هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
در حریم ملکوتی امام علی بن موسی الرضا علیه السلام نایب الزیاره شما عزیزان هستیم. هدیه ما یک زیارت جامعه کبیره روبروی ضریح مطهر به نیابت از همه شما اعضای عزیز کانال و این عکس ها.
ان شاء الله زیارت با معرفت حضرت به زودی قسمت همه آرزومندان💚
•┅═✧اللهم عجل لولیک الفرج✧═┅•
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
روزانه های من - هفته دوم خرداد ۹۲
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ
هر کس - چه مرد، و چه زن - کار شایسته کند و مؤمن باشد، حتماً زندگی دلپذیر و گوارایی برای او فراهم می کنیم و بدون شک پاداش آنان را مطابق بهترین عملی که می کرده اند، خواهیم داد.
** امام باقر (علیه السلام ) : احب الاعمال الی الله عزوجل ماداوم علیه العبد و ان قل ... محبوبترین اعمال نزد خدا عملی ست که بنده آن را ادامه دهد اگر چه اندک باشد ...
توی عکس دوتا جدول هست که برنامه روزانه منه . کارهایی که دارم سعی میکنم با تمرین و تکرار روزانه در وجودم نهادینه بشن ... اگه دوست دارین یه نگاهی بهشون بندازین ...
#پست_شصت_و_چهارم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
چهار خط نورانی در افق دور دست ...
دورترین خاطره من از امام خمینی، خاطره ایست که مامان و بابا از بچگیهام تعریف میکنن : در اون روزهای قبل از انقلاب که مردم توی خیابونها فریاد میزدند " خُمینی – خُمینی " این کلمه به طور اتفاقی به گوش من رسیده بود و یک بار توی خونه، بالا و پایین می پریدم و با زبون بچگانه فریاد میزدم: اُمینی – اُمینی ! و اینکه چقدر در اون جو خفقان، اهل خونه ترسیده و دستپاچه شده بودند ... اما انگار حکایت قلب کوچک من با محبت این مرد بزرگ تازه شروع شده بود.
سالها گذشت و انقلاب پیروز شد و من در میان اطرافیانی که بیشترشون به انقلاب، به جنگ، و حتی به خود امام خمینی نگاهی منتقدانه داشتند رشد کردم. این وسط فقط بابا متعادلتر بودن و فارغ از مسائل مذهبی، به خاطر اون خصلت جوانمردی زیادی که در وجودشون هست، مردانگی امام و این سرخم نکردنش در مقابل شرق و غرب رو تحسین میکردن ... حتی یادمه یه بار به خاطر اینکه شوهر عمه م تحت تاثیر تبلیغات رادیو های بیگانه گفته بود: امام هم عامل انگلیسه ، بابا دیگه پاشون رو خونه عمه نذاشتن تا اینکه اومد رسما ازشون عذرخواهی کرد ... بابا به شدت معتقد بودن که : امام مردتر از این حرفهاست !
بارها ازشون شنیدم که در اوج جنگ میگفتن : اگه شاه بود کل ایران رو مثل بحرین دودستی تقدیم آمریکا میکرد! ... البته بعدها که عقلم بیشتر رسید فهمیدم اگر شاه بود، اصلاً جنگی راه نمی افتاد. چون آدم برای نوکر دست آموز و بله قربان گوی خودش که لشگر کشی نمیکنه! ... یه چشم غره براش کافیه!
تمام سالهای کودکی من در این تردید گذشت که چرا آدمها درباره این پدربزرگ مهربان اینقدر بیرحمانه حرف میزنند؟ ... یادمه دبستان که بودم، فکر میکردم علتش اینه که به جای اینکه مثل بقیه پادشاهها توی قصر زندگی کنه، رفته و در یک حسینیه کوچک و محقر زندگی میکنه و تازه از اونجا برای رئیس کل موجودات باکلاس عالم شاخ و شانه هم میکشه که : آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند!
و اینکه چطور میشه کسی تا این حد جاذبه و دافعه داشته باشه که دشمنانش تا این حد به خونش تشنه باشند، و دوستانش مثل بسیجیها حاضر باشند به خاطرش جانشون رو کف دست بگیرند و رقص کنان به دل آتش بزنند ...
