خاتون جهان امیر مذهب، زینب
صاحب علم و صاحب منصب، زینب
گفتند شفیقه الحسن بود آرى
از عشق حسین خود لبالب، زینب
آموخته اند عاشقان درس از او
در عشق و جنون صاحب مکتب، زینب
چادر به سرش پردهی کعبهست بلی
کعبهست برابرش معضب….زینب
سادات، عزیزه، علویه، شمسه…
از جوهر حق گشته مرکّب، زینب
از سوى ادیبان جهان میگویم
ارباب ادیبان مودّب، زینب
بر روى زمین کوه فضائل، فاضل
در نبض کرانه هاست کوکب، زینب
نوریست که در جان افقها پیداست
خورشید سحر ستارهی شب زینب
چون قلب حسین امیر عشاق جهان
عشاق!! بگویید مرتب زینب
در ظاهر ناطق و فصیح است ولى
در باطن شمشیر مُعرّب، زینب
از چار حروف نامت اى بى بى جان
دیدیم که شد کعبه مکعب زینب !!
اى کوثر مرتضى و زهرا، کبرى !!
اى ذکر پرالتهاب زینب زینب !!
مصطفی هاشمی اهری
#طفلان_شعر_روضه
با تو خورشید شدم، بی تو شبِ تار شدم
غم ِ تنهایی تو دیدم و بیمار شدم
سایه رویِ سرم! زینبِ(س) تو آشفته ست
یار کم داری و از دلهره سرشار شدم
پیش من بغض خودت را به گلویت نسپار
جانِ من حرف بزن! از غم تو زار شدم
نگرانم شده ای! دل-نگرانت شده ام
عاشقت هستم و عمریست وفادار شدم
گریه میکردم از اوّل که فدایت بشوم
دل به من دادی و یک عمر بدهکار شدم
مادر از غربتِ امروزِ تو آنقدر گریست
که به والله به عشقِ تو پسردار شدم
نذر تو خون گلویِ پسرانم! بپذیر…
سجده کردم که به این رتبه سزاوار شدم!
مرضیه عاطفی
#طفلان_شعر_روضه
جامعُالاَسرارِ خدا زینب است
منبعُالانوارِ خدا زینب است
کاشفُالآیاتِ کتابُلَّهو..
اعظمِ اذکارِ خدا زینب است
مُنتهَلآمالِ همه انبیا
کعبهی اَبرارِ خدا زینب است
معنیِ نورُالثَقَلین است او
عینِ حسن عینِ حسین است او
هست اگر بارِ دگر فاطمه
بارِ دگر هست اگر فاطمه
نیست بجز نیست بجز زینبش
نیست مگر نیست مگر فاطمه
جمعِ حسین و حسن و زینبین
هست علی ضرب در فاطمه
اوست که خاتونِ دو عالم شود
فاطمه وقتی که مجسم شود
چادرِ او از جبروت آمدهاست
مقنعهاش از ملکوت آمدهاست
رفته به معراج زمانِ نماز
یاکه پیمبر به هُبوط آمدهاست
چشمِ حسین است به دستانِ او
تاکه دو دستش به قنوت آمدهاست
شیرترین حیدرِ بعد از حسین
حضرتِ پیغمبرِ بعد از حسین
ای همه وصفِ تو صفاتِ علی
ای کلماتت کلماتِ علی
عالِمهیِ عامِلهیِ کامِله
جامعِ نورِ جلواتِ علی
ریخته از چادرِ تو بر زمین
جلوه به جلوه برکاتِ علی
در همه اوقات سلامُ علیک
عمهی سادات سلامُ علیک
قامتِ تو قامتِ غم را شکست
دختِ علی را نتوان دست بست
دست به دامانِ تو هر آنچه بود
گوش به فرمانِ تو هر آنچه هست
ای شَرَفُالعِشق بتاب و بِبار
تاکه مسلمان بشود بُت پرست
خواست که غم دستِ تو بندَد ولی
غم که بُوَد در بَرِ دُختِ علی
* * *
با دو پسر آمده یا ذوالفقار
یاکه علی آمده با ذوالفقار
چادرِ زهرا به کمر بسته و..
