eitaa logo
♥کانال حضرت مهدی عج ♥
847 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
9.5هزار ویدیو
123 فایل
✨بسم رب حضرت مهدی عج ✨ کانال امام زمان عج؛ آشنایی باامام زمان عج؛ ویژه فعالیت درراه خداواهل بیت ع فرج وسلامتی امام زمان عج؛
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان اهل شوشتر با هم رفیق می‌گردند، و تصمیمی می‌گیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه برگزار می‌کرده‌اند و دعائی می‌خواندند. 🔹 هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بوده است و غذای مختصری مثل نان و پنیر تهیه می‌کردند که هم هزینه‌ای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفته‌ها می‌گذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما بوده است. 🔹هفته بعد در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند که می‌بینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و  سیرت از آن بزرگ مرد پیداست. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر برگزار می‌گردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان می‌دهند و آقا هم قرائت می‌کنند تا اینکه دعا تمام به پایان می‌رسد و قصد صرف نهار را دارند که آقا می‌فرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول می‌کنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون می‌آورند و از جمع پذیرائی می‌کند». در آخر که می‌خواهند از هم جدا شوند، از او می‌پرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهره‌مند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست⁉️و کجا می‌توانیم خدمت شما برسیم⁉️ جواب می‌دهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او  دور هم جمع می‌شوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت می‌شوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است». 🔹آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عج) در کنار  شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء می‌باشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره می‌برند و حاجاتشان را می‌گیرند» ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
⭕️ عنایت حضرت مهدی علیه السلام به عاشقان و زوار جمکران یکی از خدمتگذاران مسجد جمکران می گوید: در یکی از روزهایی که قصد تشرف به مسجد جمکران را داشتم تنها بودم و مسافر دیگری نیز در مسیر نبود از این رو ماشین های کرایه و تاکسی مرا سوار نمی کردند تا اینکه بالأخره اتومبیلی جلوی پای من ترمز کرد. پس از سوار شدن و سلام و احوال پرسی از راننده سؤال کردم چرا با وجود اینکه مسافرانت تکمیل نیست مرا سوار کردی⁉️ گفت: حاج آقا تا نام جمکران را می شنوم زانوهایم سست می شود و قدرت نه گفتن را ندارم از آقا خجالت می کشم مسافرانش را به مسجد نرسانم. من که از حالت او تعجب کرده بودم، پرسیدم مگر چه شده است⁉️نذری داری⁉️ با حضرت عهد بسته ای⁉️ گفت: چندی پیش ساعت یک بعد از نیمه شب خانواده ای را دربست به جمکران آوردم. به خانه برگشتم ساعت حدود دو نیمه شب بود که خسته و کوفته خوابیدم. در عالم خواب صدایم زدند و گفتند برخیز و به جمکران برو، کیف پول مسافرها زیر صندلی عقب ماشین افتاده است و الان در اضطراب و ناراحتی هستند. از بستر برخاستم، زیر صندلی ماشین را جستجو کردم و کیف پول را پیدا کردم. خدای من! پانزده میلیون (چک پول) داخل آن بود. سراسیمه راهی جمکران شدم. مقابل درب شماره ی پنج یعنی همان جایی که مسافرهایم را پیاده کرده بودم ایستادم و آن خانواده را ندیدم. داخل مسجد رفتم. آنها را دیدم که غرق در غصه و ناراحتی بودند. کیف را نشان دادم، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. برایم یقین شد که هر کس به عشق صاحب الزمان علیه السلام به این مسجد بیاید مورد عنایت و لطف حضرت قرار می گیرد و از آن موقع هرکس برای رفتن به جمکران جلوی ماشین مرا بگیرد بدون هیچ چشم داشتی و فقط برای امام زمان علیه السلام او را سوار می کنم. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