راهنمایی که رفتم، به خاطر جو مذهبی مدرسه ام این دوگانگی به اوج خودش رسید. در مدرسه یک چیز میشنیدم و دربین فامیل درست خلاف آن! ... توی مدرسه برای رزمنده ها کمکهای مردمی جمع میکردیم و با پول توجیبی هامون تجارت هانیسمک راه انداخته بودیم و سودش رو در صندوق کمک به جبهه می ریختیم . صندوقی که خودم با ماژیک این حرف از امام را رویش نوشته بودم: " جنگ جنگ است، و تمام عزت و شرف ما در گرو همین جنگ است ! " ... اما در فامیل همه منتظر بودند که کی این جنگ " لعنتی" تمام خواهد شد! ...
و در این میان نگاه من فقط به آن نگاه پدرانه در ابتدای کتابهای درسی ام دوخته بود که میگفت: " شما جوانهای محصل امید من هستید، نوید من هستید. امید من به شما تودۀ جوان است، به شما تودۀ محصل است. من امید این را دارم كه مقدرات مملكت ما بعد از این به دست شما عزیزان بیفتد و مملكت ما را شما عزیزان حفظ كنید، من امید آن را دارم كه شماها با علم و عمل، با علم و تهذیب نفس، با علم و عمل صالح، بر مشكلات خودتان غلبه كنید." ...
عاشق نگاه عمیق امام بودم ... نگاهی که در اون ذره ای ترس دیده نمیشد. نگاه کسی که حقیقتا اینقدر جرات داشت که آمریکا را زیر پا له کند ! همون آمریکایی که زندگی در آن آرزوی تک تک آدمهای دور و برم بود ... آدمهایی که حالا دیگه خیلیهاشون به این آرزو رسیده اند !
اون شنبه شب که تلویزیون پخش " اوشین" رو قطع کرد و خبر داد که حال امام وخیمه و از مردم خواست که برای سلامتیش دعا کنند، حالم اونقدر خراب شد که اندازه نداشت. کلاس اول دبیرستان بودم و فردا امتحان زیست داشتیم. اما تا خود صبح عین مرغ سر کنده به خودم می پیچیدم. دلم میخواست بزنم دم و دستگاه رادیو رو خرد و خمیر کنم تا دیگه صدای رادیو آمریکا و رادیو اسرائیل و BBC رو از توی حال نشنوم که به سادگی میگفتند: " گزارشات موثق حاکی از آن است که خمینی در حال مرگ است!" ... آخر اون احمقها چه میفهمیدند که " پیر طریقت " یعنی چه و آدمهایی که ۱۰ سال تمام دعا کرده بودند که " خدایا خدایا ! تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی رو نگه دار! " الان چه حالی دارند ...
#پست_شصت_و_پنجم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
ـ✨﷽✨ـ عزیزان بابت این چند روز تاخیر باید ببخشید ... بیمار بودم و از دیروز هم بچه ها مریض شدند. ان شاء الله سلامتی کامل شما و ما و همه مومنین 🌹
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_پنجم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
فردا صبح زود که با سرویس رسیدم مدرسه، داشتیم از نگرانی بال بال میزدیم. تا بالاخره یهو دیدیم بلندگوی مدرسه روشن شد و اخبار ساعت ۷ پخش شد. همون خبر وحشتناک و صدای لرزان آقای حیاتی : « روح بلند و ملکوتی پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست.»