با خودش آورده دوتا ذوالفقار
گفت برادر سه سپر را ببین
گفت که ای شاه بیا ذوالفقار
بیرقِ تو بیرقِ زهرایی است
با دو عَلَم رزم تماشایی است
با کَمری خُرد غمم را ببین
دار و ندارِ حرمم را ببین
موقعِ پیریِ من و هیچ نیست
با نظرِ لطف ، کمم را ببین
ای نفَسَم با دو نَفَس آمدم
آه دم و بازدمم را ببین
هیچ نگفتی و به سر آمدم
جایِ همه با دو جگر آمدم
آه جوانمُرده سه جان با من است
شکرِ خدا این دو جوان با من است
بعدِ علیاکبرت آقا چه غم
گفت محمد که اذان با من است
نعرهی عبدُالَهِ من را ببین :
بعدِ ابالفضل کمان با من است
آمده هنگامِ جداییشان
هردویشان رفته به داییشان
داغِ جوان دیدهای ای مو سپید
آمدهام تا که شوم رو سپید
پیر شدی بعدِ علیات چه زود
وای حسینم شده اَبرو سپید
اِذن بده ورنه در این لحظه من
میشوم از دردِ تو گیسو سپید
چاک گریبان کُنَمَت رَد مَکُن
موی پریشان کُنَمَت رَد مَکُن
آب اگر نیست دو دریا که هست
نیست کسی زینبِ کبری که هست
باز پس از این دو غمی نیست نیست
مادرشان روزِ مبادا که هست
غصه ندارم اگرم رد کنی
تا قسمِ حضرت زهرا که هست
اِذن گرفتند و به میدان زدند
بوسه بر آن مادرِ گریان زدند
موقعِ رزمِ دو برادر رسید
نیزه ولیکن دوبرابر رسید
پشت به پشتِ هم و رو بر همه
تیزترین تیغِ دو پیکر رسید
تشنگی انداختشان از رَمَق
رزم ولی زود به آخر رسید
لشکر دشمن چقدر نیزه داشت
هرکه رسیدهاست دو سرنیزه داشت
تاکه خجالت نکشد آه ، شاه
مادرشان مانده در این خیمهگاه
این یکی از تیغ فقط گفت آی
آن یکی از دِشنه لبش گفت آه
آی حسین است و دوتا نیمه جان
آی حسین است و دوتا قتلهگاه
مادری از بی پسری سوخت سوخت
در دلِ خیمه جگری سوخت سوخت
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۲)
#طفلان_شعر_روضه
شیعه دارد آبرو زیرا دلش با زینب است
آبرو دار حقیقی در دو دنیا زینب است
راه ما راه حسین و مقصد ما کربلاست
افتخار و اعتبار مکتب ما زینب است
با وقار و با صلابت کن صدایت را بلند
چون که رمز اقتدار ما دم “یازینب”است
چشم او غیر حسین ابن علی چیزی ندید
روشنی ما “رأیت الا جمیلا” زینب است
هاله ای از نور دورش را همیشه میگرفت
آری آن مستوره ی دور از تماشا زینب است
آنکه از حجب و حیا و پاکی و شرم و عفاف
سایه اش را هم ندید همسایه حتی زینب است
خم به ابرویش نیاورده است درطوفان غم
آنکه صبر ازدست او پشتش شده تا زینب است
آنکه باآن خطبه ی غرای خود یکباره کرد
مردمان کوفه را گریان و رسوا زینب است
حجت خلق خدا را با وجودش حفظ کرد
آنکه با احیاگری اش کرده غوغا زینب است
آن که عصر واقعه با آن همه داغ عزیز
دشمنان را برد از رو ماند برجا زینب است
شاعر:محمدحسن بیات لو
#طفلان_شعر_روضه
ستر ناموس نبوت چون حجاب زینب است
محتجب لفظ حجاب از احتجاب زینب است
دانش آموز علی خواهر ناموس دین
کی دهد معجر زسر، قرآن کتاب زینب است
از مزارش گر صدای سوز و سازی بشنوی
آن صدای سوزش قلب کباب زینب است
از میان تربتش بوی حسین آید برون
کهنه پیراهن گمان در مزار زینب است
جامه ی یاران سیاه و محمل و پرچم سیاه
آری آری این سیاهی یادگار زینب است
پرچم ات گر سرنگون شد من نگه می دارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
ملجع اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگه بان در کنار نهر علقم زینب است
#طفلان_شعر_روضه
کربلا شهریست ای دل شهریارش زینب است
اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است
نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل
دل که شد بیت الحسین نقش ونگارش زینب است
شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی
ناشرش باشد حسین، آموزگارش زینب است
هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین
جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است
ابراهیم صاحبی
#طفلان_شعر_روضه
ساکنان نُه فلک حیران ز کار زینب است
در سما فوج ملائک با شعار زینب است
ای سلیمان از چه مینازی به جاه و حشمتت
صد هزاران چون سلیمان ریزه خوار زینب است
نهضت سرخ حسینی پایدار از نام اوست
سکه ی صبر و متانت با عیار زینب است
عزت دخت علی بین، همت زینب نگر
سیّد سجاد در هر جا کنار زینب است
داد قربانی دو کودک در منای کربلا
