعدش با هم برای اولین بار شربت سکنجبین درست کردیم. بماند که چقدر وسطش هی آزمون و خطا کردیم و کتاب رزا رو زیر و رو کردیم! همسرجان قبلاها که مادرش درست میکرد طعمش رو چشیده بود، اما من هیچ ذهنیتی ازش نداشتم. از بس همیشه شربت برام سن ایچ بود و بس! ... یا نهایتا شربت آلبالوهای مید این مامان !
پیشنهاد میکنم اگه تا حالا نخوردین، حتماً امتحان کنید. یه طعم "شیرین و در عین حال تند " قشنگی داره که خیلی دلنشینه. حتی خانوم خانوما ( که خیلی در اطعمه و اشربه سخت پسنده) هم خیلی خوشش اومده بود و درجا دوتا لیوان بزرگ ازش خورد! ...
دستور العمل تهیه سکنجبین هم این هست:
هر قدر شکر نیشکر ( بهتره که شکر قهوه ای نیشکر باشه و شکر چغندر بشدت سودا زاهست) داریم، به اندازه ای آب میریزیم که روش رو بگیره. آب رو باید لیوان لیوان بریزیم، چون برای اندازه گیریهای بعدی لازمه بدونیم چند لیوان آب ریخته ایم. بعد میذاریم روی حرارت تا جوش بیاد و روش حباب بزنه. اونوقت به ازای هر ۸ لیوان آب، یک لیوان سرکه میریزیم. و صبر میکنیم تا شربت قوام بیاد.
در این فرصت به ازای هر ۸ لیوان آب، ۴۰۰ گرم نعناع رو میشوییم و دور ساقه اش محکم نخ میبندیم و در آخرین مراحل داخل شربت می اندازیم. حدود ۱۰ دقیقه که همراه شربت جوشید و حسابی عصاره اش وارد شربت شد زیر شربت را خاموش میکنیم و کمی بعد نعناع را از داخل شربت بیرون می آوریم. بعد هم که شربت سرد شد آن را صاف میکنیم و در بطری میریزیم.
نکته: بهتره حتماً از سرکه خانگی استفاده کنید تا شربت، خواص مفیدش رو داشته باشه. سرکه های موجود در بازار مثل وردا و مهرام ... اسید هستند و نه تنها خاصیت ندارند، بلکه ضرر هم دارند ... من خودم هم با سرکه خانگی درست کردم.
این هم از شیرینی این میلاد ... نگید رضوان تک خور بود ! ;o)
#پست_شصتم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
تو فقط لیلی باش... 💚
🔰🔰🔰🔰 #پست_شصتم (بخش سوم) #تو_فقط_لیلی_باش حضرت امیر علیه السلام که ما خودمون رو شیعه شون میدونیم و
بسم الله الرحمن الرحیم
یادداشت همسر یه طلبه🌷
در راستای اینپست شصتم رضوان جان منم یکخاطره از سالهای قبل یادم اومد. دانشکده که بودیم معمولا برای نماز میرفتیم. یکبار داشتم وضو میگرفتم که دو تا از دانشجوها باهم صحبت میکردند. یکی میگفت فلان مسئله رو باید از مرجع تقلیدت بپرسی. اون یکی گفت باشه. اولی گفت مرجع تقلیدت کیه؟ دومی جواب داد پیشنماز مسجد مامان بزرگم اینا🙁
مثلا قشر دانشجو اونم مهندسی قشر فرهیخته این جامعه بود ولی بنده خدا هیچ درک و اطلاعاتی نسبت به مسئله مهم مرجع تقلید نداشت😢
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
روزگار تازهی من...
سلام
از هفته قبل که امتحانات خانوم خانوما شروع شد و دیگه زود میاد و نهار خونه ست، همسرجان هم در یک اقدام باورنکردنی گفت: پس من هم میام، که ناهارها رو دور هم باشیم! ... حالا این " من هم میام" به این سادگیها که نیست. وقت استراحت ناهار و نمازشون فقط ۱ ساعت و نیم هست و دوباره باید برگرده بره سر کار. البته خونمون زیاد هم از محل کارش دور نیست، اگه ترافیک نباشه حدود ۲۰ دقیقه با ماشین راهه ...
