eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
83 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢 گریز روضه رسول اکرم صلی الله علیه و آله 💢 🔶 فاطمه(س)تاب دیدن پیراهن پیامبر(ص)را ندارد. حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)می فرمایند: من پیغمبر را از زیر پیراهن غسل دادم. یک روز فاطمه(س) فرمود: میل دارم پیراهن پدرم را ببینم. وقتی پیراهن را به او دادم بویید و بوسید و گریست و بی اختیار از فراق پدر از حال رفت و بر روی زمین افتاد. بعد از آن پیراهن را از فاطمه(س)مخفی کردم.[۷] گریز به روضۀ پیراهن خونین حضرت سیدالشهداء (ع)که همیشه در نزد حضرت زینب(س)بود. ✅ ۷- بیت الاحزان، شیخ عباس قمی (ره) 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢 گریزهای روضه رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم  💢 🔷 ستون حنّانه  در مسجد النبی، کنار مرقد پیغمبر(ص) ستونی به نام «حنّانه» وجود دارد که خواندن دو رکعت نماز در کنار آن مستحب است. علت نامیده شدن این ستون به این نام این بوده که رسول خدا(ص)تا مدت ها بعد از نماز به این نخل خشکیده که الان ستون است تکیه می دادند و صحبت می فرمودند.بعضی از اصحاب برای مراعات حال پیغمبر(ص)منبر سه پله کوچکی درست نمودند. پیغمبر(ص)پس از نماز، هنگامی که برخاستند تا به سوی منبر بروند از کنار این درخت که رد شدند یک دفعه صدای نالۀ جانگدازی که نالۀ فراق بود از این چوب خشک بلند شد که تمام اهل مجلس را متأثر نمود.رسول خدا برگشت و چوب را در بغل گرفت و فرمود: ناراحت نباش! من از خدا خواستم که تو را از درختان بهشت قرار دهد. قدری که آرام گرفت به منبر نشست.[۳] 🔷 اشارۀ گریز: روضۀ وداع حضرت علی(ع) با حضرت زهرا(س) یا وداع امام حسین (ع )با حضرت زینب(س)یاوداع پیامبر(س)باحضرت زهرا(س). ✅ ۳- تفسیر سوره مبارکه حدید ص ۸۲٫ 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢زاری مکن بر حال من با حال و روزت💢 در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را فردا همینکه جمع کردی بسترم را آماده کن کم‌کم عزیزم بسترت را آماده کن از آن کفنها دومین را بیرون بیاور یادگار مادرت را بگذار روی سینه‌ام باشد حسینت بگذار بر قلبم حسن را دخترت را بگذار با طفلان تو قدری بسوزم حالا بگویم حرفهای آخرت را زاری مکن بر حال من با حال و روزت خاکی مکن دنبال بابا معجرت را تو بار شیشه داری و می‌ترسم از تو خیلی مواظب باش طفل دیگرت را وقتی که  می‌ریزند هیزم روی هیزم وقتی که می‌سوزاند آتش سنگرت را بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را بابا مواظب باش پشتِ در سرت را ای کاش می‌شد روضه‌ی بازو نمی‌شد وقتی علی می‌شوید آهسته پَرَت را این جمله‌ی آخر عزیزم با حسین است: "با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را" ✅حسن لطفی۹۶/۰۸/۲۵ 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷 💢 زبانحال پیامبر اسلام (ص) 💢 یاس سپید باغ بهاران من بیا نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا جان میدهم کنار تو ای جان من بیا اشک فراق بر رُخ بابا چکیده است زهرای من زمان جدائی رسیده است ای راحتی این نفس آخرم بیا خواهم که توشه ام بدهی دخترم بیا سایه زده اجل به سرم بر سرم بیا ای مهربانتر از پدر و مادرم بیا آهی برای این دل غم پرورم بکش تا سالم است دست تو روی سرم بکش غصه نخور زمان جدائی زیاد نیست از پیلهء فراق رهایی زیاد نیست ذکر پدر پدر به کجائی زیاد نیست تا اینکه در برم تو بیائی زیاد نیست آماده باش بعد من از راه میرسی با صورتی گرفته تو ای ماه میرسی تو بعد من بلا کش غم بی نهایتی تنها سپر برای امام و ولایتی حامی حیدری و خودت بی حمایتی در شعله یاعلی تو گردد حکایتی بعد من از زمانه تو بیزار میشوی مجروح ضربهء در و دیوار میشوی زهرای من به خواب و به رؤیا بگو علی