احسن احسن فاطمه آموزگار زینب است
زن بدین لحن و بلاغت زن بدان شرم و حیا
فتح شام و کوفه هر دو شاهکار زینب است
لحظه ای در شام بر غاصبگران فرصت نداد
انهدام کاخ ظلم از اقتدار زینب است
زن بدان عزم و صلابت زن بدان قلب قوی
بر ستمکاران شدن تسلیم عار زینب است
گرچه دور افتاده از قبر برادر قبر او
در عوض روح حسین شمع مزار زینب است
کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر
چون کلید کربلا در اختیار زینب است
نوحه خوانی گر کنی (خوشزاد) تقوی پیشه کن
نوحه خوانی در حقیقت یادگار زینب است
سید حسن خوشزاد
#طفلان_شعر_روضه
کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو
از دو دستانم برای تو سپر دارم عمو
با مدد از نامِ زیبای حسن گل می کنم
بر تمامِ دشمنانت من خطر دارم عمو
ماندنم در خیمه ها ننگ است ای سالارِ عشق
من از این ماندن از این صّحت..حذر دارم عمو
در رکابِ تو شهادت می شود قطعاً نصیب
می رسم بر این سعادت..خود خبر دارم عمو
چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو..
من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو
بر تنت داری جراحت ای تمامِ زندگی…
از غمِ این زخم هایِ تو شرر دارم عمو
مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است
حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو
جامه ی رزمی نشد پیدا برای من حسین
پس لباسِ سرخِ رفتن را به بر دارم عمو
دست دادم تا نیفتد بر تنِ پاکت خراش
در هواداری ز تو خیلی هنر دارم عمو
حیف بعد از رفتنت عمّه اسارت می رود
از غمِ این روضه ها چشمانِ تر دارم عمو
محسن راحت حق
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
ابن الکریمم وپسرِ شاهِ بی حرم
از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم
من از تبار ِ شیرِ جمل هستم ای سپاه
ده ساله ام ولی ز رگ وخونِ حیدرم
خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را
تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم
خونِ حسن میانِ رگم موج می زند
گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم
از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه
افتاده شاه رویِ زمین در برابرم
تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست
بی اختیار ناله زدم وای مادرم
تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید
پاشیده شد به ضربه یک تیر،حنجرم
ممزوج شد حسین وحسن زیرِ ضربه ها
اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما
باجانِ فاطمه که چنین تا نمی کنند
جان دادنِ غریب تماشا نمی کنند
زهرا نشسته گوشه گودالِ قتلگاه
باحال ِ مادر از چه مدارا نمی کنند
خالی کنید دورِ عمویِ غریب من
دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند
یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو
پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند
بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش
این گونه بغضِ سینه خود وا نمی کنند
در پیش ِ چشم عمه رها کن محاسنش
شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند
در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را
از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند
آقایِ عالم است برهنه نکن تنش
بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند
قاسم نعمتی
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد
غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است
نوشته اند از ازل ، کشته ی کربلایی ام
اذن جهاد می دهد، غیرت مجتبایی ام
برای زنده ماندنم ، عمو بهانه می شود
برای جان سپردنم ، گلو بهانه می شود
سنگ هم از غم عمو بهانه گیر می شود
و کودک از مصیبتش یک شبه پیر می شود
ببین عمه بر زمین فتاده پیکر عمو
نگو بمان که شمر هم امان نمی دهد به او
برای غارت سرش رسیده نوبت سنان
دو نیزه هم سپر شوم دو نیزه است عمه جان
نگو که کوچکم ببین، که بحث غیرتم شده
نگو بمان ، نمی شود، که کوچه عبرتم شده
نگیر خرده عمه جان، که بیقراری ام به جاست
سنان کربلای ما، مغیره ی قدیم هاست
آمده ام به قتلگاه اگرچه دیر عموحسین