نمیدونم همسرجان مقتصد من توی این وضعیت بنزین چطوری به این نتیجه رسیده که اینکه بیاد خونه و دوباره برگرده صرفش بیشتره! ... از طرف دیگه چون حجم کارش خیلی زیاده، و کارش هم فکری هست و نیاز به تمرکز داره، معمولاً از سکوت محل کارش در این مدت استفاده میکرد و به کارهای عقب موندش میرسید، یا صرف انجام کارهای بانکی و اداریش میکرد. نمیدونم الان اونها رو میخواد چکار کنه؟
اما من دیگه اون رضوان قبلی نیستم که بخوام به هر چیزی سرک بکشم و به هر کاری کار داشته باشم. کار خودشه و خودش بهتر از هرکس میدونه باید چکارش کنه. اون ساعت استراحت هم حقش هست و کارکنان اونجا از این فرصت هرطوری که دلشون بخواد استفاده میکنن ... باید خوشحال باشم که اینجا رو دوست داره، و دوست داره با هم باشیم و دور هم باشیم. باید خدا رو شکر کنم که دیگه دوست نداره مثل قبلها فقط شبها یکی دو ساعت همدیگه رو ببینیم و بعدش هم از خستگی بیهوش بشه ... به جاش باید سعی کنم این یک ساعتی که خونه ست برای بقیه روزش انرژی کسب کنه و سرحال برگرده سر کارش ...
البته باید اعتراف کنم که کارم سخت تر شده و اینکه بخوام ناهار هم درست کنم مستلزم اینه که خیلی برنامه هام رو بازبینی کنم و کارهام رو طوری برنامه ریزی کنم که ساعت ۱ هم ناهارم اماده باشه و هم خونه مرتب باشه و هم خودم سرحال باشم و ...
این یک هفته ای که گذشت برام واقعا سخت بود. البته موفق شدم هر روز به موقع همه چیز رو آماده کنم، اما خیلی بهم فشار اومد و این موارد هم برام مشکل ساز شد:
۱. تا صبح به خودم بجنبم و برم خرید و برگردم، شده بود ۱۱ و بعدش هم خیلی سخت بود که تند و تند ناهار رو آماده کنم و همزمان حواسم به خانوم کوچولو هم باشه. آخرهاش دیگه مجبور بودم حسن خلق رو کنار بذارم و ... ( رضوان شطرنجی! )
۲. دیگه برای انجام کارهای روزانه مثل جارو و گردگیری و ... فرصت کافی نداشتم و این کارها می افتاد برای عصر که دیگه جونی برام نمونده بود و در نتیجه یا انجام نمیدادم و با موقع انجامشون با نشاط نبودم.
۳. پیاده روی روزانه رو هم دیگه نمیرسیدم برم، چون رفت و برگشتش حد اقل یک ساعت و نیم زمان می برد.
۵. نماز ظهر و عصرم رو نمیتونستم درست اول اذان بخونم، چون دقیقا همون موقعی بود که همسر جان میرسید خونه و پیک کارهام بود ... البته بلافاصله بعد از ناهار با نیم ساعت تاخیر میخوندم.
۶. و از همه بدتر اینکه متاسفانه روال رژیمم از دستم در رفت و وزنم یک کیلو و نیم اضافه شد! هیچ فکر نمیکردم این ناهار مفصل خوردن هر روز تا این حد کارم رو خراب کنه. بگذریم از اینکه دیگه نمیتونم به اون توصیه پخته نخوردن در روز، و همینطور روزه بین روز عمل کنم، چون دقیقا همون موقع همسرجان میاد و باید ناهار بخوریم. و خود اینها هم تنظیم بدنم رو به هم زده.
اما به هر حال این فاز جدید جهاد منه، و باید سعی کنم به یاری خدا به بهترین وجهی انجامش بدم. باید راهی پیدا کنم که بتونم از این ۱ ساعت با هم بودنمون خاطره های خوشی برای همسرجان باقی بمونه و در بقیه روز از همین لحظه های زیبا انرزی بگیره. و در عین حال برنامه های خودم هم به هم نخوره...