دیگه نفهمیدم چی شد ... تمام اون روزهایی که مدرسه تعطیل بود همراه معلم پرورشیمون - خانوم جلیلی - بودیم که با رنوی سبز رنگش ما چندتا دانش آموز تشنه رو در تمام مراسم امام شرکت داد. حتی ما رو به حسینیه جماران برد و از توی اون شلوغیها رد کرد ... و من یادمه که چقدر در اون لحظه در مقابل اونهمه عظمت اون گلیمهای نخ نما و اون ستونهای ترک خورده حقیر بودم. و معلممون چه به موقع و زیبا توی گوشمون زمزمه کرد: " اون اردوی کاخ سعد آباد رو که یادتونه؟ حالا هم اردوی جمارانه ... حالا دیگه باید بتونید مفهوم حقیقی عظمت رو درک کنید ... "
خانم جلیلی که خیلی از پایه های اعتقادیم رو مدیونش هستم، همسرش در عملیات مرصاد – به قول خودش در دقیقه ۹۰ - شهید شده بود، و خودش هم اونقدر با معرفت بود که وقتی مامان تلفنی اجازه ندادن برم، با بچه ها اومد در خونه مون و با اصرار تمام مامان رو راضی کرد که بتونه من رو به مصلا ببره تا بتونیم با پیکر امام در اون محفظه شیشه ای وداع کنیم ... و روز تدفین هم صبح زود ما رو به مصلا برد تا به پیکر امام نماز بخونیم ... راستی که چه روزگار عجیبی بود: ما " امیدها و نویدها" داشتیم به همین سادگی به پیکر مطهر کسی که به گرد پاش هم نمی رسیدیم نماز میخوندیم ... و خانم جلیلی گفت: یادتون باشه که شما الان یک قسمت از تاریخید ...
و بعد از نماز، به سرعت راه افتادیم که به بهشت زهرا بریم اما با اونهمه جمعیت محال بود ... همون آدمهای معمولی که در ۱۲ بهمن مسیر امام تا بهشت زهرا رو با گلاب شسته بودند، حالا داشتند مسیر امام تا بهشت زهرا رو با اشک چشمهاشون شستشو میدادند ...
در اون گرد و خاک بهشت زهرا و از وسط کانتینرهایی که دور محوطه رو محصور کرده بود، میگشتیم و من عجیب یاد صحرای محشر افتاده بودم ... آخرش هم نشد بریم جلو و مجبور شدیم برگردیم. خانم جلیلی ما رو به خونه ش برد و برامون نهار آماده کرد و عصر از تلویزیون مراسم تدفین رو دیدیم ...
اونقدر که من اون چند روز و به لطف حرفهای عمیق خانوم جلیلی چیز یاد گرفتم، در تمام عمر ۱۳ ساله ام یاد نگرفته بودم ... این نوع نگاه تحلیلی به مسائل سیاسی و ارتباط دادنشون به همدیگه رو رو مدیون همون روزها و بودن با خانوم جلیلی هستم. خوشبختانه این با هم بودنمون، بین ما چهار دانش آموز و خانوم جلیلی ارتباط قشنگی ایجاد کرد که سالهای بعد که اون همچنان معلم پرورشی و مشاورمون بود هم تکمیل شد.
اون بهمون یاد داد که از نظرات مخالف نترسیم و یاد بگیریم که اگه آدم مبنای اعتقاداتش درست باشه، دیگه از مخالفت آدمها نمیترسه و حتی میتونه مخالفانش رو دوست داشته باشه و بهشون لبخند بزنه و حتی اگه پای بحث و جدل هم بیاد وسط " جادلهم بالتی هی احسن" بکنه ... انگار امام، رفتنش هم مثل بودنش برای من بابرکت بود ...
***
#پست_شصت_و_پنجم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_پنجم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
تمام اینها رو گفتم که برسم به اون شب ... شبی از شبهای دوران جاهلیتم که با همسر جان یک دعوای مفصل کرده بودیم و من با چشمهایی پر از اشک به اتاق پناه برده و در رو محکم بسته بودم! خوب یادم هست که روی تخت نشستم و پرده رو کنار زدم. اون موقع توی خونه قبلیمون بودیم که واحدمون جنوبی بود و شبها نمای زیبایی از تمام تهران از پنجره مون دیده میشد. من به اون نقطه های کوچک و بزرگ روشن نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که الان هر کدوم از اونها، خانه هایی هستند که در اونها آدمهایی زندگی میکنند که هر قدر هم که بیچاره باشند، لااقل از من خوشبخت ترند، چون دیگه بدتر از وضع من در عالم امکان پذیر نبود ...
