چِقَدر سَخت اَست..
حالِ عاشِقی که نمیدانَد
محبوبَش نیز هوایِ او را دارَد یا نه؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- اِي ذِکرِ تَسبیحِ مَلَك -
#سردابحرم
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
♥سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارتهشتم ✨ به ورودیِ حرم رسیدیم پلیس ها اسلحه به دست وایستاده بودند و ماشین های
🖤سفر کربلا 1403
#پارتنهم ✨
سریع وارد اتوبوس شدم
داخلِ اتوبوس خیلی گرم بود و به سختی میشد نفس کشید ..🥵
به طرف کیفم رفتم و خداروشکر موبایلم سرجاش بود ؛ نفس راحتی کشیدم و از اتوبوس خارج شدم:)
دیدم بقیه هم کم کم دارن میان.
همه ی اون کسایی که اومده بودن بیرونِ اتوبوس وایستادن و چون داخل اتوبوس گرم بود؛نمیرفتن بشینن و از اتوبوس خارج میشدن.
پس از چند دقیقه؛
دیگه نتونستم روی پاهام بایستم
و چون خیلی خسته بودم ترجیح دادم از اون هوای خوب و خنک برم تو اتوبوسِ گرم تا اینکه اونجا وایستم👩🦯
رفتم داخل اتوبوس و رو صندلیم نشستم.
از پشت شیشه ی اتوبوس دو مردِ جوانِ بغدادی را دیدم که دستفروش بودن و لباس میفروختند .
ناگهان چشمم به یک بادکنکِ غول پیکرِ قرمز رنگ افتاد
که یک مرد میانسال دستش گرفته بودو داشت میفروخت🎈
حواسم به بیرون بود که ناگهان دیدم یکی از اون مردهایجوان؛ آمده داخل و در ابتــدای اتوبوس وایستاده؛داره منُ کـه انتــهای اتـوبوس نشســته ام نــگاه میکـنه👀
که یهو داد زد ایرانی و لباس هایی که دستش بود رو آورد بالا نشونم داد
منم بلند گفتم لا دینار؛تعجب کرد و گفت لا دینار!
گفتم نعم و رفت .
پس از نیم ساعت؛همه آمدند بجز ۱ نفر
(یک پیرمرد) نیامده بود .
از پشت شیشه ی اتوبوس؛دختر و فامیلایِ اون پیرمرد رو دیدم که چهره هایشان مضطرب است؛علیالخصوص دختر و برادرزاده ی اون پیرمرد ..
میرفتن سمتِ آقاسید بعد یهو برمیگشتن
میرفتن سمتِ حاج آقا مُدَرِس و برمیگشتن .
شک کردم و با خودم گفتم:نکنه اتفاقی افتاده! پس پدرشون کجاست !
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولۍ من آخرین باری که زندگی کردم
همون چند روزی بود که کربلا بودم ..؛
#حرمامامحسین ؏
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
hossein_sotode_halam_bade 128.mp3
3.09M
حالمبدهـ ..
بين الحرمين مَلاذ الخائفين"..
فَرّوا اِلَی الحُسين..
مَحالهـ آدمۍ که مُرده برگرده . #یاحسین_مرا_دریاب ¹²⁸
پس از مرگمون هم عاشقتیم ..؛
#یااباعبدالله ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- ما فراموش میشیم -
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
ولۍ من آخرین باری که زندگی کردم همون چند روزی بود که کربلا بودم ..؛ #حرمامامحسین ؏ ♡ ❍
👀جالب ترین بخشِ این کلیپ
اون دختر کوچولو به همراهِ مادرشه؛
که ۳ بار دیدمشون ..
بار اول توی گیت بود که روبروی ما وایستاده بودن ؛
بار دوم تو فیلمم دیدمشون؛
بار سوم هم که وقتی رفتیم نجف
تو حرم باباعلی خانوادگی دیدمشون؛
غریبه بودن
نه تو گروه و نه تو کاروانِ ما بودن ..
فَرّوا اِلَی الحُسين..
