eitaa logo
فَرّوا اِلَی الحُسين..
592 دنبال‌کننده
12 عکس
37 ویدیو
0 فایل
"...بِسمِ اللّهِ اَلرَحمَنِ اَلرَحیمِ..." •اینجا؟ در کنار فعالیتی که دارم سفر کربلامو براتون به اشتراک میزارم . کپی؟ راضی نیستم رفیق ، فور قشنگترهـ .. 📍Iran / Qom
مشاهده در ایتا
دانلود
«كُلما أشتقتُ دعيتُ ربيهرگاه دلتنگ شدم،پروردگارم را خواندم..♥️'
📦 بالاخره پس از ۴ روز انتظار بسته ام به دستم رسید >>>>
پ‌ن:ذوققققق
ولـی خدایــی هیــچ خانـــمی نیســـت کـــه خریـــد کــردن حالشــو خــوب نکنـــه .!
امامزاده موسی مبرقع در محضر نوه ی امام رضا (؏) با حضور - علی‌پورکاوه - و - امیرطلاجوران -
76K
- علۍ پور کاوه - 🍇🔥
182.3K
همه عشقِ جنابِ ابوفاضل¹³³ رقیهـ³¹⁵ 🎤
114.4K
سجود و رکوعم نگاه علیه¹¹⁰
136.9K
حیدࢪ ¹¹⁰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اون ۳ روزی که کربلا بودیم دقیقا همینجا بودیم . . -السلام‌علیك‌یاقتیل‌العبرات- و از همینجا رد میشدیم ..
از ¹³ آبان تا ¹³ آذر از فراقُ دوریِ کربلا دارم دق میکنم ؛ ماهـِ‌پیش همین موقع بود که ذوقُ‌شوق داشتم که فردا برم کربلا ✨ اما الان چی ..؟ فردا کجا برم.!💔😭 پریشونم؛یه جورایی من شبیهِ مجنونم ..
فَرّوا اِلَی الحُسين..
🤎سفر کربلا 1403 #پارت‌هفتم ✨ بالاخره رسیدیم؛ اتوبوس در کنار یه خیابان که بیابونی بود نگه داشت و ما
سفر کربلا ۱۴۰۳ به ورودیِ حرم رسیدیم پلیس ها اسلحه به دست وایستاده بودند و ماشین های جنگی هم آنجا بود ؛ وارد گشت شدیم چند خانم با لباس های نظامی بودن و اسلحه هم داشتند .! ما را گشتند و از دستگاه هم رد شدیم. دائم دلشوره ی وسایلِ مهمم و علی‌الخصوص موبایلم رو داشتم که در اتوبوس گذاشته بودم . با توکل به خدا و اهل بیت دیگه دلشوره رو کنار گذاشتم و وارد حرم شدم✨ چشمم که به گنبدِدوقلو افتاد حس عجیبی داشتم؛ باورم نمیشد که من اینجام؛کاظمین.. وارد حرم شدیم:) خیلی زیبا بود زیارت نامه خوندم و محو تماشای حرم بودم ۱ ساعت گذشت ... و بخاطر گلـودردی که داشتم حالم بد شده بود و مجبور شدم بخوابم .😷💤 یه گوشه گردو غباری شده بودم بر فرش حرم .. پس از ۳۰ دقیقه برخوردِ یه پر رو روی صورتم حس کردم؛ دیدم یه خادم داره با پرش منو بیدار میکنه با لبخند بیدار شدم حالم خیلی خوب شده بود🥰 خوشحالیِ عجیبی تو وجودم بود نماز خوندیم و به طرفِ یکی از صحن ها که روبروی خروجی بود رفتیم .. آنجا وایستادیم و منتظر بقیه بودیم پس از چند دقیقه خانوادگی به طرف اتوبوس رفتیم؛مردمی که در اطراف ما بودند خیلی نگاه مان میکردن؛جوری نگاه میکردن که انگار از فضا اومدهـ بودیم.🙄 و از نگاه آنها؛مادرم گفت:نباید جدا میومدیم؛باید با کاروان برمیگشتیم؛اینجا خطرناکه و از اینجور حرفا ..👀 ۷۰ درصد تو کاظمین وهابیُ سنی هستن ۳۰ درصد فقط شیعه. خلاصه هر طور که بود به اتوبوس رسیدیم و دیدیم هیچکس نیامده و بجز راننده ی اتوبوس کسی نیست . ✍🏼 𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣 @ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوگواره‌یاس‌ارغوانی🥀 واقع‌در(تالارفرهنگ‌وهنراستان‌قم ) با حضور -رسالت بوذری و -سیدحمیدرضابرقعی ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
امشب ... شبی پر از اشکُ آهُ بُغض ..