در پشت در به نیّت بابا بگو علی شعله اگر که سوخت تنت را بگو علی در کوچه زیر مشت و لگد ها بگو علی دشمن به اهل بیت چه گستاخ میشود با میخ داغ جسم تو سوراخ میشود زهرا بیار این دم آخر حسین را زهرا بیار جان پیمبر حسین را تا بینمش به چشم زخون تر حسین را تا بوسه اش زنم لب و حنجر حسین را وقتی که روز خواهر او میشود سیاه می آیم از بهشت به گودال قتلگاه وقتی زتشنگی به زمین مانده ردّ پاش بر جای بوسه ام نوک خنجر کشد خراش بی فایده ست هر چه کند قاتلش تلاش پس با لگد کند به روی خاک جابجاش اینگونه است خصم چنین حَربه میزند از پشت سر به گردن او ضربه میزند ✅مجتبی صمدی شهاب ۱۳۹۶/۸/۲۵ 🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💢 تکرار میکنم که سلام علی الرئوف تا بشنوم دمی و علیک سلام را
🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢صحن گوهرشاد تو برده دل و جان مرا 💢 دَر زدن دشوار باشد بر گدا اما هنوز دوست دارم دَر زنم من بارها اما هنوز ... هستم از روز ازل مست می و میخانه ات من به عشقت گشتم آنجا مبتلا اما هنوز ... هر زمان آورده ام بر درگه پاکت پناه درد را ناگفته کردی تو دوا اما هنوز ... مرقدی داری که باشد برتر از بیت الحرام حج مسکین و فقیر و بی نوا اما هنوز ... آب سقا خانه ات بهتر ز صهبای جنون خورده ام یک جرعه زان آب بقا اما هنوز ... صحن گوهرشاد تو برده دل و جان مرا مرغ جانم بین آن گشته رها اما هنوز ... بسته بودم رشته ای بر پنجره فولاد تو تا ببوسم پنجه مشکل گشا اما هنوز ... آنکه باشد شهپرش جاروی صحن باصفات آشیان دارد به ایوان طلا اما هنوز ... این همه ابهام اندر این غزل از بهر چیست قلب ما با روضه می یابد جلا اما هنوز ... من تأسی می کنم در گریه بر ابن شبیب تا بگریم بر شهید کربلا اما هنوز ... خواهری اما چه خواهر روی تل خاک ها از حرم تا قتلگه می زد صدا اما هنوز ... نیزه و شمشیر و صدها حربه جنگی و تیر پیر مردی داشت در دستش عصا اما هنوز ... شمر تا فهمید حلقش بوسه گاه مصطفاست کرد او را ذبح گویا از قفا اما هنوز ... در برش دریایی از خون بر لبش سوز عطش بین مقتل می زند او دست و پا اما هنوز ... زینبش استاده بود و دید او سر را برید داشت بر لب فاطمه شور و نوا اما هنوز ... زیر سم مرکب ده نابه کار پست و رذل جسم او شد پایمال اسب ها اما هنوز ... کهنه پیراهن تلافی کفن را هم نکرد جسم او را نیست غیر از بوریا اما هنوز .. ✅جواد کلهر 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷 💢 سلام می شنود از تو زائر حرمت... 💢 اگر چه نیست مرا شأن زائر حرمت کبوتری است دلم دور گندم کرمت اگر تو پای به چشمم نمی نهی بگذار که لحظه ای بکشم چشم خویش بر قدمت تو آن امام رئوفی که دشمنانت نیز طمع برند به لطف و عنایت و کرمت عجب نه، گر دو جهان را نهی کف دستش اگر به جان جوادت، کسی دهد قسمت خجسته باد خراسان و زنده باد ایران که مستدام بود زیر سایه علمت هزار موسی عمران به طور تو مدهوش هزار عیسی مریم گرفته جان ز دمت نماز برده به صحن مطهر تو نماز حرم طواف کند در حریم محترمت تو آن امام رضایی که اختیار قضاست به اقتضای خداوند جاری از قلمت هنوز وارد صحن مطهرت نشده سلام می شنود از تو زائر حرمت عنایتت همگان را گرفت و "میثم" هم چو قطره ای است که افتاده در کنار یمت ✅استاد سازگار 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 امان نامه از دست پر مهر امام الرئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام 💢 نقل گردیده ز آذربایجان سوی مشهد کاروانی شد روان پا در این ره ، با یقین بگذاشتند جملگی شوق زیارت داشتند در میانِ قافله یک کور بود کز ولا چشمِ دلش پُر نور بود اُلفتی دیرینه بودش با رضا داشت در هر گام ، ذکر یا رضا اندک اندک گشت طی ، آن فاصله کرد منزل در خراسان ، قافله غسل کرده ، سوی روضه آمدند در حریمِ روحِ حج ، مُحرِم شدند در