eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
از چه حیران شده ای اهلِ بُکا؟روضه که هست کربلا قسمت مان نیست..بیا روضه که هست حسرت و آه همه جای خودش..موج بزن همّتی..ناله کن از سوز و نوا..روضه که هست حرم الله شده محفلِ اشک و بپذیر… که حرم نیست اگر،شکر خدا روضه که هست همه دنبالِ علاجیم ..علاج است حسین نرو اینقدر به دنبالِ دوا روضه که هست همه ی سال بیادِ حرمش ..سینه زنیم… پُر ز امیّد و رجائیم چرا روضه که هست فاطمه چادرِ خود را به سرم پهن نمود می رسد مطمئناً خیرِ نسا..روضه که هست کشته ی اشک!..هنوز اشکِ بصر می طلبد چشمه ی اشک بجوشان ز صفا روضه که هست همه دیدیم چه الطافِ کثیر از هیئت… گر نشد قسمت مان کرببلا روضه که هست محسن راحت حق
باور نمیکنم که رسیدم کنارِ تو باور نمیکنم من و خاکِ دیارِ تو یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو یک اربعین اسیرِ بلایَم اسیرِ عشق یک اربعین دچارِ فراقم دچار تو یک اربعین دویده‌ام و زخم دیده‌ام دنبالِ ناله‌های یتیمانِ زارِ تو یک اربعین بجای همه سنگ خورده‌ام یک اربعین شده بدنم داغدارِ تو یک اربعین به گریه‌ی من خنده کرده‌اند لبهای قاتلانِ تو و نیزه دارِ تو مثلِ رُباب مثلِ همه تار تر شده چشمان خسته‌ی منِ چشم انتظارِ تو روز تولدم که زدم خنده بر لبت باور نداشتم که شوم سوگوار تو با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند با سنگ و تازیانه مرا داغدارِ تو یادم نمیرود به لبت آب آب بود یادم نمیرود بدنِ نیزه زار تو مانده صدای حرمله در گوشِ من هنوز وقتی که نیزه زد به سرِ شیرخوار تو حالا سرت کجاست که بالای سر روم؟ گریَم برایِ زخمِ تنِ بی شمار تو من نذر کرده‌ام که بخوانم در علقمه صد فاتحه برای یَلِ تکسوار تو یک مُشت خاک رویِ تو و من دعا کنان شاید شوم نشانِ تو – سنگ مزار تو حسن لطفی
چهل روز گذشت و میهمان آمده است بر پیکر من دوباره جان آمده است برخیز بهار من خزان آمده است خواهر به سرت نفس زنان آمده است پیش تو نشستم لک لبیک حسین حاجی تو هستم لک لبیک حسین این مرقد بی نشان علم را کم داشت یک زائر مو سپید و خم را کم داشت سینه زنی اهل حرم را کم داشت حال همه روضه خوانی ام را کم داشت تو بی سر سربلند و من سرگشته ای کشته ی تشنه خواهرت برگشته یادت که نرفته پر من سالم بود هنگام وداع سر من سالم بود تا رفتن تو پیکر من سالم بود هم چادر و هم معجر من سالم بود گودال که رفتی جگرم ریخت به هم در آتش خیمه ها سرم ریخت به هم دستت که نبود دست ها بالا رفت درهمهمه چادرم به زیر پا رفت صندوقچه ی قدیمی ام یغما رفت هرکس به سراغ بچه ای تنها رفت دزدیدن گوشواره را دیدم من یک عالمه گوش پاره را دیدم من درراه به خواهرت عجب سخت گذشت زینب شده بود جان به لب سخت گذشت همراه سپاه بی ادب سخت گذشت با خولی بی اصل و نسب سخت گذشت زنجیر به پای زخمی و دستم بود دور و بر من نگاه نامحرم بود در کوفه عقیله ات چه ها دید حسین یک شهر نگاه بی حیا دید حسین هر کوچه که رفت آشنا دید حسین همسایه ی سابقم مرا دید حسین با خون سرم وضو گرفتم فهمید از ام حبیبه رو گرفتم فهمید هرچند به اقتدار,گریان رفتم هر سمت که شد بی سرو سامان رفتم در شهر علی به کنج زندان رفتم با چرخش شلاق نگهبان رفتم خم بود سرم ولی دلیری کردم با رخت اسیریم امیری کردم از شام نگو نپرس اوقاتش را بهتر که تو نشنوی حکایاتش را دلشوره دروازه ساعاتش را باید برسی حساب الواتش را در پیش نگاه اشکبار تو زدند هر طورکه شد مرا کنار تو زدند.. از درد شدید