299.8K
- رسالت‌بوذری - مادرمــان را شبـانه،مخفیـانه،غریبــانه دفـــن کــردند ..
88K
- سیدحمیدرضابرقعی -
🔥🪵دَرِ خانه‌ی پدرمان را به آتش کشیدند و مادرمان را به شهادت رساندن..🥀
275.1K
کلمینی..🖤
55.3K
ای وای مادرم💔
چِقَدر سَخت اَست.. حالِ عاشِقی که نمی‌دانَد محبوبَش نیز هوایِ او را دارَد یا نه؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اِي ذِکرِ تَسبیحِ مَلَك - ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
♥سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارت‌هشتم ✨ به ورودیِ حرم رسیدیم پلیس ها اسلحه به دست وایستاده بودند و ماشین های
🖤سفر کربلا 1403 سریع وارد اتوبوس شدم داخلِ اتوبوس خیلی گرم بود و به سختی میشد نفس کشید ..🥵 به طرف کیفم رفتم و خداروشکر موبایلم سرجاش بود ؛ نفس راحتی کشیدم و از اتوبوس خارج شدم:) دیدم بقیه هم کم کم دارن میان. همه ی اون کسایی که اومده بودن بیرونِ اتوبوس وایستادن و چون داخل اتوبوس گرم بود؛نمیرفتن بشینن و از اتوبوس خارج میشدن. پس از چند دقیقه؛ دیگه نتونستم روی پاهام بایستم و چون خیلی خسته بودم ترجیح دادم از اون هوای خوب و خنک برم تو اتوبوسِ گرم تا اینکه اونجا وایستم👩‍🦯 رفتم داخل اتوبوس و رو صندلیم نشستم. از پشت شیشه ی اتوبوس دو مردِ جوانِ بغدادی را دیدم که دستفروش بودن و لباس میفروختند . ناگهان چشمم به یک بادکنکِ غول پیکرِ قرمز رنگ افتاد که یک مرد میانسال دستش گرفته بودو داشت میفروخت🎈 حواسم به بیرون بود که ناگهان دیدم یکی از اون مردهای‌جوان؛ آمده داخل و در ابتــدای اتوبوس وایستاده؛داره منُ کـه انتــهای اتـوبوس نشســته ام نــگاه میکـنه👀 که یهو داد زد ایرانی و لباس هایی که دستش بود رو آورد بالا نشونم داد منم بلند گفتم لا دینار؛تعجب کرد و گفت لا دینار! گفتم نعم و رفت . پس از نیم ساعت؛همه آمدند بجز ۱ نفر (یک پیرمرد) نیامده بود . از پشت شیشه ی اتوبوس؛دختر و فامیلایِ اون پیرمرد رو دیدم که چهره هایشان مضطرب است؛علی‌الخصوص دختر و برادرزاده ی اون پیرمرد .. میرفتن سمتِ آقاسید بعد یهو برمیگشتن میرفتن سمتِ حاج آقا مُدَرِس و برمیگشتن . شک کردم و با خودم گفتم:نکنه اتفاقی افتاده! پس پدرشون کجاست ! ✍🏼 𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣 @ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولۍ من آخرین باری که زندگی کردم همون چند روزی بود که کربلا بودم ..؛ ؏ ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
hossein_sotode_halam_bade 128.mp3
3.09M
حالم‌بدهـ .. بين الحرمين مَلاذ الخائفين"..