طواف مرقدِ موسی الرضا حاجت خود خواستند از کبریا چند روزی در خراسانِ رضا از شرف بودند مهمانِ رضا پس خریدند آن گروهِ مهر کیش چند سوغاتی ، برایِ اهلِ خویش بینِ آن سوغاتهایِ یادگار برگه هایی بود خوش نقش و نگار بود نقّاشیّ روی برگه ها صحن و ایوانِ علی موسی الرضا عاقبت گردید راهی کاروان از خراسان ، سوی آذربایجان چون دو فرسخ از مسیرش طی نمود کاروان در منزلی آمد فرود هر که از آن برگه ها همراه داشت باز کرد و پیشِ رویِ خود گذاشت با نظر کردن به تصویرِ حرم شاد می گشتند و آسوده ز غم چونکه می کردند یاد از ارضِ طوس از حریمِ حضرت شمس الشموس مردِ نابینا که چشمش تار بود تا صدایِ برگه بگشودن ، شنود گفت : این شوق و شعف ها از کجاست ؟! چیست این برگه که در دست شماست ؟! کز نظر بر آن چنین خُرّم شدید فارغ از هر محنت و هر غم شدید از رهِ شوخی ، به نابینا یکی گفت : ای بر مهرِ مولا مُتّکی این امان از آتشِ خشمِ خداست که به امضایِ علی موسی الرضاست این ضمانت نامه ها را در حرم می دهد بر زائرین ، آن محترم سرخطِ عفوِ گنه بر ما همه داده از رحمت ، عزیز فاطمه این عنایت از امامِ ثامن است کز برای ما جنان را ضامن است مرد نابینا که خود از ابتدا بی خبر می بود از این برگه ها کرد گفتارِ رفیقان را قبول خاطرش افسرده شد ، قلبش ملول شوخیِ زوّار را پنداشت راست از امامِ خود ، ضمانت نامه خواست گفت : ای روشن ز نورت غرب و شرق بینِ زوّار از چه بنهادی تو فرق ؟ گر چه تن رنجور و چشمش کور بود قلبِ من لبریزِ شوق و شور بود ای که کردی چشم داران ، کامیاب سائلِ روشن دلت ، منما جواب پس به یاران گفت : من بار دگر سوی مشهد می روم با چشمِ تر در حرم آنقدر نالم کز وفا یک امان نامه مرا بخشد رضا نیمه شب با یک جهان آه و فسوس گشت راهی ، اشک ریزان ، سوی طوس هر چه گفتندش که شوخی کرده ایم یادگار این برگه ها آورده ایم روی آن تصویرِ ایوانِ طلاست نقشی از صحنِ مصفّای رضاست همرهِ ما باش و با این کاروان نِه قدم در راهِ آذربایجان دیگر او گفتارشان ، باور نکرد فکرِ مشهد را برون از سر نکرد در مسیرِ طوس بنهاد او قدم مستقیم از راه آمد در حرم آن ضریحِ پاک را در بر گرفت شکوه های خویش را از سر گرفت گفت : با پایی ز ره ، پر آبله آمدم از دست تو ، گیرم صله دِه امانم ز آتشِ خشمِ خدا حقّ زهرا ، یا علی موسی الرضا ور نه دست از این ضریحِ تابناک برنخواهم داشت ، تا گردم هلاک آنچنان بگریست در پایِ ضریح شُست با اشکش همه جایِ ضریح ناگهان از رأفتِ مولای او گشت بینا ، چشمِ نابینای او دید پاره کاغذی دارد به دست با خطِ سبزی بر آن بنوشته است ز آتشِ دوزخ ، فلان بنِ فلان هست فردایِ قیامت ، در امان شکرِ نعمت کرد و از آن بارگاه سوی یاران ، باشتاب افتاد راه آمد و بر قافله ، خود را رساند همرهان را در کنارِ خویش خواند جملگی دیدند او بینا شده است در کفِ او برگه ای امضا شده است هست متنِ نامه ، سرخطّ امان ز آتشِ خشمِ خدای لامکان خیلِ یاران ، آگه از این راز کرد شرحِ آن اعجاز را ابراز کرد گفت : کز الطافِ مولای غریب این ضمانت نامه بر من شد نصیب چشم هایِ من ، که عمری بود کور از عنایاتِ رضا بگرفت نور ای خوش آن چشمی که روشن از رضاست آبرو و هستیِ من از رضاست (1) (( ایزدیّا )) ز آن امامِ مهربان کن طلب بهرِ عزیزانت امان دردِ خود آور که درمانت دهد نور ، بر اشعار و دیوانت دهد ✅امیر یزدی همدانی 1 ـ شیخ علی اکبر مروّج الاسلام ؛ کرامات الرضویّه ؛ ج1 ؛ فصل4 ؛ کرامت20 ؛ ص227 به نقل از محدّث قمی ؛ تحفه الرضویّه به نقل از شمس الدین محمد ؛ وسیله الرضوان . 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 جانِ جواد، مادر خود را صدا مزن 💢 سخت است پیش پای پسر، دست و پا مزن جانِ جواد، مادر خود را صدا مزن حالا که زهر شیره ی جانِ تو را کشید آتش به جان این جگر مبتلا مزن بالا سرت جواد و اباصلت آمدند پس بینِ هجره ناله ی واغربتا مزن از شانه ی جواد کمی هم کمک بگیر بر روی خواهش پسر خویش، پا مزن گرچه به یاد مادرت آتش گرفته ای پیش جواد، حرفی از آن کوچه ها مزن قدری بنوش جرعه ی آبی و، این همه با یاد کربلا، طرفی آب را مزن این دست از شراره ی زهر آب گشته است بر صورتت به یاد لبِ سرجدا مزن آقا عبا بکش به سر اطهرت، ولی حرف از عبای کشته ی کرببلا مزن ✅رضا باقریان 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