جان به سر بودم من معطل به میان هرگذر بودم من زخمی هجوم صد نفر بودم من آزرده ی قوم بد نظر بودم مم با سنگ یهودیان سرم زخمی شد از کینه ی خیبر کمرم زخمی شد یک ظهر به سوی مقصدی رفت حرم با سیلی و فحش بی حدی رفت حرم قصری که خودت هم آمدی رفت حرم دیدی چقدر جای بدی رفت حرم شد در دلت آشوب بمیرد زینب دندان تو و چوب بمیرد زینب براین دل زار کوه غمها مانده در بین خرابه دخترت جا مانده هرچند غریب و تک و تنها مانده آنجا سند اسیری ما مانده مانده به دلم هزار زخم کاری شرمنده شدم ازین امانت داری سید پوریا هاشمی
اي يادگار عترت و قرآن بيا بيا  جانها به لب رسيده ز هجران بيا بيا بشنو صداي ناله ي مولا درونِ چاه تا چند چشم فاطمه گريان بيا بيا تا کي سر حسين به بالاي نيزه ها؟  تا کي به خاك آن تن عريان بيا بيا تا کي کبود قامت زينب ز کعب ني؟   تا کي غريب عترت و قرآن بيا بيا تا چند دستهاي عمويت به روي خاك  تا چند عمه هات پريشان بيا بيا سقاي سر بريده ي صحراي کربلا  گويد هماره با لب عطشان بيا بيا گر بي تو صبح عيد برآيد به چشم ماست  دلگير تو ز شام غريبان بيا بيا روز فراق باغ و گلستان براي ما  باشد سيه تر از شب زندان بيا بيا اشعار اين گدات شده فرياد انتظار  تا عمر او نيافته پايان بيا بيا حاج غلامرضا سازگار
دربساط عشق هرکس زحمتش بالاتراست.. پیش زهرا مادرت شخصیتش بالاتراست! هرکه محض احترامت معصیت کمتر کند روزی اشک میان هیئتش بالاتراست.. احترام پیرها هرچند برما واجب است.. پیرمرد روضه تو حرمتش بالاتراست. قول دادی روز محشر لنگ نگذاری مرا ساکن بیت الحسین امنیتش بالاتراست خیمه ی تو جای کبر و کینه و منصب که نیست هرکسی خاکی تر آمد عزتش بالاتراست. نقص های هر نمازش زود کامل میشود.. هرکه انس سجده روی تربتش بالاتراست کربلا رفتن کجا؟از کربلا گفتن کجا؟ دیدن شش گوشه ات از صحبتش بالاتر است داغِ تو دیده به فکر غصه دنیا که نیست مبتلای اشک تو ظرفیتش بالاتراست از شهیدان تو فهمیدم که پای عشق تو هرکسی گمنام تر شد شهرتش بالاتراست گریه در هیئت تفاوت میکند باهرکجا گریه دسته جمع باشد قیمتش بالاتراست وسع ما این‌است! اما خوب میدانیم ما.. خیلی از این نوکریها ساحتش بالاتراست تشنگی، زخم زبان،داغ جوان، هتک حرم از تمام این مصائب غربتش بالاتر است آب مهر مادرت بود و به رویت بسته شد حجم نیزه آمد و راه گلویت بسته شد. سید پوریا هاشمی
نام حسین بردم و عالم صفا گرفت از خانه‌ی کریم، سلیمان بها گرفت منت گذاشت بر سر نوکر که در ازل خاک اضافه ای صله داد و گدا گرفت ما را علی برای حسینش خریده است شکر خدا که دست گدا، آشنا گرفت گرچه برای عشق تو مَحرم نبوده ایم از مرهم نگاه تو دل ها شفا گرفت مولا به محضرت کم ما و کرامتت شاید شد و ز مرحمتت کربلا گرفت حالا که صحبت از حرم و کربلا شده قلبم به یاد کشته‌ی دشت بلا گرفت از ساعتی که جسم حسین ناتوان شد چشمش میان گودی و خیمه خطا گرفت گرگان به نیت حرم و غارت آمدند چشم حرام خیمه‌ی خون خدا گرفت حال مخدرات حرم بی قرار شد دور و بر خیام حسین بی حیا گرفت گودال و خیمه و طپش قلب کودکان زینب میان گودی و خیمه عزا گرفت “وَ الشِّمْرُ جالِسٌ” دل زینب کباب شد خنجر حیا نکرد سر او از قفا گرفت  رضا ملایی