نگاهم تا خط افق رفت و روی چهار خط نورانی متوقف موند. به نظرم رسید که رنگشون سبزه، اما شاید هم خطای دید بود. مدت زیادی لازم نداشتم تا بفهمم اونجا مرقد امام خمینی بود ... و فقط خدا میدونه که با دیدنش چه حسرتی از اون روزگاران طلایی، از اونهمه آزادی و حالهای خوشی که براتون گفتم در دلم زبانه کشید. یادم اومد که کسی در اونجا آرمیده که در انتهای وصیت نامه ش گفته بود: " من با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جایگاه ابدی سفر میكنم ... "
و من در اون لحظه چقدر احتیاج داشتم که مثل اون باشم. چطور ممکن بود کسی بتونه بعد از اونهمه فراز و نشیب در زندگیش، همچین حال حسرت برانگیزی داشته باشه ... چقدر از گره کوری که به زندگیم افتاده بود، از اینهمه دور شدنم از خدا، از اینهمه جر و بحثهای بی معنا و پافشاری روی چیزهایی که خودم هم ته دلم قبولشون نداشتم و فقط طوطی وار تکرارشون میکردم خسته شده بودم. دلم از همون آرامشها میخواست که اون در لحظه ترک دنیا داشت : یک دل آرام ... یک قلب مطمئن ... یک روح شاد ... و یک ضمیر امیدوار به فضل خدا ...
یادم هست که بلند شدم و از همون دور به مرقد سلام دادم. و دستها و صورتم رو نه به پنجره، که به ضریحی که کیلومترها با من فاصله داشت چسبوندم و به اندازه تمام غم و غصه هام اشک ریختم ... من همون " امید و نوید" امام بودم، با اون سر پرشور، که حالا کارم به اینجا رسیده بود ...
این خونه مون شمالی هست و نمیشه ازش مرقد رو دید ... اما دوست دارم امشب ، و در سالگرد رسیدن امام به اون آرامش مطلق ، وقتی هوا تاریک شد یک طبقه برم بالا روی پشت بام، و از اونجا به اون چهار خط نورانی در افق سلام بدم ... و بگم که من حالا دارم یک شمه ای از اون آرامش و اطمینان حسرت برانگیز رو مزمزه میکنم. بگم که هنوز هم میتونه روی من بعنوان " امید و نوید" ش حساب کنه. اینکه خیالش راحت باشه که من نه فقط خودم تمام تلاشم رو میکنم که نذارم انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفته، بلکه سعی میکنم بچه هام رو هم در این مسیر تربیت کنم ... اینکه هنوز هم میتونه امیدوار باشه که ما با علم و عمل، با علم و تهذیب نفس، با علم و عمل صالح، بر مشكلات خودمان غلبه خواهیم کرد ...
و ازش بخوام برام دعا کنه که من هم بتونم اونقدر زیبا زندگی کنم که مثل خودش در موقع رفتن بهم خطاب بشه : یا ایتها النفس المطمئنه ! ارجعی الی ربک راضیه مرضیه ... ای کسی که نفست به مرتبه بالای اطمینان رسیده است! دوران سختی و امتحانهای دشوار زندگی تمام شد! حالا دیگر به آغوش امن پروردگارت بازگرد، در حالیکه هم تو از او راضی هستی و هم او از تو ... ( ترجمه به مضمون)
دوست دارم برای آن پدر بزرگ مقتدر اما مهربان کودکیهام بخونم :
" یاد آن آشنای پیر بخیر
که نگاهش چه پاک و روشن بود
شب که در آسمان دعا میکاشت
نگران ستاره ی من بود ... "
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم خرداد 1392ساعت 18:14 توسط رضوان | آرشیو نظرات
#پست_شصت_و_پنجم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم...
سلام آقای تمام مهربانیها
امروز روز مبعث است. همان عید بزرگ موعود که از آغاز خلقت همه انتظارش را می کشیدند. همان عید بزرگی که شیطان با تمام دار و دسته اش تمام تلاشش را به کار برد تا کاملترین دین الهی به بشر نرسد. همان روز عظیم که با نزول اولین کلمه های وحی و پایان دوران جاهلیت بشر، نعره ی نامیدانه شیطان در فضا پیچید ... اما آیا حقیقتا ناامید شد ؟
شما بهتر از هرکس میدانید که نشد، و به خاطر این بیشتر دانستنتان بیشتر از همه از اینهمه بازگشت بشر به قهقرا رنج میبید ... از این " انقلبتم علی اعقابکم" که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله گریبانگیرمان شد، و قدم قدم ما را به جایی رساند که حالا داریم در دوران جاهلیت مدرن زندگی میکنیم. جاهلیتی به مراتب پیچیده تر و ظلمانی تر از آنچه بشر در ۱۴۰۰ سال قبل در آن فرو رفته بود ...