ضروري ترين نياز بشر ارتباط با عالم ملکوت و آزادشدن از هبوطي است که با نزديکي به شجره ي ممنوعه در آن قرار گرفت و ارتباط با عالم ملکوت ميسّر نمي شود مگر آن که به انسان هاي ملکوتي که با وجودشان اشاره به آن عالم دارند نظر اندازيم. حضرت سيدالشّهداء(ع) در کربلا چنين راهي را در جلو بشريت گشودند، لذا ما با زيارت آن حضرت به ملاقات آن امام مي رويم تا ما نيز نظاره گر ملکوت عالم باشيم و از جرگه ي مسلماناني که امام را شهيد مي کنند به در آييم و به جرگه ي گروهي بپيونديم که در امام ذوب شدند و خون خواهي او را خون خواهي خود دانستند و از خدا خواستند که «أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي...» خون خواهي حسين(ع) را که خون خواهي خودم محسوب مي شود، رزق من گردان که جان من جداي از جان مولايم حسين(ع) نيست
چکیده کتاب فوق با هشتک 👇در حال آماده سازی است . استاد اصغر طاهرزاده
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش💢 از اباصلت بپرسید چه آمد به سرش که چرا تیره شده صبح سپید سحرش برده از مادر مظلومه ی خود ارثیه ای خم شده مثل قد و قامت مادر کمرش بس که در کوچه زمین خورد و دوباره برخاست ریخت از زیر عبایش همه ی بال و پرش آن چنان در دل حجره به خودش می پیچد پر شده در همه ی عالم بالا خبرش تا به یاد جگر پاره ی جدش افتاد یا حسن گفت و سپس سوخت تمام جگرش منتظر بود جوادش برسد از یثرب لحظه ی آخر عمر خیره به در شد نظرش کربلا شاه کنار پسرش رفت ، اینجا شاه بر نقش زمین بود که آمد پسرش این مصیبت به خدا بانگ عزا می خواهد دعبل مرثیه خوان کو که شود نوحه گرش گریه کن ابن شبیب ، سید ما را کشتند تشنه بود و دو جهان سوخت ز سوز شررش ✅یدالله شهریاری 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶 💢هزار شكر كه معصومه با برادر نيست💢 دعا كنيد شب گريه آورش نرسد و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد هنوز هم كه جوادش نيامده از راه دعا كنيد نفسهای آخرش نرسد بدون سرفه‌ی خونين جگر نمی‌ريزد دعا كنيد كه زخمی به حنجرش نرسد هزار شكر كه معصومه با برادر نيست وگرنه داشت دعايی كه خواهرش نرسد چنان به رویِ زمين می‌خورَد قدم به قدم گمان كنم كه به حجره به بسترش نرسد نفس نفس زدنش سخت‌تر شده ای داد خداكند كه صدايش به مادرش نرسد جوادش عاقبت آمد ...گريز روضه رسيد پسر رسيد كه روضه به آخرش نرسد.... حسين بر سرِ زانو،جوانش اُفتاده نمی‌شود نزند داد،بر سرش نرسد بغل كشيده تنش را ولی زمين می‌ريخت به خيمه‌گاه گمانم كه اكبرش نرسد چقدر هلهله دارند ارازلِ كوفه دعا كنيد كه ای كاش خواهرش نرسد علی كه رفت عمو رفت دختری ترسيد دويد آتشِ خيمه به پيكرش نرسد دويد عمه كه پيش از سنان به او برسد كه دستهایِ حرامی به معجرش نرسد ✅حسن لطفی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 خودت تا به مشهد دلم را کشاندی.. 