السلام ای آفتاب عالم بالا حسن السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن یا صبور الصابرین یا کعبه للسائلین یا کریم و یا رحیم و یا عطوف و یا حسن یا انیس المومنین یا شافعاً للمذنبین ای امید شیعیان در محشر کبری حسن ای مناجات علی باب ملاقات علی صاحب سر علیِ عالی اعلا حسن السلام ای آفتاب عالم بالا حسن السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن ای دمت احیا گر صدها هزار عیسی حسن ای صدای فاطمه ای مجتبی فاطمه نام تو بر پرچم خونین عاشورا حسن در همان روز ازل در وقت تقسیم مقام ثبت شد در لوح حق نوکر ، آقا حسن گر چه آلوده شدیم اما شما آسوده باش در دل ما هیچ کس جز تو ندارد جا حسن السلام ای آفتاب عالم بالا حسن السلام ای ماه بی همتای این دنیا حسن
روضه خوانی برای امام حسین (علیه السّلام) با لبهای خونی تا حالا کی دیده یه روضه خونی با لب خونی روضه ی حسین (علیه السّلام) بخونه، اول روضه خونی که لباش خونی بود، امام حسن (علیه السّلام) بود. لایوم کیومک یا ابا عبدالله هی برمی گشته ابی عبدالله نگاه می کرد، گریه می کرد و می فرمود: حسین جان ! اینجوری گریه نکن، داداش ! الان تو بالا سرمی، خواهرم هست، پسرام هستند، همه دور بستر من گریه می کنند … . یه روز می آد سی هزار نفر تو را با اولاد و زن و بچه ات محاصره می کنند، تو را بین دو نهر آب با لب تشنه می کشند … وصال شیرازی شعرهای زیادی دارند، در باب آقا اباعبدالله در عالم رویا صدیقه طاهره را دید، بی بی فرمود: همش برا حسین (علیه السّلام) شعر  گفتی چرا برای حسنِ غریب من شعر نمی گی، وصال این چند خط را گفت: از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر پر ز لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت دل را تهی ز خون دل چند ساله کرد مقایسه همسر امام حسین (ع) با همسر امام حسن (ع) رباب همسر امام حسین (ع) بعد از جریان کربلا می رفت زیر آفتاب مینشست و گریه میکرد . می گفتند : خانم حداقل بیایید زیر سایه بنشینید . میفرمود : چطور من زیر سایه بنشینم ؛ در حالی که آقا و مولایم سه روز بدون کفن زیر آفتاب سوزان به سر برد . این است وفای همسر امام حسین اما همسر امام حسن (ع)چی ؟ همسر امام حسن (ع) قاتل اوست . هر مردی وقتی از کار بیرون خسته می شود دلش خوش است که شب به خانه برمیگردد و همسرش مایه ارامش اوست ؛ اما جانها به قربان مظلومیت امام حسن (ع) . مسجد میرفت ، می دید بالای منبر رسول خدا پدر او را لعن میکنند بیرون می آمد حتی دوستان به او میگفتند ” یا مذل المومنین “کار به جایی رسید که وقتی حضرت بیرون می رفتند زیر لباسشان زره به تن میکردند . وقتی هم به خانه برمیگشتند تازه باید با قاتل خود زندگی بگذارند . با جنازه امام مجتبی چه کردن، طبق وصیت آوردن با پیغمبر تجدید عهد کند، آمدن ابی عبد الله دید جنازه را تیر باران کردند، بدن برادر را از مسجد بیرون آورد، برد در بقیع، بدن را دفن می کرد، مثل باران گریه می کرد، صدا می زد حسن جان غارت زده کسی نیست مالش را برده با شند، کسی است که با دست خود برادر را در قبر بخو اباند،یا امام رضا یا حسن مجتبی، وقتی که رفتید روز مرگ بدنتان دفن شد، ولی بدن ابی عبد الله سه روز ماند، عا قبت چادر نشینان بدن  را دفن کردند حسین چوبه های تیر را کنار زد به یاد آن ساعتی که امام حسین چوبه های تیر را کنار زد وقتی بدن برادر را میان خاک گذاشت فرمود : غارت زده به کسی نمی گویند که مالش را برده باشند غار زده به من می گویند که بدن برادرم را با دست خودم میان خاک بگذارم . آی دلهای آماده اینجا خم شد تیراز تابوت وبدن برادرش امام حسن بیرون آورد کربلا هم روی خاکها نشست تیر از چشم عباس بیرون آورد طشتی در مدینه و طشتی در شام! یک طشت در مدینه بود و یک طشت در شام بلا . یک جگر پاره در