سپر برات می شوم نفس بگیر عمو حسین
صدای غربت تو را ، گوش خیام تو شنید
نفس بگیر عمو حسین ، لشکر کوچکت رسید
تا شده نیزه هایشان، در بدن تو آه آه
وا شده پای شمر هم روی تن تو آه آه
نیزه به نیزه از تنت ، هست تو رفته آه آه
به قصد غارت عقیق ، دست تو رفته آه آه
پشت و رویت یکی شده ، له شده پیکر آه آه
تبرک از تو می برد، خنجر لشگر آه آه
نیزه شکسته شرم کن نفس بگیرد این بدن
خنجر کند رحم کن، موقع دست و پا زدن
چند نفر به یک نفر ، لشکر بی حیا نزن
خنجر و تیر و نیزه را جای عمو بزن به من
چنگ نزن به موی ، زخم شده تمام سر
پیرهنی که می بری ، فاطمه دوخته نبر
نبی به سینه ی عمو خورده لب مطهرش
شرم کنید اسب ها ، نعل کجا و پیکرش
ناصر دودانگه
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن
دست ما را برسانید به دامان حسن
نشنیده است کسی خواهش روزی از ما
می رسد روزی ما صبح و شب از خوان حسن
حاجتم نیست در این شهر به احسان کسی
عادتم داده خداوند به احسان حسن
نشکند گوشه ای از نان کسی را همه عمر
آنکه یک روز نمک گیر شد از نان حسن
بنویسید جذامی زمین خورده نشست
سر یک سفره کنار لب خندان حسن
حُسن رفتار چنان داشت که از رحمت او
مرد شامی شده یکباره غزل خوان حسن
حرف او را نخریدند سپاهش غم نیست
آمده خیل ملک گوش به فرمان حسن
سفرایش همه رفتند و یکی بازنگشتت
در عوض این همه نوکر همه قربان حسن
و بدانند همه کوفه صفت های زمان
که فروشی نبود عشق محبان حسن
می رسد صبح ظهوری که بنا خواهد شد
مثل ایوان نجف گنبد و ایوان حسن
حسن کردی
#امام_حسن_شعرروضه
#امام_حسن_مدح
میشناسیم همه جود و عطا را به حسن
کرم و بخشش و احسان و سخا را به حسن
بگذارید بگویند گدائیم گدا
غم نداریم سپردند گدا را به حسن
تا نخواهد حسن از شاخه نیفتد برگی
کرده تفیض خدا امر قضا را به حسن
در شب قدر به جای همه دادیم قسم
در برآوردن حاجات خدا را به حسن
جگر شیرخدا داشته در جنگیدن
بسپارید فقط عایشه ها را به حسن
تا حسن هست کسی عاشق یوسف نشود
می شناسند خلایق همه ما را به حسن
چارقل نذر حسن کن که خداوند حسن
داده یک جا نمک آل عبا را به حسن
گر چه دور حرمش پنجره فولادی نیست
زیر دینم سفر کرببلا را به حسن…
محسن صرامی
#امام_حسن_مدح
جلوه ي روي پنج تن قاسم
ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم
ماهْ رخسار انجمن قاسم
سرو خوش قامت چمن قاسم
ذكر من وقت پر زدن قاسم
كيست اين نوجوان؟قرار حسن
وارث عزّت و وقار حسن
دُرّ دردانه ي تبار حسن
همه جا هست دستيار حسن
حسن خانه ي حسن قاسم
گيسوان حسن مجعّد بود
پاي تا فرق چون محمّد بود
عشق بي عشق او مردّد بود
رنگ او سبز چون زبرجد بود
پس عقيق است در يمن قاسم
گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل
همه بي قاسمند، ول مَعطل
نكته اي گويمت ولي مُجمَل
خوش بحالش كه بود از اوّل
با اباالفضل همسخن قاسم
در جلالت به كبريا رفته
صولتش هم به مصطفي رفته
هيبتش هم به مرتضي رفته
در كرامت به مجتبي رفته
با حسين است هموطن قاسم
روي او قبله از ازل شده است
لب او شيشه ي عسل شده است
صاحب پرچم و كتل شده است
مشكلاتم اگر كه حل شده است
هست مشكل گشاي من قاسم
آه اگر بر بلا دچار شود
آه از آن دم كه سنگسار شود
با سرِ نيزه ها شكار شود
كفنش خاك و سنگ و خار شود
مثل اربابِ بي كفن قاسم
چشمش از تشنگي كه كم سو شد
سكّه ي جنگ آن ورش رو شد
وارث روضه هاي پهلو شد
بدنش پاره پاره از تو شد
آه از نعل و از دهن قاسم
(محمد قاسمی)
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل
قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل
متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق
شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل
در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و
شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل
سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو
گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل
با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم
مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل
سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او
سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل
یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک
آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل
بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین
از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل
بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛
محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل
رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر…
چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل!
مرضیه عاطفی
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
در بِین روضهایم و به ما شد عنایتی
جز گریه بر حسین نداریم عادتی
ما وارثان گریهء آدم شدیم پس
داریم تا ابد به خلائق شرافتی
این افتخار ماست که در زیر آسمان
فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی
در نامهء عمل چه هراسی است روز حشر
که غیر آه و گریه نباشد عبادتی
این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست
اشکی ببار تا که نماند جراحتی
جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیدهایم
در این بساط شامل خیر و محبّتی
این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو
گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی
آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت
بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی
این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن
بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی
قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود
تا که حسن به جلوه نماید قیامتی
قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد
اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی
پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب
شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی
با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست
دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی
بالا سرش صدای شکستن زیاد بود
شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..
مجتبی صمدی شهاب
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
می رود مایه دلگرمی لشگر باشد
بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد
سیزده بار زمین مقدم او بوسیده
دود اسپند بلند است و خبر پیچیده
شیر بی واهمه تا مرز جنون می آید
قاسم بن الحسن از خیمه برون می آید
می رود با رجزش از پدرش یاد کند
می رود کرببلا را حسن آباد کند
مثل عباس که کم دور وبر مولا نیست
قاسمی هست حسین بن علی تنها نیست
همه دیدند به دستش شده شمشیر بلند
می شد از گوشه ی خیمه دم تکبیر بلند
می زند ضربه همه از روی زین می افتند
ازرق است و پسرانی که زمین می افتند
پهلوانی ست سراسیمه فقط می آید
دید این ازرق شامی ست وسط می آید
چه می آید سر این طفل خدا می داند
مادرش آنطرف خیمه دعا می خواند
حربه ای زد به عدو تا که سر او چرخید
وسط دشت چنان نعره ی حیدر پیچید
و اذا زلزلت الارض ، بلا نازل کرد
ازرق و چار پسر را به درک واصل کرد
این حسن زاده عجب جنگ نمایانی کرد
بعد اکبر خودمانیم چه طوفانی کرد
تیغ ها قاتل آن جسم نحیفش نشدند
پهلوانان عرب نیز حریفش نشدند
آخرش دست به آن قاعده ی جنگ زدند
تا که می شد به تن بی زره اش سنگ زدند
چه می آید سر این طفل خدا می داند
مادرش آنطرف خیمه دعا می خواند
قسمت آخر جنگ است خدا رحم کند
دستهاشان پر سنگ است خدا رحم کند
سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم
نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم
جای گل هم چقدر تیغ به بازوش زدند
گفت یا فاطمه و نیزه به پهلوش زدند
از هجاهای تنی پاره غزل می ریزد
جای خون از بدنی پاره عسل می ریزد
به سر اهل حرم آیه ی غم می ریزد
یک “عمو” می کشد و خیمه به هم می ریزد
رد نعل است که بر روی تنش افتاده
و عمویی که کناربدنش افتاده
بدنی را که به زحمت به بغل می گیرد
همه ی کرببلا بوی عسل می گیرد
می کشد پا به زمین و خجل از اوست عمو
خجل از پنجه ی افتاده به گیسوست عمو….
ناصر دودانگه
#حضرت_قاسم_شعر_روضه
من همان روز ولادت که ز ماد زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
شکر حق روز و شبم با روضه ات سَر میشود
چشم های من فقط با نام تو تَر میشود
قیمتی داده به من این کیمیای مِهر تو
خاک هم زیر قدم هایت چُنان زَر میشود
خوانده ام آقا ثواب زائران کربلا
همتراز با نود حج پیمبر میشود
هر کسی که جان دهد پای بساط روضه ات
چون شهیدان پیکرش پاک و مطهّر میشود
لحظه ی مرگم سرم را روی زانویت بگیر
خار در آغوش گل باشد معطّر میشود
حرف گل آمد گریز روضه ام اینگونه شد
گل اگر بی آب باشد زود پرپر میشود
مادری خیمه به خیمه در پی یک قطره آب
در دل صحرا روان مانند هاجر میشود
اسمعیلم پا مکش برخاک اینجا کربلاست
حال و روزت از عطش هر لحظه بدتر میشود
نه غذایی خورده ام نه آب که شیرت دهم
خنج بر سینه مزن شرمنده مادر میشود
کودک لب تشنه ام اینگونه بی تابی نکن
میرسد سقّا گلوی خشک تو تَر میشود
عاقبت این تیر های حرمله شَر میشود
مقصد تیر سه شعبه حلق اصغر میشود
نوید طاهری
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
گفتم “حسین”، صفحهی دل، پرستاره شد
راهِ نجات، دامنِ یک شیرخواره شد
گفتم که کیست، اکبرِ آیاتِ کردگار؟
فوراً به گاهوارهی اصغر، اشاره شد
بابالحوائج است و زود گره باز میکند
با اذنِ او، امورِ دو دنیا، اداره شد
هرچند کودک است، ولی بهرِ دردها
با دست کوچکش بنِگر، راهِ چاره شد
…
میسوخت در غمش همهی هفت آسمان،
تیر از کمان پرید و جهان در نظاره شد
تیر از کمان پرید و گلوی علی که نه…
قلبِ پدر برای پسر، پاره پاره شد
بر ماتمش زمین و زمان، نوحه میکنند
دستِ حسین، مقتلِ این شیرخواره شد
عادل حسین قربان
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
امروز که دنیا شده مغلوب سیاهی
پا پس نکشیم از درِ این خانه الهی
عمری است که دنیای همه سینه زنان را
گردانده خود شاه ، به یک گوشه نگاهی
هرکس که در این راه به دنبال حسین است
هرگز نشود مات ، سرِ هیچ دو راهی
ما هرچه که هستیم ، اگر خوب ، اگر بد
دنبالِ حسینیم ، خدایا تو گواهی
این حرف ، یقینی است که از خانه ی ارباب
هرکس برود ، رفته در آغوشِ تباهی
دشمن بشود کور ، که آرام نگیرد
این شور بپا خواسته ی لایتناهی
پوریا باقـری
#امام_حسین_شعرروضه_کلی
هوا هوای حسین و هوا هوای حرم
دلم عجیب هوایی شده برای حرم
سفر به دور جهان مال هرکه میخواهد
سفر به کرب و بلا روزی گدای حرم
سرم که قابلتان نیست , کل اجدادم
شود فدای شما و شود فدای حرم
نگاه سمت حریم و نگاه بر گنبد
چقدر شکر کند , زائر از خدای حرم؟
کسی که کرب و بلا رفته خوب میداند
دم غروب چه حالی شود فضای حرم
صدای مادر پهلو شکسته می آید
شروع میشود انگار روضه های حرم
سری به نیزه و جسمی میان گودال است
شکسته کشتی ارباب و ناخدای حرم
صدای ناله ی زهراست میرود تا عرش
میان این همه غوغا و این صدای حرم
وزید باد مخالف , هوا پریشان شد
حرم گرفته دلم را دلم هوای حرم
پوریا باقری
#امام_حسین_شعرروضه_کلی
در روایات آمده قدّ ِ بلندی داشتی..
اوّلین شهزاده…گیسوی کمندی داشتی
نامِ زیبایت علی بود و علی اکبر شدی
در سخن گفتن..کلامِ پُر ز قندی داشتی
(وصفِ تو آسان نباشد ای نگارِ دلربا)
(جانِ بقربانِ مقامت ای رسولِ کربلا)
خَلقاً و خُلقاً رسول الله اعظم بوده ای
منطقاً ختمِ رسولانِ مکّرم بوده ای
چشم ها را دوخته بر قدّ و بالایت حسین
دلربایی و در این عرصه..مجسّم بوده ای
(عشقِ تو در سینه ی سالارِ دلها جا گرفت)
(مهرِ تو بدجور در قلبِ محبّان پا گرفت)
اوّلین آئینه ی طاها..نگارِ زینبی..
در کنارِ هودجِ بانو ..قرارِ زینبی…
تکیه گاهی می شوی مانند عباسِ علی
در حقیقت ای جوان..عزّ و وقارِ زینبی
(عمّه ات آرام می گردد کنارت یاعلی)
(غیرتت باشد همه دار و ندارت یا علی)
مادرت لیلا به تو دل می دهد بی اختیار
می کِشد نازِ تو را ای مقتدای روزگار
رزمِ تو تا دید..لبهای حسین اینگونه گفت:
لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار..
(آبرویی!!..آبرو دارِ همه اهلِ زمین)
(رزمِ خود آموختی از تکیلِ امّ البنین)
یا علی اکبر…نجاتی ده به ماها از کرم
پای هیئت ها ثباتی ده به ماها از کرم
جانِ بابایت حسین ما را ببر کرببلا
خواهشاً آقا براتی ده به ماها از کرم
(زائرِ ششگوشه بودن ارزش اش بالاتر است)
(هر کسی شد عاشقِ تو از همه شیداتر است)
محسن راحت حق
#حضرت_علی_اکبر_شعرروضه
خِس خِس سینه ات انداخت ز پا بابا را
به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را
پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز
برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را
دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟
به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را
سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است
بست با نیزه به رویش ره این صحرا را
پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد
باز دیدم وسط آتش در، زهرا را
خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من
به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را
تو تجلای غم پنج تنی یا ولدی
که به هر زخم به تصویر کشیدی ما را..
سید پوریا هاشمی
#حضرت_علی_اکبر_شعرروضه
چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده کمانی تر نیست
دست و پایی ،نفسی ،نیمه نگاهی ،آهی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست
در کنار تو ام و باز به خود می گویم
نه حسین!، این تن پوشیده به خون ،اکبر نیست
هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا
از من آغوش پر و از تو تنی دیگر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو
دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست
استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست
باز هم شکر ،کنار من و تو ،مادر نیست
حسن لطفی
#حضرت_علی_اکبر_شعرروضه
تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند
گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند
حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست
خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند
چه عمودی به سرت خورد که شق القمری
هر دو ابروی تو با فاصله قسمت شده اند
چشم پر خون تو سهم من دلخون شده است
علم و دست تو این بین غنیمت شده اند
بروم،با تن بی دست تو دشمن تنهاست
نیزه ها شان همه خونخوار به شدت شده اند
یک دلم پیش تو و آن دل من در حرم است
پیش آنها که محیای اسارت شده اند
چشم و ابروی تو از ضربه بهم ریخته است
پیکر تا شده ات دور و برم ریخته است
تیرها روی هم افتاده به هم چسبیدند
کندنی نیست ز بس بر بدنت پیچیدند
بسکه از ضربه شکسته رخ نورانی تو
جای یک بوسه نمانده ست به پیشانی تو
ساقی من لب تو سوخته از بی آبی
باورم نیست که در محضر من می خوابی
این تو هستی که چنین نقش زمینی پیشم؟
تا به امروز ندیدم بنشینی پیشم
یک نفر با علمت دور و برم می رقصد
یک نفر دست تو بر نیزه ی خود می بندد
فکر بی دستی تو سخت مرا آزرده
بیش از نیزه و شمشیر تنت پا خورده
حسن کردی
#حضرت_اباالفضل_شعرروضه