📦 بالاخره پس از ۴ روز انتظار بسته ام به دستم رسید >>>> پن:ذوققققق ولـی خدایــی هیــچ خانـــمی نیس
📦 اینم از بستهیدوم
که بالاخره پس از ۵روز انتظار
به دستم رسید >>>>
پن:ذوقققق ولـی خدایــی هیــچ خانـــمی نیســـت کـــه خریـــد کــردن حالشــو خــوب نکنـــه .!
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💚 سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارتسوم ✨ به کربلا که رسیدیم با حس و حال عجیبی از خیابان بهشت عبور کردیم به طرفِ
آقای ابیعبدالله دلتنگیم ،
دلتنگ ِشما و حرمِسراسر آرامشتون.
فَرّوا اِلَی الحُسين..
🖤سفر کربلا 1403 #پارتنهم ✨ سریع وارد اتوبوس شدم داخلِ اتوبوس خیلی گرم بود و به سختی میشد نفس کشید
💗 سفر کربلا ۱۴۰۳
#پارتدهم ✨
این پیرمردِگمگشتهـ
با دخترش + دخترِ برادرش
زنِ برادرش + خواهر زنِ برادرش
آمده بود و در این سفر در کاروان ما بودند .
پس از دقایقی ۴ تا حاجخانم وارد اتوبوس شدن
و بهم گفـتن اوهـ چه گرمه؛چجــور اینجا نشســتی تــو دختر !🥵
منم گفتم:
مجبور بودم گرما رو تحمل کنم و اینجا بشینم؛چون خیلی خستم .
اونها هم نشستن و بلند گفتند به راننده بگین کولرو روشن کنه؛گرمه🌬
و چون مشکل فنی داشت
نمیشد روشنش کنن..
اتوبوس حتما باید حرکت میکرد
و بعد کولر رو روشن میکردن ..❄️
چند خانواده ی دیگه هم اومدن و تو اتوبوس نشستن .
خانواده ی خودمم اومدن و نشستن
اکثراً اومدن داخلِ اتوبوس .
گفتم:چی شده؟
گفتن:پدر اون خانم مثلِ اینکه گم شده😥
اضطراب تمام وجودمو فرا گرفت اما مطمئن بودم که اگر واقعا گمشده باشن پیدا میشن .
سرمو برگردوندم و از پشت پنجره ی اتوبوس بیرون رو نگاه کردم 👀
دیدم آقای معماریان و آقاسید
و حاج آقا مدرس و اون خانم ها
وایستادن و دارن گفتگو میکنن..
پس از چند دقیقه آقاسید با اون دو دختر رفتند به طرف حرم تا پدرشان را پیدا کنند
و ما همگی در اتوبوس نشسته بودیم و همچنان منتظر...
پس از ۴۰ دقیقه برگشتند
و دخترِ اون پیرمرد از بس گریه کرده بود
صورتش پف کرده بودُ قرمز شده بود
چهره اش بشدت غمگین و بغض آلود بود
حالش هم خیلی بد بود .🥺
اومد داخل اتوبوس که وسایل هاشو برداره
یکدفعه یه نگاهی به همه انداخت و با صدای گرفته گفت: همگی حلال کنین دیگه خوبی بدی دیدین..حرفش نیمه تموم موند که یهو بغضش ترکید و سریع رفت پایین
و صدای همه دراومد که چی شددد ؟!
و ما فهمیــدیم کـه راستــی راستــی پدرشون گمشدهـ؛اون هم تو کاظمینِ به این خطرناکی.!
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- جتنهغارهـحسین -
#شفتكعالرمال
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
سلامي از منزلِ آقامصطفي ✨ #بهوقتامشب ..
داستان از این قراره که ۲۱آبانماهـ
تولد همسرِشهیدمصطفینبیلوبوده ..
ما از قبلِ شهادتِ آقا مصطفی
همسایه بودیمو رفتُآمد خانوادگی داشتیم 👀
بعد از شهادت شون هم تقریبا ۶ ..۷ سالی میشه
که با همسرشون در ارتباطیم و رفتُآمد داریم:)
۲۱ آبان نشد براشون تولد بگیریم؛
چون تو راهِ سامرا بودیم و ایشون هم تو نجف بودن .