مدینه بود و یک جگر پاره در کربلا . اهل دل میگفت : اگر پاره های جگر درون طشت را نگاه کنید میبینید روی تکه تکه ی جگرها تصویر یک دست نقش بسته است ؛ چون امام حسن (ع) روزی با مادرش از کوچه های مدینه عبور میکرد . آن نامرد راه را بر آنان بست و با آن دستهای سنگین چنان سیلی به صورت  بی تابی امام حسن (علیه السّلام) در سوگ مادر روزی علامه حسن زاده آملی در ضمن بیاناتشان برای لحظه ای جریان غصب فدک از حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بیان نموده و آهی کشیدند، سپس فرمودند: نکته ای که می گویم، مبالغه نیست و حقیقت دارد که دومی، شقی ترین اشقیاء بر روی زمین می باشد. ایشان در ادامه فرمایشاتشان واقعه و جریان برخورد حضرت زهرا (سلام الله علیها) را با آن ملعون در کوچه بیان نموده و فرمودند: بماند در کوچه چه گذشت، اما زمانی که فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) رحلت فرمودند: امام حسن (علیه السّلام) بیشتر از امام حسین (علیه السّلام) و زینب (سلام الله علیها) جزع و فزع می کردند، عده ای خدمت امام رسیدند و گفتند: آقا برخیزید و این قدر گریه و بی تابی نکنید، شما فرزند بزرگ هستید و این گریه ی شدید شما، باعث بی تابی بیشتر برادرتان و خواهرتان که کوچکتر از شما هستند می شود. امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: اگر برادرم حسین (علیه السّلام) نیز مانند من می دانست که در کوچه چه گذشت و آن صحنه ی دلخراش جگر سوز را می دید او هم مانند من بلکه بیشتر بی تابی می کرد. چگونه برای مادرم نگریم در حالی که آن نانجیب چنان سیلی محکمی به صورت مادرم نواخت که بر زمین افتاد، سپس برخاسته و با هم به خانه آمدیم چرا به امام حسن (ع) میگویند :غریب مدینه ؟ یک وجه میتواند این باشد که قبر شریف آن حضرت در بقیع ؛ گنبد و بارگاه و ظاهری ندارد . یا بگویم وجه غربت آن حضرت این است که سرداران لشکر امام حسن به او خیانت کردند و حتی دوستا
نش به او گفتند : یا مذل المومنین ؛ ای کسی که ذلیل کننده ی مومنان هستی ؛ اینها همه درست است اما یک وجه هم این است که امام حسن تنها پسری بود که در آن کوچه همراه مادرش ،حضرت زهرا (س) حاضر بود تنها فرزندی بود که دید مادرش در آن کوچه سیلی خورد و نقش زمین شد . بعد آن جریان هم نمیتوانست به کسی حرفی بزند . همه ی این ها بغض شده بود . باید هم بعدها به صورت پاره های جگر درون طشت بریزد ؛
از آسمان ، غم درد آورش زمین افتاد.. همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد چه با ادب ملک الموت در زد آهسته ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد دراین دقایق آخر علی علی میکرد ز احتضار نبی حیدرش زمین افتاد ز گریه ی حسنینش به گریه افتاد و.. چه اشک ها ز دو چشم ترش زمین افتاد پدر نگاه به چادر سیاه دختر کرد مصیبت از نظر آخرش زمین افتاد چقدر دست به سینه سلام کرد ولی.. ضریح خانه زهرا درش زمین افتاد نوشته اند کمی بعد قتل پیغمبر.. میان عربده ها دخترش زمین افتاد لگد به شاخه طوبی که خورد،زود شکست به پیش چشم همه نوبرش زمین افتاد.. همان علی که چنان کوه بود این همه سال به خنده گفت کسی… آخرش زمین افتاد! گریز حرف مرا هرکسی نمیفهمد.. زنی جوان جلوی شوهرش زمین افتاد سید پوریا هاشمی