و من خیلی وقتها به آن بعثت دوباره فک میکنم ... به آن روز که شما در کنار خانه کعبه دوباره برای نجات بشریت مبعوث می شوید ... به اینکه چه سری ست در اینکه که دوران بعثت اول نادانی و جهل آدمها عامل جاهلیتشان بود، و این بار علم و دانش فراوانشان!
به شما فکر میکنم، و به این جاهلیت مدرن ... و اینکه شما چطور میخواهید ظلمت این شب یلدا را از وجود ما آدمها پاک کنید. ما که خودمان را علامه دهر میدانیم و دینمان هم که الحمدلله مو لای درزش نمیرود! ... نمیدانم چطور میخواهید «مُجدداً لِما عُطِل من احکام کتاب الله» باشید؟ چطور میخواهید اسلام حقیقی را از زیر اینهمه انحرافها و بدعتها بیرون بکشید و آن را دوباره به ما هدیه کنید؟ ...
اصلا بگذارید راستش را بگویم: میترسم ... میترسم از اینکه ما شیعیان شما هدیه گیرندگان خوبی نباشیم. میترسم از آن نگاههای پر کینه ... آن منافع بر باد رفته، آن سرهای بی کلاه مانده ... از اینکه نمیدانم قرار است در آن بعثت تازه چه کسی ابوسفیان باشد و چه کسی هند جگرخوار ؟ چه کسی به سوی شما بشتابد و چه کسی از شما فرار کند ... از اینکه نمیدانم آیا آنقدر ولایت شما در وجودم ریشه کرده است که حاضر باشم بدون هیچ چون و چرایی به هر آنچه شما امر میکنید خاضعانه " چشم مولای من" بگویم ... میترسم از اینکه تا آن موقع یاد نگرفته باشم که نباید در کنار اقیانوس عظیم وجود شما، آب باریکه ی عقلم را ملاک عملم قرار بدهم ...
آقای خوبم، میترسم. از این جاهلیت مدرن میترسم. از این که عادتم داده اند زیادی خودم را به رسمیت بشناسم، میترسم. از اینکه خیال میکنم هر چیزی با عقل ناقص من جور در نیاید، از اصل و اساس باطل است میترسم ... روزگار بدیست، آقای مهربان من ... ترس وحشتناکی ست ...
یکبار که داشتم صفحه تلویزیون را گردگیری میکردم، به ذهنم رسید که هیچ بعید نیست اولین دیدار من با شما از این قاب بزرگ مستطیل شکل باشد. شاید وقتی شما در کنار کعبه ظهور میکنید، دوربینهای شبکه های خبری مستقر در مکه، بطور زنده و مستقیم این بعثت دوباره را پوشش بدهند. و من شما را ببینم که در کنار پرده کعبه دارید میگویید: " یا ایها الناس! انا نستنصر الله و من اجابنا من الناس ... ( ای مردم! ما برای خدا از شما یاری می طلبیم و کیست که ما را یاری کند؟ ... )
و بعد تمام تنم لرزید ... اگر قرار باشد مردم دنیا شما را از دریچه لنزهای دوربین خبرنگاران ببینند و با حقیقت ماجرای ظهورتان، از خلال گزارشهای خبری تحلیلی آشنا بشوند. و اگر قرار باشد سایتها و وبلاگها درباره این ظهور بنویسند و مردم دنیا از زاویه دید صاحبان مافیای جهانی رسانه با شما آشنا بشوند، این وسط خیلی از حقایق نابود خواهد شد ... اینطوری شاید خیلیها نتوانند زیبایی ظهورتان را درک کنند و آن جنگی که برای رهایی بشریت به راه افتاده را جنگی خونخوارانه و تروریسم اسلامی به حساب بیاورند ... حتی خود ما شیعه ها که سالها در انتظار آمدنتان و به راه افتادن آن جنگ رهایی بخش بوده ایم ...