✍️ 🔸در مسیر کربلا بودم که... 💎علامه حِلی(ره) می گوید: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به سوی کربلا می رفتم، در حالی که تنها و سوار بر الاغ بودم و تازیانه ی کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم. در بین راه عربی پیاده آمد و با من همراه و هم کلام شد. کم کم فهمیدم شخص دانشمندی است؛ وارد مسائل علمی شدیم، برخی از مشکلات علمی که داشتم از او پرسیدم، عجیب اینکه همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود! متحیر شدم که او کیست⁉️ که این همه آمادگی علمی دارد⁉️ در این حال به فکرم رسید از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) را ببیند⁉️ ناگهان بدنم را لرزشی گرفت و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار خم شد و تازیانه را در دستم گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمی توانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست». پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی چهارپا بر زمین انداختم تا پای امام را ببوسم اما از شدتِ شوق، بی هوش بر زمین افتادم... پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم. عبقری الحسان: ج۲، ص۶۱ منتخب الأثر: ج۲، ص۵۵۴‌ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
10.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه داستان محضر مقدس آقا علیه السلام چون من گدایی بی شان مشکل شود یار فلان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند او کجا و من کجا... 🎙حجةالاسلام استاد فوق العاده زیبا و پندآموز‌ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
✍بی شک داستان تشرفات و ملاقات با حضرت مهدی علیه‌السلام یکی از عوامل دلگرمی شیعیان و تقویت اعتقاد آنان به حضور حضرت است. لحظاتی که در اوج گرفتاری و اظطرار، از او یاری می‌خواهی و منجی حقیقت عالم، نجاتت می‌دهد؛ شیرین و به یاد ماندنیست 🔹تشرف آیت‌الله مرعشی نجفی که از زبان مبارک خودشان ذکر می‌کنیم: در زیارت عسکریین(ع) در جاده طرف حرم سید محمد راه را گم کردم و در اثر تشنگی و گرسنگی زیاد و وزش باد در قلب الاسد از زندگی مأيوس شدم، غش کردم و بیهوش روی زمین افتادم ناگهان چشم باز کردم دیدم سرم در دامن شخص بزرگواری است، پس به من آب خوش گوارایی داد که مثلش را از شیرینی و گوارایی در عمرم نچشیده بودم بعد از سیراب کردنم سفره ای باز کرد و در میان سفره دو یا سه عدد نان بود، خوردم، سپس این شخص که به شکل عرب بود فرمود سید در این نهر برو و بدن را شستشو نما. گفتم: برادر اینجا نهری نیست نزدیک بود از تشنگی بمیرم شما مرا نجات دادید آن مرد عرب فرمود: این آب گواراست با گفته او نگاه کردم دیدم نهر آب باصفایی است، تعجب کردم و با خودم گفتم: این نهر نزدیک بود و من نزدیک بود از تشنگی بمیرم⁉️ به هر حال فرمود: ای سید اراده کجا داری⁉️ گفتم: حرم مطهر سید محمد (ع) فرمود: این حرم مطهر سید محمد(ع) است نگاه کردم دیدم در زیر بقعه سید محمد (ع) قرار داریم و حال آنکه من در جادسیه (قادسیه) گم شده بودم و مسافت زیادی بین آنجا و بقعه سید محمد‌ (ع) است. به ذهنم خطور نکرد که این آقا کیست مگر وقتی که از مد نظرم غایب شد 📗کتاب؛ شیفتگان حضرت مهدی عج ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن (تشرف شیخ محمّد حسن مازندرانی حائری‌) ☑️ شیخ محمّد حسن مازندرانی حایری می‌فرماید: ▫️ بعد از ازدواج، به مرض سل شدیدی مبتلا شدم و ضعف بر من غلبه کرد؛ بحدّی که قادر به بیرون رفتن از خانه نبودم، مگر آن‌که روزی یک مرتبه وقت عصر به حرم مطهّر مشرّف می‌شدم و به‌خاطر شدّت