یاس سپید باغ بهاران من بیا نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا جان میدهم کنار تو ای جان من بیا اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است زهرای من زمان جدائی رسیده است ای راحتی این نفس آخرم بیا خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا آهی برای این دل غم پرورم بکش تا سالم است دست تو روی سرم بکش غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست آماده باش بعد من از راه میرسی با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی تو بعد من بلاکش غم بی نهایتی تنها سپر برای امام و ولایتی حامی حیدری و خودت بی حمایتی در شعله یاعلی تو گردد حکایتی بعد من از زمانه تو بیزار میشوی مجروح ضربهء در و دیوار میشوی زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی در پشت در به نیّت بابا بگو علی شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود زهرا بیار این دم آخر حسین را زهرا بیار جان پیمبر حسین را تا بینمش به چشم زخون تر حسین را تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را وقتی که روز خواهر او میشود سیاه می آیم از بهشت به گودال قتلگاه وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش پس با لگد کند به روی خاک جابجاش اینگونه است خصم چنین حَربه میزند از پشت سر به گردن او ضربه میزند مجتبی صمدی شهاب
واحد روضه وقتی که دردهایت آرامشم بهم زد رفتی و بی تو داغت تقدیر را رقم زد رفتی خوشی پس از تو نامِ مرا قلم زد در شامِ شک و شبهه تابانده‌ای یقین را نوری و نور کردی تاریکیِ زمین را اَبری و آب دادی این خشک سرزمین را از اول قیامت تا آخرین دقایق ماندی و ساختی با نامردمی منافق ماندی که تا بسازی این چند مرد عاشق کارِ علیست کارَت کارِ تو کارِ حیدر هشتادوچار غزوه شد کارزارِ حیدر دینِ تو زد جوانه با ذوالفقارِ حیدر با التهاب ماندی با اضطراب رفتی با درد پاشدی و با درد خواب رفتی دیدم میانِ بستر بابا چه آب رفتی ماییم و هیچکس نیست لبخندِ شهر پیداست دیدم که در نگاهت با درد صبر پیداست اما به پیکر تو آثار زهر پیداست گفتم دعا بفرما حکمِ قضا بگردان گفتم بمان و غم را از مرتضی بگردان “هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان” تب داشتی و می‌برد این تب توانِ من را دیدم به روی سینه داری دو جانِ من را خوابانده‌ای حسین و چسبانده‌ای حسن را گفتی به انتظارت هستند این جماعت دارند خنجرِ کین در آستین جماعت تا پشتِ در بیایند تا آخرین جماعت با پنجه‌های لرزان دستت نوازشم کرد تا با علی بمانم چشمت سفارشم کرد تا پایِ او بسوزم با اشک خواهشم کرد گفتی به پشت او باش من پیش روش رفتم دشمن به پشت در بود من روبروش رفتم آنقدر زخم خوردم تا که زِ هوش رفتم آتش به خانه می‌زد آتش زبانه می‌زد آن یک به بازویم زد این یک به شانه می‌زد او با قلاف شمشیر این تازیانه می‌زد حسن لطفی
زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار کندنِ دل ، کار دشواری ست در حّدِ محال در تلاطم شد دلِ نالانِ من بی اختیار سایه ات را کم نکن ، بعداز تو ای ختم رسل در هم و برهم شود دورانِ من بی اختیار کینه ها از مرتضی آتشفشانی می شود می شود تنها شه مردانِ من بی اختیار یک دعایی کن پس از تو دخترت راهی شود یک دعایی کن رسد پایانِ من بی اختیار می زنم خود را به آب و آتش و دیوار ودر تا مگر گیرد اجل این جانِ من بی اختیار پای حیدر جانشینت ، جان چه باشد ای پدر کیست تا گیرد سر و سامانِ من بی اختیار دیدنِ حیدر ، حسن حتّی حسین بغض آور است بی امان شد دیده ی گریانِ من بی اختیار محسن راحت حق