آقای خوبم، من خوب میدانم که جنگ بزرگ شما نه با آدمها، که با رسانه هاست ... رسانه هایی که شک ندارم از همان لحظه های اول ظهور ماجرا را تحریف خواهند کرد و هزار جور شک و تردید به ذهن و دل آدمها خواهند انداخت ... خوشبختی مردم آن روزگار مکه این بود که خودشان با چشمهای خودشان پیامبر صلی الله علیه و آله را میدیدند و پیام را مستقیم از خود ایشان با زبان خود ایشان دریافت میکردند. این وسط واسطه ی نه چندان امینی به نام رسانه وجود نداشت که بتواند به لطایف الحیل پیام را تحریف کند و شنونده را چنان مسخ کند که هیچ جوری زیر بار جعلی بودن خبر نرود ...
#پست_شصت_و_ششم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#پست_شصت_و_ششم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
و من میترسم از روزی که من هم یکی از طعمه های این تیترهای پر طمطرق باشم:
" آیا مهدی حقیقتا برای نجات بشریت امده است، یا تمام اینها نوعی تازه از جنگ قدرت است؟ "
" چه کسی میتواند تضمین کند که این همان مهدی موعود واقعی ست؟"
" اگر مهدی حقیقتا امام است، باید در یک مناظره زنده و مستقیم اساتید بزرگ اقتصاد را ازکارامد بودن برنامه های اقتصادی آینده اش، مطمئن کند! "
" تکلیف معاملات باطل شده و سودهای ربوی چیست؟ آیا تمام اینها یک بازی تازه برای خالی کردن جیب مردم نیست؟ "
" گزارشی محرمانه از حسابهای بانکی مخفیانه "
و ...
آقا مرا دریابید ... آن روزهای زیبا میتواند خیلی وحشتناک باشد، اگر من نتوانم درست تشخیص بدهم ... واااای بر من اگر نتوانم حقیقت را بفهمم و بازیچه دست مافیای رسانه بشوم ...
آقای مهربانم کمکم کنید که در این چند صباح باقیمانده تا آن روزگار طلایی، درست فهمیدن را یاد بگیرم ... به نادانیم رحم کنید و دانایم کنید . آنقدر که بتوانم از پشت پرده پر زرق و برق پروپاگاندا، از ورای خطوط نامه های سرگشاده و بیانیه های عالمانه و گزارشهای جسورانه، حقیقت بی رنگ و ریا را ببینم ... و بصرتی بدهید تا بتوانم لایق درک نور مطلق وجودتان باشم ...
بعثت اولی را به شما که بزرگترین پرچمدار آن بعثت در دوران ما هستید، تبریک میگویم ... و کسی چه میداند؟ شاید روزی آنقدر لایق باشم که آن بعثت مجدد را به خود خود خودتان تبریک بگویم ... آرزو بر جوانان عیب نیست ...
#پست_شصت_و_ششم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
المنه لله که در میکده باز است...
سلااااااام.
من برگشتم! ... به لطف خدا سفر خیلی خوبی بود. برای اولین بار آرزوی من محقق شد و ما یه سفری بجز شمال رفتیم! ( البته مشهد سالیانه استثناست. من مشهد رو جز مسافرتها حساب نمیکنم ... مشهد رفتن برام مثل تنفس و ذخیره کردن اکسیژن برای یک سال تمام هست) . با اجازه تون رفتیم سمت کاشان و نیاسر و مشهد اردهال و بعد موقع برگشت هم قم ... چقـــــــــَدر قم در این ۳ سالی که من نرفته بودم عوض شده. چقدر اون رودخونه خشک شده بامزه تبدیل به اتوبان شده ... چقدر به اون گنبد راه راه که به قول همسرجان مثل دستارهای مقامات عهد شاه عباس بود خندیدیم ... و سوهان حبه ای که کشف جدید این بارمان بود ( اگرچه فکر کنم برای شماها تازگی نداشته باشه! )
اون بخش از ایران اینقدر برام زیبا بود و تازگی داشت که هنوز هم مبهوتم ... اصلاً کلا فضا و حال و هوای آدمها با شمال متفاوته ... و البته برگشتیم با یک عالمه عرقیجات و گیاهان معطر مثل به لیمو و بهار نارنج و پونه کوهی و ... که قراره به صورت دمنوش یا روی ماست و ... مصرف بشن و خلاصه حالی به حولی!