ضعفی که داشتم، فورا مراجعت می‌نمودم. عادت من این بود که فرشی پشت‌بام انداخته بودند و به مجرّد رسیدن از حرم مطهر، دراز می‌کشیدم. یک روز از حرم برگشته و دراز کشیده بودم. ✨ناگاه دیدم سیدی، که به مرحوم سیّد مهدی قزوینی حلی در ایام کهولتش شباهت داشت، بدون آن‌که کسی را خبر دهد روی بام آمد. تعجّب کردم و خواستم به احترام ایشان برخاسته و زنها را خبر کنم که بالا نیایند. با دست اشاره کرد که ساکن و ساکت باش و دستش را بر پیشانی من مالید و فرمود: 🔸 حالت چطور است⁉️ ▫️ بعد فرمود: 🔸 بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن. ❇️ فورا احساس کردم مرضم رفع شد و آن سید هم غایب گردید. (۱) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ی ۲۳۶ (۱). بسیاری از موارد که بین مردم به تشرف خدمت امام زمان(عج) مشهور شده اند، در واقع تشرف خدمت یاران خاص و و کارگزاران بزرگوار حضرت بوده اند. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن (تشرف شیخ محمّد حسن مازندرانی حائری‌) ☑️ شیخ محمّد حسن مازندرانی حایری می‌فرماید: ▫️ بعد از ازدواج، به مرض سل شدیدی مبتلا شدم و ضعف بر من غلبه کرد؛ بحدّی که قادر به بیرون رفتن از خانه نبودم، مگر آن‌که روزی یک مرتبه وقت عصر به حرم مطهّر مشرّف می‌شدم و به‌خاطر شدّت ضعفی که داشتم، فورا مراجعت می‌نمودم. عادت من این بود که فرشی پشت‌بام انداخته بودند و به مجرّد رسیدن از حرم مطهر، دراز می‌کشیدم. یک روز از حرم برگشته و دراز کشیده بودم. ✨ناگاه دیدم سیدی، که به مرحوم سیّد مهدی قزوینی حلی در ایام کهولتش شباهت داشت، بدون آن‌که کسی را خبر دهد روی بام آمد. تعجّب کردم و خواستم به احترام ایشان برخاسته و زنها را خبر کنم که بالا نیایند. با دست اشاره کرد که ساکن و ساکت باش و دستش را بر پیشانی من مالید و فرمود: 🔸 حالت چطور است⁉️ ▫️ بعد فرمود: 🔸 بر تو باد به مواظبت بر قرائت قرآن. ❇️ فورا احساس کردم مرضم رفع شد و آن سید هم غایب گردید. (۱) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ی ۲۳۶ (۱). بسیاری از موارد که بین مردم به تشرف خدمت امام زمان(عج) مشهور شده اند، در واقع تشرف خدمت یاران خاص و و کارگزاران بزرگوار حضرت بوده اند. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
تشرف یکی از شیعیان صالح اهل بیت (ع) مردی صالح از شیعیان اهل بیت (ع) نقل ‌می‌کند: ▫️ سالی به قصد تشرف به حج بیت اللّه الحرام، براه افتادم. در آن سال، گرما بسیار شدید بود و بادهای سَموم (۱) خیلی ‌می‌وزید. به دلایلی از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم، از شدت تشنگی و عطش از پای درآمده و بر زمین افتادم و مشرف به مرگ شدم. ناگهان شیهه اسبی به گوشم رسید، وقتی چشم باز کردم، جوانی خوشرو و خوشبو دیدم که بر اسبی شهبا (خاکستری رنگ) سوار بود. آبی به من داد، آن را آشامیدم و دیدم از برف خنک تر و از عسل شیرین تر است. آن آب مرا از هلاکت نجات داد. گفتم: 🔹 مولای من، تو کیستی که این لطف را نسبت به من نمودی⁉️ ▫️فرمود: 🔸 منم حجت خدا بر بندگانش و بقیه اللّه (باقی مانده خیرات الهی) در زمین. منم آن کسی که زمین را از عدل و داد پر ‌می‌کند، همان طوری که از ظلم و ستم پر شده است. منم فرزند حسن بن علی ابن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب (ع). ▫️ بعد فرمود: 🔸 چشمهایت را ببند. ▫️ چشمهایم را بستم. فرمود: 🔸 بگشا. ▫️ گشودم. ناگاه، خود را در پیش روی قافله دیدم و آن حضرت از نظرم غایب شدند. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۷۷ (۱) بادهاى سَموم‏: «باد سموم» یا «سام» بادی بسیار خشک، گرم و سوزنده‌، تند و مرگبار است که معمولاً با ماسه و گرد و غبار همراه است و به همین دلیل خفه کننده است. این باد قابلیت دید را در فاصله چندمتری کاهش می‌دهد و یا تقریباً از بین می‌برد. آن‌چنان داغ است که گویی از یک بخاری کاملاً داغ خارج می‌شود. این باد شن‌ها را جمع و به‌صورت موج و تپه روی هم انباشته می‌کند و شکل تپه‌های شنی را در امتداد مسیر تغییر می‌دهد. این باد گرمازدگی ایجاد می‌کند به طوری که حرارت بیشتری را به بدن انسان می‌رساند و شخص را مسموم می‌کند به طوری که هرگاه آب خنک یا یخ برای شخص باد سام زده در دسترس نباشد، وی را خفه می‌کند و می‌کُشد. در چنین موقعی است که شخص نفسش تنگ، چشم‌هایش قرمز و لب‌هایش خشک می‌شود و پا به فرار می‌گذارد. شترهای آن‌ها نیز گاهی فرار می‌کنند و گاهی روی زمین دراز می‌کشند و گردن‌های خود را روی ریگ‌ها می‌گذارند و پوزه خود را به زمین می‌نهند و اگر در چنین توفان خطرناکی کاروان بتواند خود را به پناه کوه یا سنگی برساند و در آنجا بماند تا توفان فرو نشیند، جان سالم به در خواهد برد، ولی اگر در میان بیابان بی‌سر و ته گم شود و دسترسی به پناهگاه پیدا نکند یا توفان شدید باشد، حالت بهت و دوران سر به او دست می‌دهد به طوری که نیروی فرار کردن هم از او گرفته می‌شود و کاروانیان در زیر تل‌های ریگ متحرک دفن می‌شوند. 🏷 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
✨﷽✨ رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد ✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند. شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی⁉️ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم⁉️ 💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی⁉️ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
تشرف ملا حبیب اللّه و حاج سید محمد صادق قمى مـلا حـبیب اللّه، كه از متقین و مورد اعتماد است، مؤذن مسجدى بود كه مرحوم حاج سید محمد صادق قمى (ره) آن را تاسیس كرد. ایشان فرمود: ▫️ عـادت مـن ایـن بود، كه یك ساعت قبل از طلوع فجر، به مسجد مى‌آمدم و نافله شب را در آن جا مـى‌خـوانـدم و وقتى هوا گرم مى شد بر پشت بام مسجد بجا می‌آوردم و بعد از اداء نافله بر سطح ایـوان مـرتـفع مسجد مى‌رفتم و قبل از اذان قدرى مناجات مى‌كردم. وقتى كه صبح مى‌شد اذان مى‌گفتم و براى نماز پایین مى‌آمدم. ایـن بـرنامه را نزدیك به بیست سال اجرا می‌كردم. شبى از شبها كه تاریك بود و باد مى‌وزید، بنا بر عـادت بـه مـسـجد آمدم. دیدم در مسجد باز است و یك روشنایى در آن جا دیده مى‌شود. گمان كـردم خـادم، در مـسـجـد را نـبـسته و چراغ را خاموش نكرده است. داخل شدم كه ببینم جریان چـیـسـت، دیـدم سیدى به لباس علماء ایران در محراب مشغول نماز است و آن روشنایى از چهره مبارك ایشان ساطع مى‌شود نه از چراغ! درباره آن سید و صورت نورانیش تفكر می‌كردم. وقتى از نماز فارغ شد، رو به من نمود و مرا به اسم صدا زد و فرمود: 🔶 به آقاى خود (سید محمد صادق قمى) بگو بیاید. ▫️ بـدون تـامل امر او را اطاعت نمودم و رفتم كه مرحوم حجة الاسلام سید محمد صادق قمى را خبر كنم. چون به خانه اش رسیدم در را به آرامى كوبیدم. دیدم، آن مرحوم درحالى كه عمامه خود را به سـر كرده، پشت در ایستاده و مى‌خواهد از خانه خارج شود. سلام كرده و عرض كردم: 🔹 سید عالمى در مسجد است و شما را احضار نموده است. ▫️ فرمود: 🔸 آیا او را شناختى⁉️ ▫️ گـفـتـم: 🔹 نه، نشناختم، ولى از علماء ولایت ما نیست. آقا! چقدر صورت او نورانى است، من چنین صورت نورانى در مدت عمرم ندیده ام. ▫️ اما مرحوم سید محمد صادق به من جوابى نمى‌داد. با ایشان بودم، تا داخل مسجد شد. دیدم نسبت به آن سید، ادب خاصى را رعایت مى كند و خضوع كاملى در برابر ایشان دارد. سلام كرد و نزدیك ایشان نشست و با آن شخص مذاكره اى نمود. بعد از مدت زمانى، آن سید از مسجد خارج شد. مـن كـه از خـضوع ایشان تعجب كرده بودم پرسیدم: 🔹 این سید كه بود⁉️ و چرا تا این حد نسبت به او خضوع مى كردید⁉️ ▫️ رو به من نمود و فرمود: 🔸 او را نشناختى⁉️ ▫️ گـفـتـم: 🔹 نه. ▫️ از من تعهد گرفت كه در مدت حیاتش، این جریان را بروز ندهم. بعد فرمود: 🔸 آن آقا، مولاى من و تو، حضرت صاحب العصر و الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بود. ▫️ در ایـن جـا مـن بـه سوى در مسجد دویدم. دیدم در بسته و مسجد تاریك است و احدى در آن جا نیست. از سـخنان حضرت با ایشان چیزى نفهمیدم، جز آن كه امر به اقامه نماز جماعت صبح در اول فجر فرمودند. ❇️ مـلا حبیب اللّه این مطلب را بروز نداد، مگر بعد از وفات حجة الاسلام سید محمدصادق قمى، و بر صدق این قضیه، سه بار به قرآن كریم قسم خورد. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحه ۷۲ 🏷 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم (قسمت اول) ✅ آقاى حاج ميرزا محمد على گلستانه اصفهانى (ره) فرمودند: عموى من، آقا سيد محمد على (ره) براى من نقل كردند: ▫️ در زمـان مـا در اصـفهان شخصى به نام جعفر كه شغلش نعلبندى بود، بعضى حرفها را مى زد كه مـوجـب طـعـن و رد مـردم شـده بـود، مـثـل آن كه مى‌گفت: 🔸 با طى الارض به كربلا رفته ام. ▫️ يا مى‌گفت: 🔸 مردم را به صورتهاى مختلف ديده‌ام. ▫️ و يا 🔸 خدمت حضرت صاحب الامر (ع) رسيده ام. ▫️ او هم به خاطر حرفهاى مردم، آن صحبتها را ترك نمود. تـا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبركه تخت فولاد مى رفتم. در بين راه ديدم جعفر نعلبند هم به آن طرف مى رود. نزديك او رفتم و گفتم: 🔹 ميل دارى در راه با هم باشيم؟ ▫️گفت: 🔸 اشكالى ندارد، با هم گفتگو مى كنيم و خستگى راه را هم نمى فهميم. ▫️ قدرى با هم گفتگو كرديم، تا آن كه پرسيدم: 🔹 اين صحبتهايى كه مردم از تو نقل مى كنند، چيست؟ آيا صحت دارد يا نه؟ ▫️ گفت: 🔸 آقا از اين مطلب بگذريد. ▫️ اصرار كردم و گفتم: 🔹 من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى. ▫️ گـفـت: 🔸 آقـا، مـن بيست و پنج بار، از پول كسب خود، به كربلا مشرف شدم و در همه سفرها، براى زيارتى عرفه مى‌رفتم. در سفر بيست و پنجم بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد. چند منزل كه بـا هـم رفـتـيم، مريض شد و كم كم مرض او شدت كرد، تا به منزلى كه ترسناك بود، رسيديم و به خاطر ترسناك بودن آن قسمت، قافله را دو روز در كاروانسرا نگه داشتند، تا آن كه قافله‌هاى ديگر برسند و جمعيت زيادتر شود. از طرفى حال زائر يزدى هم خيلى سخت شد و مشرف به موت گرديد. روز سوم كه قافله خواست حركت كند، من راجع به او متحير ماندم كه چطور او را با اين حال تنها بـگذارم و نزد خداى تعالى مسئول شوم؟ از طرفى چطور اين جا بمانم و از زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن، جديت داشته ام، محروم شوم؟ بالاخره بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، لذا هنگام حركت قافله، پيش او رفتم و گفتم: 🔹 من مى‌روم و دعا مى‌كنم كه خداوند تو را هم شفا مرحمت فرمايد. ▪️اين مطلب را كه شنيد، اشكش سرازير شد و گفت: 🔸 من يک ساعت ديگر مى‌ميرم، صبر كن، وقتى از دنـيا رفتم، خورجين و اسباب و الاغ من مال تو باشد، فقط مرا با اين الاغ به كرمانشاه و از آن جا هم هر طورى كه راحت باشد، به كربلا برسان. ▪️ وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حالش سوخت و همان جا ماندم. قافله رفت و مدت زمانى كه گذشت، آن زائر يزدى از دنيا رفت. من هم او را بر الاغ بسته و حركت كردم. وقتى از كاروانسرا بيرون آمدم، ديدم از قافله هيچ اثرى نيست، جز آن كه گرد و غبار آنها از دور ديده مى شد. تـا يک فـرسخ راه رفتم، اما جنازه را هر طور بر الاغ مى‌بستم، همين كه مقدارى راه مى‌رفتم، مى‌افتاد و هيچ قرار نمى‌گرفت. با همه اينها به خاطر تنهايى، ترس بر من غلبه كرد. بالاخره ديدم، نمى‌توانم او را ببرم، حالم خيلى پريشان شد. همان جا ايستادم و به جانب حضرت سيدالشهداء (ع) توجه نمودم و با چشم گريان عرض كردم: 🔹 آقا من با اين زائر شما چه كنم؟ اگر او را در اين بيابان رها كنم، نزد خدا و شما مسئول هستم. اگر هم بخواهم او را بياورم، توانايى ندارم. ▪️ نـاگهان ديدم، چهار نفر سوار پيدا شدند و آن سوارى كه بزرگ آنها بود، فرمود: 🔶 جعفر با زائر ما چه مى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا چه كنم، در كار او مانده ام! ▪️ آن سه نفر ديگر پياده شدند. يك نفر آنها نيزه اى در دست داشت كه آن را در گودال آبى كه خشك شده بود فرو برد، آب جوشش كرد و گودال پر شد. آن ميت را غسل دادند. بزرگ آنان جلو ايستاد و با هم نماز ميت را خوانديم و بعد هم او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. مـن هم براه افتادم. ناگاه ديدم، از قافله اى كه پيش از ما حركت كرده بود، گذشتم و جلو افتادم. كـمـى گـذشت، ديدم به قافله اى كه پيش از آن قافله حركت كرده بود، رسيدم. و بعد هم طولى نكشيد كه ديدم به پل نزديك كربلا رسيده ام. در تعجب و حيرت بودم كه اين چه جريان و حكايتى است! ميت را بردم و در وادى ايمن دفن كردم. قـافله ما تقريبا بعد از بيست روز رسيد. هر كدام از اهل قافله مى پرسيد: 🔹 تو كى و چگونه آمدى! ▪️ من قضيه را براى بعضى به اجمال و براى بعضى مشروحا مى گفتم و آنها هم تعجب مى كردند. تا آن كه روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم، ولى با كمال تعجب ديدم كه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى بينم، از قبيل: 🐺 گرگ، 🐖 خوک، 🐒 ميمون و غيره 🐑 🦗 🦍 🐕 🐀 🦎 🦦 🐃 🐓 🕷 🐁 🐌 🐄 🦀 🦛 🐍 🦨 🐜 🐗 🦂 🦧 🦓 🐊 🦞 و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم‼️ (ادامه دارد ...) 🏷 عجل الله تعالی فرجه ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎
☑️ تشرف جناب جعفر نعلبند اصفهانى در راه زیارت کربلا و به همراه طی الارض و دیدن صورت برزخی مردم 🔘 قسمت دوم (آخر) ▪️... از شـدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم. باز مردم را به همان حالت مى‌ديدم. برگشتم و بعد از ظهر رفتم، ولى مردم را همان طور مشاهده كردم! روز بعد كـه رفتم، ديدم همه به صورت انسان مى‌باشند. تا آن كه بعد از اين سفر، چند سفر ديگر مـشرف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف مى ديدم و در غير آن روز، به همان صورت انسان مى‌ديدم. به همين جهت، تصميم گرفتم كه ديگر براى زيارتى عرفه مشرف نشوم. چون اين وقايع را براى مردم نقل مى كردم، بدگويى مى كردند و مى‌گفتند: 🔹 براى يك سفر زيارت، چه ادعاهايى مى‌كند. ▪️ لذا من، نقل اين قضايا را به كلى ترك كردم، تا آن كه شبى با خانواده ام مشغول غذا خوردن بوديم.🍳🍚 صـداى در بـلند شد، وقتى در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايد: 🔸 حضرت صاحب الامر (ع) تو را خواسته اند. ▪️ بـه هـمـراه ايشان رفتم، تا به مسجد جمعه رسيدم. ديدم آن حضرت (ع) در محلى كه منبر بسيار بلندى در آن بود، بالاى منبر تشريف دارند و آن جا هم مملو از جمعيت است. آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشترى ها بود. به فكر افتادم كه در بين اين جمعيت، چطور مى توانم خدمت ايشان برسم، اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند: 🔶 جعفر بيا. ▪️ من رفتم و تا مقابل منبر رسيدم. فرمودند: 🔶 چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديده اى نقل نمى كنى؟ ▪️ عرض كردم: 🔷 آقا من نقل مى‌كردم، از بس مردم بدگويى كردند، ديگر ترک نمودم. ▪️ حضرت فرمودند: 🔶 تو كارى به حرف مردم نداشته باش، آنچه را كه ديده اى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت و لطفى با زائر جدمان حضرت سيدالشهداء (ع) داريم. ⬅️ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم عجل الله تعالی فرجه ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎ ⊰✾🌼✾⊱━━━━━━━┓ https://eitaa.com/joinchat/167641521C477a6de5fe ┗━━━━━━━⊰✾🌼✾⊱ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