خلاصه وقتی ام که اومدن ایران؛
خورد به فاطمیه و نشد.
تا اینکه دیشب کیکُ سفارش دادیمُ
امشب راهیِ منزل شون شدیم برای
سورپرایز کردن شون🥰
زمانۍ که خودِ شهید حضور داشتن
به بهترین شکل براشون تولد میگرفتن
حالا ام که نبودن ما از طرف آقامصطفی سورپرایز شون کردیم .✨
فَرّوا اِلَی الحُسين..
چِقَدر سَخت اَست.. حالِ عاشِقی که نمیدانَد محبوبَش نیز هوایِ او را دارَد یا نه؟!
خدایا !
در قلبم انتظار برای چیزی که
اتفاق نخواهد افتاد را قرار نده ..
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💗 سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارتدهم ✨ این پیرمردِگمگشتهـ با دخترش + دخترِ برادرش زنِ برادرش + خواهر زنِ بر
💛 سفر کربلا 1403
#پارتیازدهم ✨
من هم مثل بقیۀ افراد تو شوک بودمو ناراحت ؛
اما ته دلم روشن بود و امید داشتم(:
نجوای درونم میگفت:
اینجا تو حریم امن اهل بیت کسی گم نمیشه ❤️🩹
از پشت پنجره ی اتوبوس نگاهشان کردم
دیدم آقاسید داره با(پدرشون)
یعنی حاج آقا مدرس صحبت میکنه
و یه سری وسایلو بهشون میده ..
حاج آقا مدرس و اون ۲ دختر رفتند به طرفِ حرم ..
آقاسید سوار اتوبوس شد
و گفتن:حرکت میکنیم و به سامرا میریم .
یه آقا گفت: سید چی شد پس!
یه حاج خانمی ام گفت:طاها پس حاج آقا کو!
آقا سید گفتن:پدرم همراه شون رفتن؛
انشاءالله پیداشون میکنن و به جمع ما میان .
اتوبوس حرکت کرد 🚎
و همگی با ناراحتی و غم راهیِ سامرا شدیم .
خیلی گرسنه بودیم ؛
آقاسید از ابتدای اتوبوس داشت میومد
انتهای اتوبوس و میوه پخش میکرد .
میوه خوردیم 🍎🍊
و اکثر افراد از خستگی خوابشان برد
من هم از شدت خستگی بیهوش شدم💤
پس از چند ساعت به سامرا رسیدیم
چیزی نمونده بود که شب بشه
و یکساعت به اذانمغربوعشاء مونده بود .
از گشت نظامی رد شدیمو در کنار یه خیابان اتوبوس وایستاد
و گفتن پیاده بشیم ..
همگی پیاده شدیم که ناگهان آقای معماریان با صدای بلند و رسا گفتن:
دوستان توجه کنین❕
وقتی سکوت همه جا را فرا گرفت آقاسید
گفتن:با توجه به اتفاقی که افتاد
از الان به بعد دیگه خیلی باید حواسمون به خودمون و اطرافیان مون باشه
و به هیچ عنوان بدون اطلاع جایی نرین
از حرم هم خارج نشین و تنها نمونین
همه باهم باید بریم؛
اگرم جدا شدیم حواسمون باید باشه که گم نشیم
قرارمون برای برگشت
راس ساعت 22:30 همینجا ؛
توجه کنین من برای برگشت طبق لیست
باید اسامی که میان رو تیک بزنم
لطفا بدون اطلاع نیایین
حتما با من هماهنگ کنین که جلو اسمتون تیک بزنم✔
و بعد گفتن حالا یه یاعلی بگین که بریم
همه با صدای آروم و خسته گفتن:یاعلی
با وجود اینکه در اتوبوس اکثرمون خوابیده بودیم😴
اما بازم خیلی خسته بودیمو خستگیِ راه تو جونمون بود.
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسمتی از مسیرۍ که
در راهِ (کاظمین-سامرا) طی کردیم ..
