‹🤍🌸 ⇢#پروف›
‹🤍🌸⇢#کربلا›
‹🤍🌸⇢#ادمین_فاطمه_الزهرا›
•🤍↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🌸•
➜• @xobanydigoxam
‹🤍🌸 ⇢#پروف›
‹🤍🌸⇢#کربلا›
‹🤍🌸⇢#فاطمه__الزهرا›
•🤍↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🌸•
➜• @xobanydigoxam
‹🤍🌸 ⇢#پروف›
‹🤍🌸⇢#کربلا›
‹🤍🌸⇢#فاطمه_الزهرا›
•🤍↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🌸•
➜• @xobanydigoxam
‹🤍🌸 ⇢#انگیزشی
‹🤍🌸⇢#خدا
‹🤍🌸⇢#_فاطمه_الزهرا›
•🤍↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🌸•
➜• @xobanydigoxam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منحیدررودوستدارم. .♥️
رمان_بانوی_پاک_من
#پارت_۴۳
زهرا:
که چقدردلم براش تنگ شده بااون لباس زنبوریش خیای قشنگتره بود
رفتم جلوبعداحوال پرسی وبوسیدن محدثه داخل ماشین نشستیم
کارن:
اززهراخواستگاری کردم،گفتم محدثه چقدربه مادرلازم داره....درکل همه چیوتوضیح دادم
معلوم بودشکه شده حرفی نمیزد که صداش زدم
کارن:زهرا
زهرا:آقاکارن زهراخانم
کارن:بله ببخشید..جوابتون چیه
زهرا:جوابی ندارم چون من مثل خاله محدثه
کارن:محدثه بهت وابسته شده میتونی براش مادری کنی...زهرامن دوست دارم خواهش میکنم ن نگو🙏🏻
زهرا:خبرمیدم..مواظب محدثه باشید..خدانگهدار
کارن:میرسونمت
زهرا:ن خودم میرم خدافظ
زهرا:
توی اتوبوس بودم به حرفای کارن فکرمیکردم محدثه واقعاوابستم بودولی میترسیدم ک بگم بله یلداراضی نباشه ازم توهمین فکرابودم که متوجه شدم رسیدم...بعدازرسیدن به خونه وخوردن شام رفتم تواتاقم فکرم همش درگیرحرفای کارن بود...نفهمیدم چیشدوخوابم برد..
نویسنده:مدیر_خادم_الزهرا
رمان_بانوی_پاک_من
#پارت_۴۴
زهرا:
صبح ساعت۱۰بلندشدم بعدازصبحانه تصمیم گرفتم به کارن زنگ بزنم...
کارن:
توی شرکت بودمو محدثه روبه دوستم سپردم گفت زنش حرف نداره وقتایی سره کارم نگهش داره
مشغول بودم که گوشیم زنگ خوردبااسم زهراشکه شدم..
زهرا:
بعداینکه کارن جواب دادبعداحوال پرسی بهش جوابموگفتم وقرارشدبامامانم حرف بزنه
ساعت۱۸بودکه مامانم اوندتواتاقم درموردکارن وخواستگاریش گفت منم گفتم بیادمامانمم راضی بود
کارن:
امشب قراربودبریمخواستگاری زهرا
به مامانجون گفتم موافقت کرد
به لباسای خودمومحدثه نگاه کردم
من یک شلوارخوش دوخت پارچه ای طوسی،پیراهن نباتی...محدثه یک سارافون نباتی وساق جورایی طوسی وتل طوسی وگلهای زرد
یک بوس آبدارازلپش کردمورفتم پایین
ازخونه زدیم بیرون بعدگرفتن گل وشیرینی راه افتادیم دوباره یک سبدگل رزصورتی وآبی گرفتم...
زهرا:
آماده شده بودم ومنتظرکارن اینابودم خودموتوی آینه براندازکردم..یک مانتوعبایی بلندکرمی که خیلی مدلش قشنگ بودوشلوارمشکی لی روسری طوسی مدل لبنانی..توی آشپزخونه داشتم میوه هارومیچیدم که زنگ خونه به صدادراومد..😨
نویسنده:مدیر_خادم_الزهرا
#پروف
#کربلا
‹🤍🌸⇢#_اد_فاطمه_بانو
•🤍↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🌸•
➜• @xobanydigoxam
تہ ࢪویاے منہ کࢪبلا🥺🖤
‹🤍🌸⇢#_اد_فاطمه_بانو
•🤍↻𝒋𝒐𝒊𝒏•͜•↷🌸•
➜• @xobanydigoxam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به موقع تشیع جنازم🏴🥺
#دلتنگۍ
#کربلا
#اد_ثنا
『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍🕊⇣•』
•⎾↝@xobanydigoxam 💚⃟🍀⏌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزیز پرپرم...🥺🖤
#سردار
#اد_ثنا
『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍🕊⇣•』
•⎾↝@xobanydigoxam 💚⃟🍀⏌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺❤️
#دلتنگۍ
#کربلا
#اد_ثنا
『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍🕊⇣•』
•⎾↝@xobanydigoxam 💚⃟🍀⏌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من غرق دنیامم🥺🔗
#کربلا
#اد_ثنا
『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍🕊⇣•』
•⎾↝@xobanydigoxam 💚⃟🍀⏌•
لبیک یا حسین🥺🔗
آقا اربعین حسینی رو قسمتمون کن💜🔗
『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍🕊⇣•』
•⎾↝@xobanydigoxam 💚⃟🍀⏌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام همه ی زندگیم...💚🥺
#دلتنگۍ
#کربلا
#اد_ثنا
『•🌸𝐉𝐎𝐈𝐍🕊⇣•』
•⎾↝@xobanydigoxam 💚⃟🍀⏌•
سلام به همه دوستان
بنده ادمین جدیدم
ادمین #یازهرا ♥️
امیدوارم ازنو؏ فعالیت هام خوشتون بیاد😊🤍•