#پست_شصت_و_یکم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
روزانههای من- هفته اول خرداد ۹۲
امام باقر علیه السلام : احب الاعمال الی الله عزوجل ماداوم علیه العبد و ان قل ... محبوبترین اعمال نزد خدا عملی ست که بنده آن را ادامه دهد اگر چه اندک باشد ...
علامه طباطبایی میفرمایند: در عالم امکان هر چیزی حقیقتی دارد، و هر عمل درست و سالمی در وجود انسان نوری ایجاد، و آن نور بقیه مسیر را برایش روشن میکند.
همانطور که خداوند فرموده: أَ وَ مَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ... آيا كسى كه مرده بود و ما زندهاش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه به وسيله آن در ميان مردم راه مىرود ، مانند كسى است كه در تاريكىها قرار دارد و از آن بيرون آمدنى نيست؟
وقتی میگن " الوضو نورٌ " معناش اینه که حقیقت وضو یک موجود نورانیست. یکی از شاگردان میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، بعد از مدتها که زیر نظر ایشان در مسیر سیر و سلوک حرکت کرد، روزی هنگام وضو دید که همه عالم رو نوری فرا گرفت. فریاد زد که من نور خدا را دیدم. میرزا جواد اقا اون رو آرام کرد و گفت: این نور وضویت بود که دیدی!
یا این حدیث که رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید : زمانی که نمازگزار رکوع و سجود نمازش را کامل به جا آورد و قسمتهای نماز را کامل کند، این نماز به صورت موجودی در می آید که نور از آن تلألؤ کرده و به آسمان صعود کرده، و ابواب آسمان برای آن گشوده می شود. و در همان حال به نمازگزار می گوید : مرا محافظت کردی، خدایت محافظت کند و ملائکه میگویند: درود بر صاحب این نماز ... اما زمانی که قسمتهای نماز کامل گزارده نشود، به او می گوید : مرا ضایع کردی مرا، خدا تو را ضایع کند، در این حال نماز را به چهره این نمازگزار میکوبند .
و در حدیث دیگر میگویند: اگر كسى در همه نماز سهو كند (حواسش بكلّى پرت باشد) یا از اداى آن غفلت ورزد (آن را به وقت نخواند)، آن نماز مچاله شده و به صورت صاحبش زده مىشود.
اینها همه نشون میده که عمل صالح ما پس از انجام، به صورت موجودی واقعی در می آد و دیگه همراه ماست. اگه اون عمل رو ادامه بدیم، به تدریج تکمیل میشه و به صورت موجودی زیبا و کامل ما رو در دنیا و آخرت همراهی میکنه و در مراحل مختلف زندگی با ماست. اما اگر انسان متارکه عمل کنه، یعنی کار رو پیش از آنکه تکمیل بشه و در دل و جانش رسوخ کنه، نیمه کاره رها کنه، حقیقت اون عمل باهاش به مخاصمه می پردازه و با نفس اون فرد درگیر میشه.
عامل بسیاری از این کدورتها و کسالتها و بی توفیقیهای ما همین اعمال صالحیست که شروع کرده ایم، اما ادامه نداده ایم. و اونها به صورت موجودات ناقصی در عالم باطن در اطراف ما وجود دارن و بر نفس ما اثر منفی میگذارن. ما این اثر منفی رو به صورت حالات ناخوشایند و کسالت و بیحالی در زندگی و مخصوصا در انجام عبادات حس میکنیم.
بعد شکایت داریم که چرا نشاط نداریم، فکر میکنیم با گردش و تفریح و ... روحمون سرحال میاد، اما نمیدونیم که عامل اصلی اینه که تکلیفمون با خودمون روشن نیست و انبوهی از اعمال شروع شده و به پایان نرسیده وجودمون رو احاطه کرده اند و دارند بر اون تاثیر منفی میگذارند.