💢 خوشم از رعایای شمس الشموسم گرفتار عشق انیس النفوسم کجا بی پناهم در این وادی عشق پناهنده ی لطف سلطان طوسم اگر بدترین بنده باشم که هستم میان حریمش سراپا خلوصم شفا می دهد خاک روی لبانم اگر خاک صحن رضا را ببوسم ز بس با شراب محبت عجینم بدون محبت خمارم، عبوسم دهان وا نکردم به مدح بزرگی فقط حرف سلطان شود، چاپلوسم امیر عطوفم سلامٌ علیکم امام رئوفم سلامٌ علیکم چه خوب است پشت و پناهم تو هستی همیشه فقط تکیه گاهم تو هستی اگر رو سپیدم غلام تو هستم امیدم اگر رو سیاهم تو هستی چه پیوند خوبی است بین من و تو منم رعیت و پادشاهم تو هستی کسی که برایم نموده همیشه بساط دعا را فراهم، تو هستی نمی خواهم از تو به غیر از خودت را تمنای اشک نگاهم تو هستی جنون من از حد گذشت و پس از این تمام ثواب و گناهم تو هستی خودت تا به مشهد دلم را کشاندی غبار دلم را به لطفت تکاندی به این دل که پر زد سویت عاشقانه بده گوشه ای از حرم آشیانه رضاجان، رضاجان، رضاجان، رضاجان شده ذکر تسبیح مان دانه دانه رسیده به ما عشق، سینه به سینه کشیدیم این بار، شانه به شانه نوای مرا می خری از کرامت میان نواهای نقاره خانه ز بس جامعه خوانده ام، هر فرازش شده بین آب و گلم جاودانه رئوفی و طاقت نداری ببینی شود اشک چشم گدایی روانه به من دل بریدن نمی آید اصلا به تو راندن من نمی آید اصلا دلت را شکسته گناه زیادم ولی آمدم، پشت باب الجوادم زمین خورده ام من، ولی با نگاهت به شوق طواف حرم ایستادم همیشه زدم بوسه بر آستانت سرم را به خاک سرایت نهادم بزرگانِ خدامِ صحنِ شمایند خلیل و سلیمان و یعقوب و آدم تو عیسی دمی؟! نه... به قرآن قسم که مسیح است در معجزاتش رضا دم زمانی که جان می رسد بر دهانم بیا و برس آن دقیقه به دادم چه کم می شود از تو من را بخوانی؟ مرا مثل سلمانی خود بدانی؟ امان از دمی که مصیبت چشیدی زمین خوردی اما زمین را ندیدی اباصلت بر صورتش زد همین که عبا را به روی سر خود کشیدی چه تکرار سختی است در بین کوچه نشستی... دویدی... نشستی... دویدی... الا ای امیری که شمس الشموسی چه خاکی شدی تا به حجره رسیدی لبت تشنه بود و چنان اشک شمعی به یاد غریبی جدت چکیدی خودت روضه خواندی که ای شمر ملعون لبِ تشنه جد مرا سر بریدی چه خوب است در لحظه ی احتضارت جواد الائمه رسیده کنارت ✅محمد جواد شیرازی 🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢تو حرم وقتی میام لحظه های بهشتمه💢 بعضی وقتا بدجوری دلم هواتو میکنه هوای دیدن اون گنبد طلا تو میکنه حرم بهشت تو ازعالمی دل میبره خوشبحال اون کبوتری که اونجا میپره کنار ضریح تو خیلی شلوغه آقاجون میبینم مریضی که میاد پیشت کشون کشون سبد دلا پر از حاجتای جور باجوره سر این سفره ی تو هر کسی روزی میخوره از خدا میخوام که من حاجت روای تو بشم تا نفس تو سینمه فقط گدای تو بشم این دل شکستمو عشق تو آروم میکنه دعا کن مارو خدا از هم جدامون نکنه تو حرم وقتی میام لحظه های بهشتمه دو سه روز برا زیارتت آقا خیلی کمه صدای نقاره هات همیشه زنگ دلمه عشق تو روز قیامت سند. محکممه حرمت دیدنیه وقتی که بارون میباره آسمون حاجتشو با دیده ی تر میاره زایراتو آقاجون سه جا تو یاریشون میدی تازه وقت جون دادن محبت و نشون میدی بخدا راسته میگن هر چی بخوای آقا میده حاجت نگفته رو از کرمش یه جا میده یادمه مادرمو تو خونمون دعا میکرد وقتی اون حاجتی داشت همش تو رو صدا میکرد منو مشهد میاورد همیشه اون با احترام رو به سمت حرمت میگفت امام رضا سلام گره بادلش میبست به پنجره فولاد تو با دعای زیر لب گریه میکرد به یاد تو لبمو با آب سقاخونه ی تو تر میکرد گاهی به کبوترای حرمت نظر میکرد بوسه میزد به در ورودیای حرمت هی میگفت امام رضا ع قربون لطف و کرمت با چشای بارونی میگفت که این آقامونه اون میگفت امام رضا ع صاحب این. دلامونه. ✅داود خلیلی کاوه 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷
🔶🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد💢 آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش یعنی امروز ست روزِ ناله‌هایِ آخرش هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلو گرفت میکشد خود را به سویِ خانه مثلِ مادرش رویِ خاکِ کوچه دنبالش اگر دقت کنی بنگری آثاری از خاکی ترین بال و پرش او زمین می‌خورد و میخندید بر حالش عدو این هم ارثی بود که برده ز جدِّ اطهرش صحنۀ جان دادن او روضۀ مستوره شد حجره در بسته میداند چه آمد بر سرش بار دیگر صورت خاکی و دست و پا زدن خادمش دید و ولی هرگز نمیشد باورش یک بُنَیّ گفت و از کام پسر بوسه گرفت از مدینه بهر یاری زود آمد دلبرش کربلا بابا رسید امّا پسر افتاده بود قلبِ شاعر آب شد در این سه بیت آخرش هر چه قدر آغوش خود واکرد اکبر جا نشد تا که آخر در عبا پیچید جسم اکبرش تا قیامت هم نمیفهمند اهل معرفت از چه آمد دست بر سر بین لشگر خواهرش آنکه حتّی تارِ مویش را ندیده جبرئیل دست بُرده بر سرِ نعش علی بر معجرش ✅قاسم نعمتی 🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔷🔶🔷 💢آسمان طوس امشب درعزاست...💢 آسمان طوس امشب درعزاست شب شب شام غریبان رضاست قدسیان را سر به زانوی غم است دومین شب از وفات مصطفاست فاطمه معجر ز سر برداشته ماتم نور دو چشمش مجتباست در فراق این سه نور لم یزل شش جهات هفت آسمان ماتم سراست کهکشانها رنگ خون بگرفته اند از دو طشت پر ز خون مه کم ضیاست دودمان وحی شد بیت الحزن فاطمه محزون و ذکرش وا اَباست اشک می بارد ز چشم آسمان زین سه محنت قامت گردون دوتاست فاطمه رفته سر قبر پدر ازفغان شهر مدینه غم فزاست گاه می آید سر قبر پسر دربقیع ناله کنان خیرالنساست گاه بر سوی خراسان رو کند مجلس ترحیمش ایوان طلاست ای رضا جانها فدای تربتت خاک تو برچشم حورا توتیاست از رواقت بوی جنت می رسد آستانت آسمان کبریاست مژده بادا بر مریضان جهان گو بیایند این محل دارالشفاست تحت قبّه بارگاه اقدس است حاجت شرعیه ها آنجا رواست یا امام هشتم ای سلطان طوس آب سقا خانه ات آب بقاست کاخ استبداد مأمون شد خراب ظلم فانی شوکت ظالم فناست پرچم سبز رضا پاینده باد تا قیام حشر این پرچم بپاست خواهرت معصومه در هجران تو در دیار قم به ذکر وا اَخاست توغریبی باچنین جاه وجلال یاغریب اندر مدینه مجتباست در سر قبرش نه شمع ونه چراغ شمع ماه وزائرش باد صباست فرق مابین خراسان وبقیع می ندانم تا ثریا از سراست روح مجروح کریمی روز و شب در خراسان در بقیع در کربلاست ✅ کریمی مراغه ای 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢آمد ز مدینه پسرش تا به خراسان..💢 پایان صفر آمد و اندوه دوباره گریان ز غریب الغربا ماه و ستاره ما را نبود طاقت داغ گل زهرا در ماتم او خون دل ما گشته هماره مسموم شد از کینه مامون تن پاکش آن گونه که خیزد ز دل شعله شراره آمد به سوی خانه به سر داشت عبایی پیداست خدایا جگر او شده پاره افتاد ز پا گوشه آن حجره خاموش تقصیر خودش نیست ندارد ره چاره چون چشم به راهی که به دیدار پسر بود می کرد بر آن حجره در بسته نظاره آمد ز مدینه پسرش تا به خراسان بگریست بر آن لاله خونین به کناره آن دم که جواد آمد و بالای سرش بود می کرد پدر بر رخ جانانه نظاره بر حال پدر با دل خون بار نظر کرد افتاد نفس در بر بابا به شماره گویی که فرو ریخته ارکان امامت برخواست ندا از در و دیوار و مناره تا لحظه آخر که رضا جان به تنش بود می کرد به جد و پدر خویش اشاره ای بی کفن تشنه لب دشت پر از خون از چه به تنت تاخته ده مرده سواره تیری که عدو بر جگر خون خدا زد مسموم نموده است گل و برگ و عصاره گویا که شده آب دل سنگ ز داغش جانکاه بود گر چه فزون شد ز هزاره آنجا که دگر محتشم از غصه خموش است ممکن نبود شرح به تفسیر و گزاره پیراهن مشکی عزای تو حسین جان انگار که بر قامت ما گشته قواره ✅جواد کلهر 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠 💢 مقتل-شهادت امام رضا علیه السلام از زبان اباصلت هروی 💢 اباصلت هروی می گوید: من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.» من رفتم و خاک ها را آوردم. امام خاک‌ها را بویید و فرمود:« می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود. بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.» سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.» ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 مقتل امام رضا علیه السلام- مسموم شدن امام با انگور 💢 فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود. با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.» امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.» مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.» امام فرمود:« مرا معذور بدار.» مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد. امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست. مأمون پرسید:« کجا می روید؟» فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.» سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.» سپس در بستر افتاد. ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 حضور امام جواد بر بالین پدر در لحظه شهادت 💢 من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است. جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.» فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.» پرسیدم:« شما کیستید؟» فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.» سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!» تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید. حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید. ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام 💢 امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.» گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.» فرمود:« هر چه می گویم، بکن!» من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم. حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.» من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم. حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.» عرض کردم:« از نجاری؟» فرمود:« در خزانه تابوت هست.» داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم. امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد. ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 مقتل امام رضا علیه السلام- پرواز تابوت به سوی آسمان 💢 هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟» فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.» در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست. سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.» ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢مقتل امام رضا علیه السلام- مأمون در کنار پیکر مطهر امام 💢 ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت رضا علیه السلام نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد. تمام آنچه را که امام رضا به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.» وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا به شما چه نشان داد؟» مأمون گفت:« نه.» گفت:« او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.» مأمون گفت:« راست گفتی.» بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟» گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش کرده بودم. ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا علیه السلام 💢 ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام داخل زندان شد و فرمود:« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟» گفتم:« به خدا قسم، آری.» فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند. فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.» و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام. ✅منابع: 📚 بحار الانوار، ج ۴۹، ص ۳۰۰ 📚 عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۴۲٫ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