واحد شعر روضه ذکر خیر تو رسیدست به هر انجمنی به همه گفته‌ ام از خلق‌ عظیمت علنی “اَبَوا هذه الامه‌” به دلم‌ قاب شده شدم از روز ازل هم‌ نجفی هم‌ مدنی من ندیده شده ام عاشق تو! یادم کن عجمی هستم و شاگرد اویس قرنی لافتی مال علی بود ولی گفت علی نیست‌ مانند پیمبر به خدا صف شکنی برو به خانه زهرا که خدا هم آنجاست بروی جمع بینداز کسای یمنی همه دیدند به زهرا چقدر حساسی خم شدی بوسه به آن دست مبارک بزنی میرسی آخر معراج‌ دوباره به علی میروی پیش خدا با علی ات هم سخنی مثل هرروز حسین آمده در آغوشت بازهم‌ خیره به آن حنجره و پیرهنی حسن امشب ز غمت‌ بر سر و بر سینه زده تو خودت سینه زن ذکر حسن یا حسنی!  سید پوریا هاشمی
لحظه های آخرش بود و به حیدر خیره شد اشک از چشمش چکید و کنج بستر خیره شد… تا که عزراییل وارد شد برای قبض روح بر علی(ع) و فاطمه(س) با حال مضطر خیره شد خوب میدانست بعدش فتنه بر پا می شود دود و آتش را تصوّر کرد و بر «در» خیره شد دست هایش را گرفت و سخت بر سینه فشرد آیه هایی خواند و بر بازوی کوثر خیره شد روضه از عمق نگاهش داشت جریان میگرفت پلک زد با ناتوانی؛ سمتِ دیگر خیره شد آن طرف سر را به زانو داشت غمگین؛ مجتبی(ع) بر غمش زل زد! به اندوهِ برادر خیره شد طاقتِ بیتابی و اشک حسینش(ع) را نداشت از نفس افتاد تا چشمش به حنجر خیره شد رفت تا جایی که زینب(س) بغض کرد از کربلا- تا سرِ بازارِ شهر شام؛ بر «سر» خیره شد دل ندارم! روضه کاش اینجا به پایان می رسید وای از وقتی که بر «سر» چشم دختر خیره شد!  مرضیه عاطفی
شروع واقعه ” اِنَّ الرَّجُل لَیَهجُر ” بود دهان طعنه پر از ظلمت و تنفر بود نداشت در سر خود چشم دیدن حق را که لاعلاج ترین درد او تکبر بود نبود غیر حسد در دل خدانشناس و شرک و جاهلیت میوه اش تمسخر بود نبود مستحق ناسزا شنیدن ها کسی که گفته ی او مثل وحی در خور بود شکسته بود دلی از عناصرالابرار سقیفه ای که در انصاف سست عنصر بود به پاس مزد رسالت زدند فاطمه را به زعم لات و هبل بهترین تشکر بود نداشت فرق زیادی اگر که با شمشیر.‌‌‌.‌. غلاف قنفذ وحشی بی حیا پر بود حسن شمرد پس از رفت و آمد دشمن یکی دو تا نه چهل رد پا به چادر بود دو ضربه خورد پس از بی هوا کتک خوردن به روی صورت مادر نشان آجر بود نبود علت قتل حسن دو جرعه ی سم که قاتل پسرش روضه ی تحیر بود علیرضا خاکساری
چگونه دل بکَنَم از لباس ماتم تو چه گریه ها که نکردم دو ماه در غم تو نه ما فقط …همه ی کائنات سینه زدند در این دوماه شب و روز پای پرچم تو در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید چه مُرده ها که مسیحا شدند با دم تو چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز.. چگونه جان نسپردیم در محرم تو □ هنوز خون تو در قتلگاه می جوشد… چه کرده با دل عشاق جسم دَرهَم تو دوباره ماه غم تو تمام شد اما چگونه دل بکنم از لباس ماتم تو  احسان نرگسی
اندازه دوماه عزا غم گرفته ام چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام پیراهن سیاه تنم را شب فراق بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام صاحب عزا بیا که سراغ تو را دوماه با قطره های جاری اشکم گرفته ام یک روز مثل چشم تو خون گریه می کند این دیده های ابری شبنم گرفته ام هرروز پا به پای تو در بین روضه ها با نوحه خوان هیئتمان دم گرفته ام تا فاطمیه دست دلم را رها مکن من با غم تو انس دمادم گرفته ام امشب بیا و کرب و بلای مرا بده دست دخیل بر نخ پرچم گرفته ام این عطر کربلاست که از مشهدالرضاست امشب دوباره شور محرم گرفته ام محمدعلی بیابانی