( این مطلب رو با استفاده از مبحث مطرح شده در کتاب کیش مهر، ص ۱۱۱ و ۱۱۲ نوشته ام.)
#پست_شصت_و_دوم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست...
۱. از وقتی آقا اون بیانات رو در جمع بانوان فرهیخته فرمودند، حس کردم دیگه حجت برام تموم شده و دیگه جای هیچ چون چرایی نیست. متن صحبتشون ( که لینکش رو هم گوشه وبلاگ گذاشته ام) رو پرینت گرفتم و مثل جزوه کلیدی یک امتحان سرنوشت ساز، زیر نکات مهمش خط کشیده ام ... تازه از بس این روزها وقت و بی وقت بهش نگاه کرده ام، بعضی از عبارتهاش رو از حفظ شده ام.
هفته پیش که خونه مامان اینها بودیم، پشت میز آشپزخونه نشسته بودم و داشتم سالاد درست میکردم، که دیدم مامان دارن روی میز رو دستمال میکشن و هی دستشون از جلوی من رد میشد ... نمیدونم چی شد که یهو یاد اون بخش از صحبت اقا افتادم که فرمودند :
بايد كارى بكنيم كه بچّهها دست مادر را حتماً ببوسند؛ اسلام دنبال اين است. كما اينكه در خانوادههاى مذهبىتر و اخلاقىتر و نزديكتر به مفاهيم مذهبى، اينها مشاهد ميشود. فرزندان خانواده نسبت به مادر تكريم داشته باشند ...
اونوقت بی معطلی دست مامان رو گرفتم و با تمام وجودم بوسیدم ... دلم میخواست با این بوسه همه محبتی که بهشون داشتم و همه سپاس و قدردانی که بابت اینهمه خوبیهاشون در دلم بود رو به وجودشون منتقل کنم ... مامان اول چند لحظه جا خوردن و بعد یهو حالشون منقلب شد و اونقدر محکم بغلم کردند که تا اون روز سابقه نداشت ... نمیدونید اون آغوش گرم چه انرژی رو به وجودم تزریق کرد . چقدر حالم رو جا آورد ...
تمام اون روز مامان یه جور خاصی سرحال بودن، چون انگار حس کرده بودن که زحمات یک عمرشون هدر نرفته و یکی هست که تا این حد قدرشناس اون محبتهاست ... راستش من یک کمی بهشون حسودیم میشد. چون هیچوقت بچه های خودم باهام این رفتار رو نکرده بودند که ببینم چه مزه ای هست و چه حالی داره ... اما زود این فکر رو از سرم بیرون کردم که بیخود از اون طفلک ها توقع نداشته باش. آخه سن اونها سنی نیست که بشه ازشون این توقعات رو داشت ...
این گذشت تا چند روز قبل نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم که یهو دیدم خانوم کوچولو اومد کنارم نشست. فکر کردم همینطور دوست داشته پیشم باشه، اما بعد یهو دیدم با یک حرکت سریع خم شد و دستم رو که روی مبل بود بوسید ... نمیدونید چه حالی شدم. من هم مثل مامان ناخودآگاه تا جایی که میتونستم محکم بغلش کردم و بوسیدمش ... و این بار میدونستم که اون چه حال خوبی داره ... همون حال خوبی که من در آغوش مادرم داشتم ...
اما یک چیز برام خیلی عجیب بود. موقعی که من دست مامان رو بوسیدم، خانوم کوچولو توی اتاق پیش بابای نازنینم بود و اصلا این صحنه رو ندید ... نمیدونم از کجا به ذهنش رسید که این کار رو بکنه ...
***
۲. دیروز میخواستم نهار کباب تابه ای درست کنم، اما وقتی رفتم خرید برای خریدن سبزی خوردن و کاهو و مخلفات دیگه، دیدم ای واااای سبزی فروشیمون غوره آورده است، غوره ای! ...
یادم اومد که همسرجان به شدت عاشق مسما بادمجون هست. و یادم اومد که یه حدیثی داریم که اگه زن یه چیزی یا غذایی که همسرش دوست داشته باشه براش آماده کنه و بهش بده، کلللللی ثواب میکنه و خوشبحالش میشه ( راستش اون موقع هرچی فکر کردم، حدیثش یادم نیومد. الان هم هرچی گشتم پیداش نکردم. اما مطمئنم همچین حدیثی داریم. قابل توجه دوستانی که به حافظه حدیثی من زیادی لطف دارن! ;o) ) ... این بود تصمیم گرفتم هم خوشبحال همسرجان بشه و هم به تبعش خوشبحال من!
در یک اقدام ضربتی یه خوشه غوره خریدم و دو تا هم از اون بادمجون تپلی های دلمه ای. ( این سبزی فروشی دم خونه ما خیلی شیکان هست و مثل این مغازه های خارجی میشه آدم از هر چیز هر چندتا که میخواد برداره و لازم نیست حتماً کیلویی خرید کرد.) ... بعد هم بدو بدو اومدم خونه و به خانوم خانوما گفتم به دادم برسه که فقط یک ساعت و نیم وقت داشتیم برای آماده کردن غذایی که هیچیش آماده نبود! ... خلاصه مرغ رو برای اینکه زودتر بپزه به تکه های کوچیکتر تقسیم کردم، و به روش شمالیها اول همراه پیاز داغ تفت دادم و بعد اب کتری که جوش اومده بود رو بهش اضافه کردم و گذاشتم بپزه.
دیگه نفهمیدم در این فرصت چطوری سبزیها رو پاک کردم و بادمجون سرخ کردم و برنج گذاشتم و ... این وسط یهو صدای ایستادن آسانسور توی طبقه مون اومد. دلم برای همسایه بغلی سوخت که توی همچین ساعتی همسرش اومده، اما یهویی صدای زنگ واحد خودمون اومد و خانوم کوچولو شیرجه زد طرف در ... بعله همسرجان یه ۲۰ دقیقه ای زودتر تشریف آورده بود و من هنوز سبزیها رو نشسته بودم!
#پست_شصت_و_سوم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_سوم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
همینطوری مبهوت مونده بودم. نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. دوست داشتم وقتی میاد غذا آماده باشه و یهویی سورپرایز بشه، نه اینکه وسط اون هاگیر واگیر از راه برسه! ... ولی هر طوری بود خودم رو جمع و جور کردم و گفتم چه خوب که زود اومدی! ... و همسرجان در جواب چیزی گفت که برام خیلی عجیب بود :
خودمم نمیدونم چرا زود اومدم ؟ نمی دونم چرا حس کردم اینجا یه خبرای خوبی هست!
وقتی فهمید نهار چی داریم از شادی چشمهاش برق زد و بعدش نمیدونم چی شد که یهو دیدم داره با خانوم کوچولو قایم موشک بازی میکنه. کاری که هیچوقت تا حالا نکرده بود ... نه که باهاش بازی نکنه، نه اتفاقا با هم زیاد بازی میکنند. اما چون همسرجان همیشه خسته هست، بازیهاشون بازیهای بی تحرک، مثل لگو بازی یا نقاشی و ... هست ... اما همسرجان اونقدر انرژی داشت که داشت با تحرک فراوان با خانوم کوچولو قایم موشک بازی میکرد و من و خانوم خانوما هم خیلی سعی میکردیم نامردی نکنیم و جاهایی که با مهارت تمام برای قایم شدن پیدا میکرد رو به خانوم کوچولو لو ندیم!
به محض اینکه سالاد درست کردن خانوم خانوما تموم شد و رفت توی اتاق پیش بقیه و با اونها سرگرم بازی شد ، من همونجا پشت کابیتها و روی فرش آشپزخونه سر به سجده شکر گذاشتم و خدا رو شکر کردم بابت این حس خوبی که در خانواده ی کوچیکمون جاری شده. از خدا تشکر کردم، که بابت نیت خیر من و سختی که به جون خریدم تا همسرجان رو خوشحالم کنم، اون هم اون حس زیبا رو به دلش انداخت و به سمت خونه کشوندش تا این لحظات زیبا خلق بشه ... واقعا که قلبها فقط و فقط در اختیار خداست ...
و اینکه فهمیدم اگه من لیلی باشم، و اگه جهادم رو درست انجام بدم، سودش فقط مال خودم نیست، بلکه بچه هایی که اینقدر دوستشون دارم هم در نتیجه زیبای اون سهیم هستند و ازش لذت میبرند، و در واقع من با یک تیر دو نشون میزنم ...
****
وقتی ۱ و ۲ و چندتا ماجرای دیگه از این دست که این روزها برام پیش اومده رو کنار هم میذارم، به این نتیجه میرسم که ما تنها نیستیم. انبوهی از جنود الهی ما رو احاطه کرده اند که وقتی آدم خودش و دلش رو آگانه به خدا میسپاره، وقتی با وجود اینکه میتونه سرکشی کنه، تسلیم امر خدا میشه، بیکار نمی شینن و به اذن خدا وارد عمل میشن و یه چیزهایی رو به دل آدمها می اندازن ... و باعث میشن اتفاقات زیبایی در زندگی بیفته که دلهامون آروم بگیره و مطمئن بشیم که راه خدا زیباترین مسیری هست که آدم میتونه در این چند صباح دنیا در پیش بگیره ...
میدونم که هنوز با اینکه مصداق این ایه باشم، خیلی فاصله دارم. اما چه اشکالی داره که نگاهم رو به افقهای دوردست بدوزم و آرزو کنم که من هم روزی مخاطبی برای این آیه زیبا باشم: انَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ... آنان که گفتند : پروردگار ما الله است و بر این ایمان پايدار ماندند، فرشتگان رحمت بر آنها نازل میشوند و مژده میدهند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید. و شما را به همان بهشتی که انبیا وعده داده اند، بشارت باد ...
****
پی نوشت : دوستان لطفا اون ۸ کاندیدای محترم رو ول کنید و بیاین به خودم رای بدین، که استاد تبدیل تهدید به فرصتم! صبح اومدم دیدم بلاگفا خرابه و باز نمیشه و نمیتونم به کامنتها جواب بدم. من هم از این فرصت استفاده کردم و گشتم و گشتم تا بالاخره اون حدیثی که مد نظرم بود رو پیدا کردم! ;o)
پیامبر مهربانیها صلی الله علیه و آله یه سری توصیه به زنی به نام حولاء دارند. ( همون خانوم عطر فروش که گفته شده از زنان زیبای روزگار خودش هم بوده) ... حدیث مورد نظر من، یک فراز از اون توصیه هاست:
ای حولاء ! هر زنی که برای شوهرش چیزی تهیه کند و بیاورد که او را خوشحال کند، در بهشت از هر رنگی، غذای بهشتی به زن می دهند و می گویند این در مقابل آن چیزی است که در دنیا انجام دادی.
اما انگار این ضغف حافظه، چندان هم به ضررم نشد! چون باعث شد گنجینه ی علم شما دوستان نازنین به روم گشوده بشه و کللللی حدیثهای زیبا با این مضمون یاد بگیرم و با اجازه تون همشون رو به گنجینه ی حدیثم درباره زندگی مشترک اضافه کنم ... تا الان شده ۲۷ صفحه ...
و اینکه به خاطر مشکلات بلاگفا نشد به کامنتها جواب بدم. سعی میکنم آروم آروم بین کارهام جواب دوستانی که سوالی داشتند رو بدم.
#پست_شصت_و_سوم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
Copy of سخنرانی شب اول ماه ربیع الاول 403.6.14.m4a
4.92M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
سخنرانی شب اول ماه ربیع الاول
آیت الله میرباقری
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
🌹🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
در حریم ملکوتی امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نایب الزیاره شما عزیزان هستیم. هدیه ما یک زیارت جامعه کبیره روبروی ضریح مطهر به نیابت از همه شما اعضای عزیز کانال و این عکس ها.
ان شاء الله زیارت با معرفت حضرت به زودی قسمت همه آرزومندان💚
•┅═✧اللهم عجل لولیک الفرج✧═┅•