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
- الساقۍ اباالفضـل - روز اول سـفـر کـربلـا #حرم¹³³ ♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ
+ خیلیاتون ازم پرسیدین که اینجا
کدوم قسمته و کجاست؟
- اینجارو به عنوان ِخانهی
امامعلی(؏) نمادین ساختن ؛
در یکی از صحن های حرمِ
آقــاابــاالفـضـلالـعبـاس بــود ♡
حالا تو کلیپِ پایین بیشتر مشخصه👇🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- الکفیلیاعباس(؏)
فَرّوا اِلَی الحُسين..
📦 اینم از بستهیدوم که بالاخره پس از ۵روز انتظار به دستم رسید >>>> پن:ذوقققق ولـی خدایــی هیــچ
📦 اینم از بستهیسوم
که بالاخره پس از ۱۱ روز انتظار
به دستم رسید >>>>
پن:ذوقققق
ولـی خدایــی هیــچ خانـــمی نیســـت کـــه خریـــد کــردن حالشــو خــوب نکنـــه .!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- این نامه از امامحسین (؏) به توعه -
#اسکرینشات_بگیر_رفیق ؛)
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💛 سفر کربلا 1403 #پارتیازدهم ✨ من هم مثل بقیۀ افراد تو شوک بودمو ناراحت ؛ اما ته دلم روشن بود و ا
💙سفر کربلا ۱۴۰۳
#پارتدوازدهم ✨
همگی باهم به طرفِ ورودی و گشتِ حرم
حرکت کردیم و ما از آقایون جدا شدیم و از سمت خواهران وارد شدیم ..
داخل که رفتیم دیدیم یه پلیسِ آقا نشسته و یه دستگاه هم روبرو شون قرار داره که باید کیف ها و وسیله هامون رو از اون دستگاه رد کنیم👜
وقتی کیف هامون رو رد کردیم؛دیدیم یه جعبه روی میزِ پلیس هست که توش پر از چاقو و سلاح سرد بود🔪🗡
از اونجا رد شدیم و رفتیم تو قسمت گشت بدنی..؛
اینجا رو هم رد کردیم
و وارد حیاطِ حرم شدیم .
گفتن تا حرم نسبتاً خیلی راهه
و باید اتوبوس کوچولو سوار شیم🚌
بجز کاروان ما اشخاص دیگه هم بودن
ازدحام جمعیت باعث شده بود که جا برای نشستن بر روی صندلی نباشه..
که ما مجبور شدیم وایستیم تا اتوبوس بیاد ؛ ناگهان تا اتوبوس اومد همه رفتن جلو و سوار شدن..
اتوبوسِ بعدی اومد که مامانم گفت:
بریم سوار شیم که با کاروان خودمون باشیم اما سریع پر شد..
بلافاصله یه اتوبوس دیگه ام اومد که پدرم گفت:
بیایین سوار شیم رفتیم جلو اما دیدیم جمعیت زیادی افغانستانی اومدن که سوار بشن🚶🏻♀
مادرم گفت:من با اینها سوار نمیشم خطرناکه؛باید با همکاروانی های خودمون میرفتیم..
سوار نشدیم ؛ که پدرم گفت:اصلا پیاده میریم
که گفتیم نه راه زیاده ؛ داشتیم حرف میزدیم که یکدفعه یه اتوبوس وایستاد و برامون بوق زد 🗣راننده گفت: سوار شین و ما هم سوار شدیم.
دیدیم داخل اتوبوس یه تعداد از همکاروانی هامون هم هستن و با خیال راحت رفتیم .
بعد از ۵ دقیقه رسیدیم؛اتوبوس نگه داشت و ما پیاده شدیم.
تقریبا میشه گفت ۴۰ دقیقه بیشتر به اذان(مغربوعشاء)نمونده بود
برای همین قبل از گشت و ورودیِ دوم
یه سرویس بهداشتی بود میخواستیم بریم وضو بگیریم :)
که یهو ۲ حاج خانم که توی کاروان مون بودن گفتن کجا میرین ؟
و وقتی فهمیدن ..
گفتن جلوتر داخل حرم یه وضوخانهی تمیز هست اینجا نرین؛
ما هم نرفتیم و از گشت رد شدیم .
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403