و از همه مهمتر اینکه ذره ای ترافیک نبود! انگار همه ترافیک مال سمت شماله ... اگه آخرش با دل درد همسرجان همراه نبود دیگه میشد گفت سفر بی نظیری بود. اما نمیدونم چرا همسر جان از وقتی نهار خورد، دل درد گرفت و تا رسیدیم تهران هی بد و بدتر شد و مشکل اینجا بود که طبق معمول زیر بار دکتر رفتن هم نمیرفت، تا اومدیم خونه و بهش شربت عرق نعناع دادم و بالاخره یک کم آروم گرفت و خوابید. بالاخره شکر خدا خوب شد.
****
و اما نصف حواسم اینجا و پیش شما بود. و اینکه توی این کامنتدونی الان چه ماجراهایی به راهه ... راستش فکر کنم این هم مظلومیت انقلابمون هست که بعد از ۳۴ سال، نوشتن از امام و مقام معظم رهبری یکی از سختترین و پر چالش ترین کارهای دنیاست. چون آدم باید بابتش هزار جور جواب پس بده.
راستش من به خاطر نوع خانواده ای که توش بزرگ شده ام، تعامل با کسانی که با عقایدم مخالفن جزو عادتهای ثانویه م شده. یعنی چون معمولاً همه با اعتقاداتم مخالفن، یاد گرفته ام که به نوعی رفتار کنم که نه از اعتقاداتم دست بردارم و نه به طرف مقابلم اهانت کرده باشم.
برای همین از خوندن نظرات مخالف ناراحت نمیشم. اگرچه اگر لحنشون زیبا نباشه اذیت میشم، همونطور که هر آدمی دوست داره زیبا بشنوه و از کلام نازیبا آزرده میشه. و اینکه فکر میکنم دوستان نازنینی که وقت ارزشمندشون رو به اینجا اختصاص میدن و نگاه پاک و لطیفشون رو به کلمات اینجا میدوزند، شایسته بهترین کلمات و زیبا ترین لحنها هستند، چه از جانب خود من و چه از جانب دوستانی که اینجا نظر میدن، حتی اگه نظرمون مخالف همدیگه باشه.
پس کامنتدونی اینجا یک فضای کاملاً آزاده و بزرگترین گواهم هم همین تاییدی نبودنش هست. اینجا هرکسی میتونه نظرش رو بگه فقط به دو شرط :
۱. حسن نیت داشته باشه و اون سوال یا نظر واقعا دغدغه ذهنیش باشه. نه اینکه بخواد با مطرح کردن اون موضوع شبهه افکنی کنه و ذهنها و مغشوش کنه
۲. مطلبش رو با عبارتهای زیبا مطرح کنه و به هیچکس توهین نکنه.
برای همین خواهش میکنم دوستانی که میخوان این کامنتدونی رو با نظر ارزشمندشون زینت بدن، این مطالب رو مد نظر داشته باشن.
***
و اما بحث شیرین امام خمینی رحمت الله علیه و آقا ...
اینجا یک وبلاگ سیا.سی نیست ... اما وقتی دوستان مسائلی رو مطرح میکنند، اون هم با این حجم، نمیشه سوالشون رو بی پاسخ گذاشت. چون بالاخره یه شبهه ای مطرح شده و ممکنه برای دیگران هم سوال ایجاد کرده باشه. البته دوستان خوبم زینب م، نیلووووو، زینب خانواده آرمانی، لیلی و دوستان دیگه خیلی خوب بحث رو اداره کردند و خود من هم خیلی از راهنماییهاشون استفاده کردم. برای همین دیگه به اون جنبه هایی که دوستان اشاره کردند، نمی پردازم و فقط مطلب دوستان رو تکمیل میکنم ....
#پست_شصت_و_هفتم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt