چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریدهاند چرا
قفس بسازم و در بند آشیان باشم
“فاضل نظری”
https://eitaa.com/writer000Raha
دلنوشته امروز رها: همکلاسی
امروز در مسیری بعد از بازدید کاریم پیاده به محل کارم قدم می زدم، ناگاه از دور دیدمت گویا آشنا می دیدمت. تو هم گویا مکثی کردی، خودت بودی!
درسته! همان چشمهای خندان.
نزدیکتر شدیم، دوباره با شک نگاهمان تلاقی پیدا کرد.
ما خودمان بودیم. دخترکان تازه وارد دانشگاه. ساده اما صمیمی و پرهیاهو.
چروکهای ریز کنار چشمانمان پیدا بود، اما خنده همان خنده هجده سالگی بود.
گرم همدیگر را در آغوش گرفتیم.
ما خودمان بودیم بعد از بیست و شش سال، در این خیابان در میان هیاهوی جمعیت دوباره هجده ساله شدیم و نصیبمان لبخندهای بغض آلود بود.
باز در پیاده روی زندگیمان گفتیم و خندیدیم و جوانه زدیم.
ای همکلاسی!
"رها"
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
حمید مصدق
https://eitaa.com/writer000Raha
هیچ انسان زنده ای خاموش نمی شود
ممکن است کم نور و کم سو و ناامید ، اماخاموشی هرگز.
گاهی؛
حرفی
کتابی
تلنگری
محبتی
یادآوری
یک انسان را زنده تر می کند
و او باید دوباره جوانه بزندتا روشن بماند
عشق به زندگی
تنها بهانه آدمهاست.
امید شاخه گلی بی خار است، از هم دریغ نکنیم.
"رها"
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
"سعدی شیرازی"
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
بخشی از کتاب:
کلاسی از جنس واقعه نوشته دکتر محمدرضا نیستانی
را خواندم.
کتابهایی هستند که در بعضی صفحات ساعتها تفکر می کنی و گم می شوی.
دکتر محمدرضا نیستانی این کتاب را براساس آموخته هایشان از استاد خود دکتر غلامحسین شکوهی نوشته اند.
خواندن این کتاب ارزشمند را بشما پیشنهاد میکنم.
هر کتاب راه روشنی برای من وشماست.
https://eitaa.com/writer000Raha
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
بخشی از کتاب: کلاسی از جنس واقعه نوشته دکتر محمدرضا نیستانی را خواندم. کتابهایی هستند که در بعضی ص
استادی را به یاد دارید که شیفته رفتار وکردارش شده باشید؟!
https://eitaa.com/writer000Raha
هدایت شده از محمد پرنیا
👨🎓سلام
با یک تجربه جدید از پرونده جدید خدمت همکاران و همراهان عزیز هستم:
.................................................
💢این هفته بارندگی بود و یک پرونده که تجربه داشتم را به شما بگم تا از بروز حادثه دیگر پیشگیری گردد. لطفا تا حد امکان به اشتراک بذارید و اطلاع رسانی کنید.
.................................................
صاحب دامداری مشاهده میکند که گوسفندانش هر شب، یکی یکی دارند میمیرند.
.................................................
تصمیم میگیرد خودش در محل دامداری بمونه و کشف کند که علت مرگ گوسفندانش چیه؟
................................................
🌷از قضا خود صاحب دامداری هم همون شب فوت میکند و صبح که خانواده اش دنبالش می روند با بدن سرد و جنازه پدرشان روبه رو می شوند
.................................................
شب دیگه دوتا از برادرزاده های مرحوم در محل دامداری میخوابند تا مراقب گوسفند ها باشند، شب که میخوابند و صبح که میآیند دامداری، با جنازه دو نفر دیگر روبهرو میشوند؟
................................................
⁉️واقعا علت چیست؟
................................................
💢نکات ایمنی : در این روز های سرد و فصل زمستان از روشن کردن الکتروپمپ و موتور برق در فضای بسته و فاقد تهویه خودداری نمایید.
👈از روشن کردن بخاریهای چوبی در فصول سرد بدون تهویه خودداری کنید.
استنشاق گاز شامل منواکسید کربن خروجی از اگزو می تواند کشنده باشد.
با تشکر: محمد پرنیا کارشناس رسمی دادگستری_حوادث
لینک کانال تجربیات یک کارشناس
https://eitaa.com/karshenas1400
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
👨🎓سلام با یک تجربه جدید از پرونده جدید خدمت همکاران و همراهان عزیز هستم: ..........................
کانال تجربیات یک کارشناس حوادث را به دوستان خود معرفی کنید.
صبح آمده
برخیز که خورشید تویی
در عالم نا امیدی
امید تویی
در جشن طلوع صبح در باغ وجود
آن گل که
به روی صبح خندید تویی ...
سلام و درود ...صبحتان بخیر
آرزو دارم
امروز برای شما
عشق باشد و
یه دنیا مهر
یه دنیا سلامتی
یه دنیا خوشبختی
یه دنیا آرزوهاے دست یافتنی و ...
روزگارتان عالی ترین باد
https://eitaa.com/writer000Raha
تو آن ماه آبانی
که
مهرش
امیدوارانه
بر دلم نشست
"رها"
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
داستانک: پاییز خاکستری
خب زمانی که ما بچه بودیم نه دوربینی در اختیار داشتیم نه مثل الان تلفن همراه، اصلا شاید آنموقع تلفن همراه اختراع نشده بود که دوربینی هم داشته باشه. مثل الان نبود که بشه همه لحظات و ثبت کرد و بعدها بارها وبارها خاطره بازی کرد.
اول پاییز همیشه برام خاطره انگیزه. همیشه یک پارکی پیدا میکنم و چشام ومیبندم و آروم آروم روی برگهای پاییزی قدم برمی دارم تا با صدای خش خش برگها، اون زمان یادم بیاد. چون عکسی از اون موقع ندارم که هی نگاهشون کنم و لذت ببرم و هی قربون صدقشون برم و هی دلم تنگ براشون بشه و من هی آه بکشم و ...
پدر و مادرم و میگم، سالهاست که از اون خاطرات نارنجی گذشته و جز خاکستری در یادم چیزی نمانده. اما چشام و که میبندم یادم میاد، اول پاییز به باغشون سرمیزدن و باهم قدمی میزدن و شاخه های شکسته جمع میکردن و به تک تک درختان مثل تک تک بچه هاشون نگاهی می انداختن و من و برادر وخواهرهایم کودکانه بدنبال برگهای رنگارنگ برای کاردستی علوممون.
اون موقع نمیدونستم از پاییز رنگی جز خاکستری در یادم نمی ماند وگرنه لحظه به لحظه نقاشی اش را می کشیدم.
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
خورشيد گر از بام فلك
عشق فشاند
خورشيد شما
عشق شما ، بام شماييد
#مولانا
سلام و درود ... صبحتان بخیر
لبتون خندون
محفلتون گرم
حضورتون سبز
هوای دلتون خوش
آرامش سهم دل مهربونتون و ...
الهی هر آنچه به دل آرزو دارید
بی بهانه از آن شما شود
https://eitaa.com/writer000Raha
داستانک: لالایی گوشخراش
بعد از دوسال پشت کنکور، در رشته دلخواهم قبول شدم . هرچند مسافتش تا شهرخودم بیش از هزاروپانصد کیلومتر بود اما چاره ای نبود. بار وبندیل و بستم و در طبقه دوم یک خانه اجاره ای چهل متری قدیمی ساکن شدم.
دروس سنگین ، کلاسهای فشرده و کارهای شخصی خودم وقتم را پر کرده بود. از خستگی چنان خوابم می برد که گویی در جهان نیستم. یک هفته ای گذشت.یک نیمه شب از صدای پیانویی بیدار شدم. صدایش در سکوت نیمه شب خوشایند نبود. صدا از طبقه اول بود. انگار پیانو هم قدیمی بود وصدایش گاهی روی اعصاب نداشته ام راه می رفت.
در زمان رفت وامد نه همسایه طبقه اول را دیده بودم و نه صدایش را شنیده بودم. با گفته صاحبخانه، بی آزار است و کار به کسی ندارد.
اما صدای پیانوی نیمه شبش مرا می آزرد.
راس ساعت به وقت صفر ، او می نواخت و من به خود می پیچیدم.
عزم طبقه پایین کردم. با اولین تق تق درب باز شد. پیرمرد خمیده درب را گشود و مرا تعارف کرد. بدون اینکه حرفی بین ما رد وبدل شود،وارد شدم.
به آرامی رفت و پشت پیانو نشست و شروع به نواختن کرد.
کمی جلوتر رفتم. روی صندلی جوبی نشستم و نگاهش کردم.
او می خواست با عشق بنوازد اما دستان لرزان و پیانوی قدیمی یاریش نمی کرد. دقایقی به آهنگش گوش کردم. تمام که شد، برایش کف زدم. لبخندی زد و بدون اینکه حرفی بزند برایم یک چای ریخت و باهم در سکوت نوشیدیم.
تشکر کردم و با شب بخیر خداحافظی کردم.
درون تخت خوابم خزیدم ، پیرمرد باز می نواخت اما اینبار صدای آهنگش به لالایی شبیه بود. از آن به بعد گاهی به او سر میزدم و باهم چای می خوردیم و نواختنش را می نگریستم و برایش کف میزدم و او هرشب برایم آهنگ لالایی می نواخت.
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
صبح آمده دفتر اين زندگى را باز کن
زيستن را با سلام تازه اى آغاز کن
گل بخند و گل شنو در گلشن اين بوستان
زندگی را با عشق تازه ای آغاز کن
سلام و درود صبحتان بخیر
حال دلتون خوب
وجودتون سبز و سلامت
زندگیتون غرق در خوشبختی
روزتون پر از شادی و انرژی مثبت
روزگارتون بهترین باد
https://eitaa.com/writer000Raha
هدایت شده از انتشارات زبان علم، بجنورد، خراسان شمالی
📚📚📚📚📚چگونه نویسنده شویم؟ راهنمای ورود به نویسندگی و فیلمنامهنویسی
چگونه یک نویسنده مطرح و موفق شویم؟
بسیاری از افراد وجود دارند که دورههای آموزش نویسنده را سپری کرده و نویسندگی را شروع کردند، حتی بسیاری از افراد نیز فیلم نامهها و نمایش نامههای خوبی نیز نوشتن، اما تنها تعداد کمی از آنها به یک نویسنده مطرح و موفق تبدیل شدند. در نظر داشته باشید که شغل نویسندگی به خودی خود کار بسیار سختی است.
حال اگر بخواهید در آن پیشرفت داشته باشید و به یک شخص معروفی تبدیل شوید، کار دوچندان سختتری خواهید داشت. اما از الان ناامید نشوید و سخت تلاش کنید چرا که میتوانید با کوشش خود، در رسیدن به این هدف موفق شوید. در کل میتوان گفت اگر شما قصد دارید به یک نویسنده مطرحی تبدیل شوید بهتر است نکات زیر را رعایت کنید.
تلاشهای شبانه روزی داشته باشید
مدام به نوشتن ادامه دهید
ایدههای جدید را دنبال کنید
نوشتههایی در سبکهای مختلف داشته باشید
با نویسندگان مطرحی ارتباط داشته باشید
نوشتههای دیگران را تحلیل کنید
و…
شایان ذکر است که بسیاری از نویسندگان معروف امروز، در زمان شروع کارشان خیلی مورد توجه بقیه قرار نمیگرفتند و چندین و چند بار کارهایشان توسط افراد مختلف رد میشد. اما آنها از تلاش دست نکشیدند و نوشتههای خود را بهتر کردند تا سرانجام نظر عدهای را جذب کنند. پس زود از خود نا امید نشوید.
انتشارات زبان علم
حامی کتاب و کتابخوانی
بجنورد
خراسان شمالی
#زبان_علم #بجنورد #خراسان_شمالی #نویسنده_حرفه_ای #نویسندگان_مشهور #اسفراین#شیروان #فاروج #جاجرم#گرمه #مانه_سملقان #راز_و_جرگلان#بام_و_صفیآباد
خدایا....
به من آرامشی ده تا بپذیرم آنچه را
نمی توانم تغییر دهم.
دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که
می توانم تغییر دهم.
و بینشی ده تا تفاوت این دو را بفهمم.
پروردگارا...
مرا فهمی ده تا انتظار نداشته باشم
دنیا و مردمان آن
مطابق میل من رفتار کنند...
پروردگارا ...
بگذار هر کجا تنفر هست بذر عشق بکارم.
هر کجا آزادگی هست ببخشایم و هر کجا
غم هست، شادی نثارم کن ...
https://eitaa.com/writer000Raha
داستانک: سرباز بهشت
_پریشانی!
_سرباز پریشانی؟
بله قربان!
_درخواست مرخصی داده بودی.؟
بله قربان!
_دوهفته؟ زیاد نیست؟
هرچی شما بگین قربان!
_خبریه؟ فردامرخصی.
چی بگم قربان!
_پس دست پر بیا دهان ما هم شیرین کن.
چشم قربان!
آخرین گشت این ماهت هم برو بسلامت.
ممنونم قربان! اجازه هست ؟
_آزاد.
...............................................
:پریشانی، پریشون نیستی، خوشحالی؟
فردا میرم.
: کجا،بسلامتی؟ . خوش به سعادتت.
دوهفته میرم، برمیگردم، دوماه دارم و تمام. میرم سر خونه زندگیم. آزاد.
:پریشانی! تو که الانم آزادی. ببین، نگاه کن، آزادی! .
من کجام؟! داشتیم می رفتیمگشت. چیشد؟
: بیدارشو سرباز. اومدی بهشت. بیدارشو.
"رها"
@HamideIzadi
https://eitaa.com/writer000Raha
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
داستانک: سرباز بهشت _پریشانی! _سرباز پریشانی؟ بله قربان! _درخواست مرخصی داده بودی.؟ بله قربان! _د
تا این متن و نوشتم
و به اتمام رساندم
برای تمام سربازان وطن
گریستم
گریستم
گریستم
https://eitaa.com/writer000Raha