گفتم كه عمر ماه صفر به آخر است ديدم شروع محشر كبراي ديگر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمين اشك عزا به ديدة زهراي اطهر است گفتم چه روي داده كه زهرا زند به سر ديدم كه روز، روز عزاي پيمبر است اشك حسن چكيده به رخسار مصطفي روي حسين بر روي قلب پيمبر است *** دردا كه بعد فاطمه روز حسن رسيد روز ملال و غصه و رنج و محن رسيد بعد از حسن به نيزه عيان شد سر حسين بيش از هزار زخم او را بر بدن رسيد بر پيكري كه بود پر از بوسة رسول از گرد و خاك و نيزه شكسته كفن رسيد از جامه هاي يوسف كرببلا فقط بر زينب ستم زده يك پيرهن رسيد. (غلامرضا سازگار)
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین اشک عزا به دیده زهرای اطهر است گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر دیدم که روز، روز عزای پیمبر است پایان عمر سید و مولای کائنات آغاز دور غربت زهرا و حیدر است قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است روی حسین مانده به دیوار بی کسی چشم حسن به اشک دو چشم برادر است ای دل بیا و گریه زینب نظاره کن مانند پیروهن جگر خویش پاره کن     زهرا به خانه و ملک الموت پشت در از بهر قبض روح شریف پیامبر از هیچ کس نکرده طلب اذن و ای عجب بی اذن فاطمه ننهد پای پیش تر با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه در باز کرد و اشک فرو ریخت از بصر یک چشم او به سوی اجل چشم دیگرش محو نگاه آخر خود بود بر پدر اشک حسن چکیده به رخسار مصطفی روی حسین بر روی قلب پیامبر دیگر نداشت جان که کند هر دو را سوار بر روی دوش خویش به هر کوی و هر گذر زد بوسه ها به حلق حسین و لب حسن از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر هر لحظه یاد کرد به افسوس و اشک و آه گاهی ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه      دردا که بعد فاطمه روز حسن رسید روز ملال و غصه و رنج و محن رسید از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد بس تیرها که لحظة دفنش به تن رسد بعد از حسن به نیزه عیان شد سر حسین بیش از هزار زخم ورا بر بدن رسید بر پیکری که بود پر از بوسه رسول از گرد و خاک و نیزه شکسته کفن رسید از جامه های یوسف کرببلا فقط بر زینب ستم زده یک پیرهن رسید پاداش آن نصایح زیبا از آن گروه تیرش درون سینه، سنان بر دهن رسید
در خاک می پیچد تنش را مرد غربت دارد در این حالت تماشا مرد غربت باید تماشا کرد و خون از چشم بارید دریا به دریا همنوا با مرد غربت هرم نفس هایش پر از تاثیر زهر، است در آتش افتاده ست گویا مرد غربت او آب را پس می زند ای وای، ای وای در فکر عاشوراست آیا مرد غربت؟ یک شهر عاشق دارد و سرگشته اما تنها تر از تنهاست این جا مرد غربت دردانه ای بوی مدینه با خود آورد خوبست دیگر نیست تنها مرد غربت یک کهکشان راه است تا فهمیدن او هفت آسمان شد فاصله تا مرد غربت شاعر : سید محمد بابا میری
مظهر رحمت خدا سلطان هشتمین نور انما سلطان سفره ات پهن هرکجا سلطان السلام علیک یا سلطان کرمت شد دلیل این اذعان احدی نیست جز شما سلطان بار خود نزد شاه آوردم ذره ای اشک و آه آوردم کوله باری گناه آوردم بر حریمت پناه آوردم گرچه عبدی پر از خطا هستم زائر مشهد الرضا هستم شده معنا کنارت آسایش تویی آقا دلیل آرامش با تو لازم نمی شود خواهش گویم این را بدون آلایش… گاهی اقرار و اعتراف رواست ” همه ی هستی ام امام رضاست “ دردمندم ، دوا نمی خواهم من مریضم شفا نمی خواهم حاجتی جز شما نمی خواهم از تو غیر از تو را نمی خواهم در کرم کار خویش را بلدی دست خالی نمی رود احدی معصیت های من ندیدی تو پدرانه سویم دویدی تو بین آغوش خود کشیدی تو چشم بسته مرا خریدی تو گره افتاده است در کارم بیش از اندازه دوستت دارم می کنی خوبِ خوب حالم مرا راحت از دغدغه خیال مرا بهر پرواز و قرب بال مرا … …می دهی رزق کل سال مرا داده هر زمان مرا امداد بهترین جاست صحن گوهرشاد جبرئیلی که تا سما رفته اهل عرفان که تا خدا رفته هر کسی تا به کربلا رفته قبل آن مشهد الرضا رفته اخر اقا برات دست شماست روز محشر صراط دست شماست ای به دردم دوا امام رضا نظری بر گدا امام رضا از کرم یا سخا امام رضا ببرم کربلا امام رضا مدد از سوی غیر تو ننگ است من حرم لازمم دلم تنگ است عرفان ابوالحسنی
اَلا امام غریبان، سلام یا سلطان امید قلب ضعیفان، سلام یا سلطان من و گدایی این در، تو و سخا آقا نظر به حالِ گدایان، سلام یا سلطان خوشا غلامیِ دربارِ حضرتت، یک عمر تو و عطا به غلامان سلام یا سلطان منم که نوکرِ کوی شهِ خراسانم تویی تو شاه خراسان سلام یا سلطان به جان نثاری تان مفتخر شدن زیباست مرا بخوان ز شهیدان سلام یا سلطان گناهکارم اگر، ای رضا تُرا دارم منم ز خیلِ محبان سلام یا سلطان اگر اجازه دهی یک حرم بیایم باز بگویم از دل و از جان سلام یا سلطان به صحن صحنِ حریمت طواف باید کرد به ذکرِ نابِ رضا جان سلام یا سلطان ضیافت تو بهشتِ همیشۀ احباب که من شدم بتو مهمان سلام یا سلطان رئوفی و به دل آشفتگان نظر داری الا امامِ رئوفان سلام یا سلطان «نوشته بر درِ جنت به خطّ نورانی» بگو به روضۀ رضوان سلام یا سلطان هر آنکه کرب و بلا ، اربعین نشد رزقش بگوید از دلِ سوزان سلام یا سلطان برای جدِّ غریبت که پلکِ تو شد زخم شده محبِّ تو گریان سلام یا سلطان غمِ اسیری زینب، غمِ یتیمان هم ترا نموده پریشان سلام یا سلطان به انتقامِ غریبان دعا کن ای آقا عزیز عترت و قرآن سلام یا سلطان محمود ژولیده
ای که برتر از دل و جانی پُر از دلتنگی ام حضرت سلطان!تو می دانی پُر از دلتنگی ام از حریمِ قدسی ات محرومم ای شاهِ غریب مانده ام!مانندِ زندانی پُر از دلتنگی ام قابِ عکست را بغل کردم به عشقِ آن ضریح نوکرت را باز می خوانی پُر از دلتنگی ام دوست دارم باز در صحن و سرایت گم شوم در هوای پاکِ بارانی پُر از دلتنگی ام دوست دارم صوتِ قرآن از سرِ گلدسته ها قبله ای..حجّ ِ فقیرانی پُر از دلتنگی ام (بالِ پروازی بده تا پر کِشم تا مشهدت ) (لطفِ بسیاری بده تا سر کِشم تا مشهدت) حجّ ِ ما بیچارگان را یارضا بر هم نزن قبله ی پیر و جوان را یا رضا برهم نزن اینکه دورم از شما قطعاً که تقصیرِ دل است این پناهِ انس و جان را یارضا بر هم نزن می سپردم خویش را هر سال بر دستانِ تو خواهشاً دارالامان را یارضا بر هم نزن من گنهکارم بدم آلوده ام بیچاره ام.. معترف هستم..بیان را یارضا بر هم نزن بی ادب هستم نرنج از گفته هایم ای رئوف ارتباطِ مهربان را یارضا بر هم نزن (تندی الفاظ را ای جانِ من خرده نگیر) (از سرِ درد است ای سلطانِ من خرده نگیر ) یک نگاهِ تو شرایط را فراهم می کند بنده ی آلوده را قطعاً که آدم می کند دوری از صحن و سرای تو خدایی مشگل است فکرِ دوری در دلم تولیدِ ماتم می کند من دخیلِ پنجره فولادت هستم ای طبیب لمسِ آن جا مطمئناً کارِ مرهم می کند دعوتم کن بارِ دیگر ..مستحقّ ِ این درم بار دیگر دعوتت دل را مصمّم می کند اربعین جاماندم از کرببلا..پس جا بده.. یک زیارت دفعِ صدها غصّه و غم می کند (یا رضا! ما را بخر سوگند بر جانِ جواد) (یک نظر..بر محتضر سوگند بر جانِ جواد ) محسن راحت حق